10/19/2014

یه چیزی می گم

پسرک از خواب که بیدار شده بود حسابی بداخلاق بود. گفتم بریم یک کم دم پنجره بیرون و نگاه کنی. گفت آره. یک کم بیرون را نگاه کرد. دختره هم اومد که اون هم می خواد بیرون را نگاه کنه. دوتاشون را بغل کردم و سفت گرفتم که بیرون را نگاه کنن. بچه یک سال و نیمه و همچنین بچه سه سال و نیمه را باید خیلی مواظب باشی چون نمی فهمه که از طبقه دوم بیفته پایین پودر شده رفته دیگه.

دو تاشون را گذاشتم پایین و رفتم میز را برای شام آماده کنم. یک لحظه نگاه کردم دیدم پسر جان صندلی ناهارخوری را کشیده پای پنجره رفته بالا ایستاده دم پنجره که بیرون را نگاه کنه. نفسم بند اومد. کافیه که پاشو بذاره روی شوفاژ و یه کم بره بالاتر و قشنگ می افته پایین. معمولا یادم می مونه که پنجره نباید باز بمونه. اما فقط یک بار هم که یادت بره کافیه که یک فاجعه به بار بیاد. دعواش کردم پنجره را بستم و صندلی را برگردوندم سرجاش.

پنج دقیقه بعد نگاه کردم دیدم صندلی را کشیده نزدیک اوپن رفته بالا و این بار در یک ابتکار کاملا جدید دستش را تا جایی که  می شده کرده توی توستر. نفسم بند اومد. دوباره جیغ کشیدم سرش و آوردمش پایین و براش توضیح دادم که اینکار خیلی خطرناکیه و نباید اینکار و تکرار کنه که خوب نمی فهمه. طبیعتا مجازات هم در نظر گرفتم اما موکول کردم به بار بعدی چون این اولین بارش بود که این کار رو می کرد. الان که فکر می کنم می بینم برای بالا رفتن از صندلی باید مجازاتش می کردم که خودم شوکه بودم دیگه ولش کردم.

امروز چون هوا خیلی خوب بود قرار بود کباب درست کنیم. گفتیم شاید آخرین بار باشه امسال که می شه گریل کرد. سیتا رفت روی بالکن برای آماده کردن گریل. پسره تخس هم رفت پابرهنه دنبالش. سیتا احتمالا دلش خوش بود که هنوز که گریل را روشن نکرده ام پسره می تونه یکی دو دقیقه بمونه. رفت آبپاش را آب کنه اول گلها رو آب بده. پسره نیم وجبی جلو چشمای ما دوتا صاف رفت سراغ گریل دکمه روشن را گرفت تابوند تا جایی که چراغش روشن شد. یعنی برای خودش گریل را هم روشن کرد. سیتا با چشمای گرد شده به من نگاه کرد که دیدی؟! خودش گریل را روشن کرد. فکرشو می کردی؟!

آوردمش تو و سعی کردم سرگرمش کنم که دوباره دسته گلی به آب نده تا سیتا کارش تمام بشه. یه جورایی طپش قلب گرفته بودم. داشتم فکر می کردم این بچه چند سالش می شه واقعا؟ بزرگ  که می شه آیا یه دفه خودش بهتر می شه با هر روز چندین بار با خطر مرگ دست و پنجه نرم می کنه؟!

8:37 PM نوشا   -   5 نظر

 

10/03/2014

درس زندگی

یکی از خاصه های رفتار آلمانی هست که منو قبلا متعجب می کرد. البته حالا کم کم دارم می فهممش. قضیه این هست که اینها به طرز عجیبی از تو انتظار دارن که اگه مشکلی داری بیان کنی یا از همه مهمتر اگه خواسته ای از کسی داری اونو بیان کنی حتی اگر خیلی بدیهی به نظر بیاد.

 مثلا اگه توی سوپر پشت سر یکی گیر افتاده بودم صبر می کردم که طرف بره و نمی رفت راه من باز بشه... چند بار آلمانی های دور و برم تذکر دوستانه دادن بهم که اگه می خوای بری جلو باید چیزی بگی... کسی که نمی دونه تو مشکلی داری. البته من فکر می کردم طرف کور که نیست... دیده منو... انتظار داشتم خودش بره. طرف هم لابد فکر می کرد این که لال نیست اگه می خواست من برم اونطرف یه چیزی می گفت. این بود که همیشه وضعیت بغرنجی درست می شد تا اینکه بالاخره من یاد گرفتم وقتی خواسته ای دارم باید اونو به زبون بیارم

مساله فقط این نبود... یعنی مساله فقط این نیست که توی سوپر پشت سر کسی گیر می افتی... وقتی هم توی کار خونه کمک می خوای یا توی کارت سر یک پروژه یا سر هر چیز دیگه به جای اینکه انتظار داشته باشی که کسی خودش بفهمه باید از لالمونی در بیای و حرف بزنی. از چیزهای خیلی ساده باید شروع کنی.

12:53 AM نوشا   -   6 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015