9/18/2013

بازگشت از سفر به مهدکودک

سیتا رفته یک ماموریت دوروزه. سه شنبه و چهارشنبه قرار بود که نباشه. پرسید که آیا با ماشین کار دارم یا نه. که اگه کاری ندارم یکی از بچه های شرکت می خواد ماشین را ببره ماموریت. معنیش اینه که باید دخترک را با اتوبوس ببرم مهدکودک و با اتوبوس بیاورم. (معمولا روتین اش اینجوری هست که سیتا دخترک را صبحها می بره و من بعد از ظهرها با پسره با اتوبوس می ریم دنبالش...)

تصمیم
تصمیم گرفتم که می تونه ماشین را ببره... جهنم. من با اتوبوس می رم به جاش ماشینمون چند کیلومتر هم برای شرکت رفته... نه اینکه خواسته باشم احسان کنم. ماشینه لیزینگه و هرچی کیلومتری که برای شرکت رفته باشه بیشتر باشه ما باید درصدی پول کمتری براش بدیم... یعنی جنبه اصفهانی گری ام بود که این تصمیم را گرفت.

بازگشت ماشین
خلاصه که قرار شد همکارمون ماشین را بیاره دم خونه پارک کنه و کلید را بیندازه توی صندوق پست. شب ساعت ۱۰ و نیم زنگ زد که کلید را می یای پایین بگیری یا بیندازم توی صندوق. طبیعتا از صدای تلفن پسرک بیدار شده و پیژامه تنمه و نمی تونم برم پایین وگرنه بهترین موقعیت بود برای اینکه ماشین را هم بیارم توی پارکینگ.

طرح مشکل
اول خوشحال بودم که امروز صبح ماشین دارم و مجبور نیستم توی هوای سرد و خیس و بارونی با دو تا بچه تو ایستگاه اتوبوس وایستم. بعدش یادم اومد که ماشین بیرون از پارکینگه و صندلی های ماشین بچه ها توی پارکینگ.

پس زمینه
این بار سیتا یادش مونده بود صندلی ها را از توی ماشین در بیاره که اگه شبی نصفه شبی بچه ای مریض اینا شد و من باید تاکسی می گرفتم برم بیمارستان صندلی بچه داشته باشم وگرنه توی این بلاد با دو تا بچه بدون صندلی ماشین هیچ تاکسی ای تو را جایی نمی بره.

البته معمولا می تونی تاکسی سفارش بدی از قبل که صندلی بچه داشته باشه اما اکثرا فقط یک دونه صندلی دارن و اونهم برای بچه های بزرگتره...

تشریح معما
حالا معما اینجوری تعریف می شه که با دو تا بچه که یکی شون ۶ ماهشه و یکی شون دو سالشه چطوری دو تا صندلی ماشین را برسونی به ماشین.

تلاش برای یافتن بهترین پاسخ
یک راهش این هست که زودی بری ماشین را بیاری توی پارکینگ. اما چه موقع باید اینکار را بکنی؟ وقتی بچه ها خوابن؟ یعنی بعد از ۱۰ و نیم شب؟ نع... نمی شه چون هر آن ممکنه یکی شون بیدار بشه و با شیونش اون یکی هم بیدار بشه اونوقت دو تا بچه که استریو شیون می کنن را نصفه شبی چکار کنی؟

صبح زود وقتی دو تا تازه بیدار شدن؟ نع... توی خونه که نمی شه تنهاشون گذاشت با هم دیگه. بچه دوساله یک بلایی سر بچه ۶ ماهه می یاره یهو.

با دو تا بچه؟!‌ پیاده باید بری تا توی پارکینگ (اینجا پارکینگ را وسط خود مجتمع درآوردن اینه که برای رسیدن بهش باید همیشه یا کلی راه بری یا کلی پله بری) بعدش یک بچه به بغل یک بچه به دست دو تا صندلی ماشین را هم می تونی بغل کنی؟‌نع... اینم نمی شه...

آهان... پیداش کردم. با کالسکه می ری توی پارکینگ. دو تا صندلی را می گذاری روی کالسکه. بچه کوچیکه را بغل می کنی بچه بزرگه را دستش را می گیری و کالسکه را هل می دی تا دم ماشین. بدیش اینه که برای با کالسکه رفتن توی پارکینگ اینجا باید یک دور شمسی قمری بزنی چون مسیر مستقیم خانه ما به پارکینگ پله داره و مسیر کالسکه رو مسیری هست که باید نصف محوطه را دور بزنی. بچه دوساله هم موجودی هست که خیلی یواش راه می ره و سر هر برگی که از روی درخت روی زمین افتاده وای می سته نگاه و بررسی کنه. اینه که برای همین مسیر۳-۴ دقیقه ای باید ۱۰ دقیقه حداقل حساب کنی.

