بابانوئل
سال دوباره نو شد و قبل از سال نو دوباره یک کریسمس دیگه آمد و رفت. این بار کریسمس بامزه بود چون فک و فامیل آلمانیمان بچه شان دو ساله شده و کم کم می فهمه کادو چیه و کادو باز کردن چه ذوقی داره و کلی ذوق داشت برای کریسمس.
بعد آلمانها شب ۲۴ دسامبر کادوها را می گذارن زیر درخت و همون موقع هم بازش می کنن. ما که رسیدیم من که اصلا توی باغ نبودم. دیدم سیتا فقط چمدون را از توی ماشین آورده. ازش پرسیدم که کادوها را نمی یاریم؟ بهم چشم غره رفت که پیشششت... هیچی نگو جلو بچه. بعدش من یادم آمد ماجراهای کریسمس و بچه ها و بابا نوئل را که اینها تا مدتها سر بچه هاشون را گول می مالن که بابا نوئل (یا به قول آلمانیها وایناختسمن) براشون کادو آورده.
بعد مامان بزرگ بابا بزرگ های بچه آمدن و از مامان بابای بچه پرسیدیم که برنامه چی هست. گفتن که کادوها را وقتی که بچه رفت برای خواب بعد از ظهر می گذارن زیر درخت. بعد کل بعد از ظهر را بحث می کردن که حالا اصلا به بچه چی بگن. بگن این کادوها را همه را بابانوئل آورده،که خوب اینجوری بچه نمی فهمه که مثلا اون کادو به اون گرونی را مامان بزرگ بابابزرگش دادن. یا اینکه بگن این را بابا نوئل از فلان جا آورده که بچه مثلا بفهمه این از طرف مامان بزرگ بابا بزرگشه یا نه... خلاصه اصلا به بچه دروغ بگن یا نگن.
مشکل اینجاست که از اونجایی که همه به بچه هاشون دروغ می گن بقیه بابا مامان ها هم مجبورن همراهی کنن که بچه ها توی مهدکودک و اینها ضایع نشن.
خلاصه کل بعد از ظهر به بحث گذشت و آخرش هم اونقدر کادو و کادو بازی بود و بچه اونقدر هیجان زده شده بود از اونهمه کادو که اصلا شیر تو شیر شد و معلوم نشد که بابانوئل آورده یا فک و فامیل و ... خلاصه فعلا مساله به سال دیگه موکول شده و باید تا سال دیگه یک تصمیمی گرفت...
3:43 PM نوشا
-
1 نظر