مشکلات تکنیکی
 امروز صبح دختره خیلی زودتر از همیشه بیدار شد که نتیجتا برادرش را هم از خواب پروند و نتیجتا خیلی زود صبحانه خورد و آماده شد که بره مهد کودک. مشکلی که بود این که پسره چون از خواب پریده بود خیلی بداخلاق بود و باید می خوابید و هر چه که فکر کردم که با کالسکه برم دور بزنم برم توی پارکینگ بعدش صندلی ها را بار کنم برم دم ماشین بعدش صندلی ها را نصب کنم روی صندلی ماشین که باید با ایزوفیکس وصل بشن و هر کدوم صندلی ها که تنظیماتی برای خودش داره که هر بار باید بخونی روی دسته اش ببینی چطوری باید نصب کنی که دست و پرت را ناقص نکنی و صندلی هم محکم متصل بشه همه اینها خیلی وقت می بره و با بچه ای که خوابش میاد و بچه دیگه ای که اونهم هر لحظه تقاضاهای خودش را داره از اینجور کارها سر صبر نمی تونی بکنی و منجر می شه به اعصاب خردی که کی حالشو داره اول صبحی؟

راه حل نهایی
خلاصه سرجمع می بینی بهتره تو همین هوای خیس ابری سرد بری با اتوبوس بری که حداقل شماره دو توی کالسکه بخوابه.

البته زهی خیال باطل که شماره دو بدخواب شده بود و تا مهدکودک نخوابید. بعد از مهدکودک نگاه می کنی به ساعت می بینی اتوبوس بعدی بیست دقیقه دیگه میاد. حالا باید انتخاب کنی که بیست دقیقه توی هوای سرد و خیس منتظر بمونی و احیانا خریدی چیزی بکنی یا بیست دقیقه را پیاده بری تا خونه و بجاش بچه هه توی کالسکه بخوابه. فکر می کنی با بچه ای که خوابش میاد که نمی شه رفت خرید یکهو اون وسط خرید دوباره شیونش به هوا می ره و بیچاره می شی... اینه که تصمیم می گیری پیاده بیای تا خونه.

بلی در حال حاضر یک جورایی تمام روز به حل کردن معماهایی از این قبیل می گذره...

11:41 AM نوشا   -   0 نظر

 

9/16/2013

رومانتیک در حد دوساله ها

رفته بودیم توی شهر صبحانه بخوریم. دخترک می خواست بره دستشویی... رفتیم و برگشتیم. باید از پله های زیادی پایین می آمد... پله ها را تصور کنید با نرده و فرش قرمز و آینه خیلی بزرگ قابداری که دخترک می تونست خودشو توش تماشا کنه. دخترک برای خودش پله ها را می شمرد و پایین می آمد و محو تماشای از پله پایین اومدن خودش بود.

 یک پسر جوان خوش تیپی اومد از کنارمون رد شد. پسر که می گم منظورم حدودای ۲۵ سال اینا موهای بلوند ژل زده و بلوز قرمز و خیلی خوشرو. دخترک محو پسر و پسر هم با خنده مهربونی جذب دخترک شده بود. اون از پله می رفت بالا این از پله می اومد پایین.

 پسره به نظر می رسید داره با خودش فکر می کنه ببین من چقدر کارم درسته و جذابم که دخترا حتی از سن دو سه سالگی نمی تونن چشم ازم بردارن. همینجوری که چشم تو چشم هم بودن دو تایی پسره بهش سلام کرد.

اینجا یک دفعه تصویر رومانتیک برفکی شد... دخترک به آلمانی شروع کرد به پسره:‌ داری می ری روی توالت؟ داری می ری جیش کنی؟

من مرده بودم از خنده.

11:41 AM نوشا   -   0 نظر

 

9/03/2013

رختشورخانه

  •  پنجمین دوره لباس این هفته (لباسهای سفید ۳۰ درجه ای از قبیل شلوارهای سفید تی شرتهای سفید و بلوز مردانه های روشن که قابل تحویل دادن به لباسشویی نیستن) را ریخته ام توی ماشین لباسشویی.
  •  چهارمین دوره (لباسهای رنگی تیره  ۳۰ درجه ای از قبیل شلوار لی و بلوز های تیره و غیره) را پهن کرده ام روی بند. 
  • سومین دوره (لباسهای رنگی ۳۰ درجه ای از قبیل تی شرتهای رنگ وارنگی خانواده شمعدانی،‌ پیرهنهای آستین کوتاه همسرجان و شلوارکهای دخترک و) را از روی بند جمع کرده ام گذاشته ام توی سبد اتو.
  •  دومین دوره (لباسهای سفید ۶۰ درجه از قبیل بادی های دو فرزند، لباسهای زیر سفید، حوله های سفید زیر انداز فرزندان، حوله های سفید کوچکی که اینجا حکم کیسه لیف را دارن و برای شستن روزانه بدن فرزندان استفاده می کنیم) را از خشک کن در آورده ام داغ و خشک تا کرده ام گذاشته ام سرجایشان.
  • اولین دوره را که دیروز جمع کرده بودم اتوکرده ام گذاشته ام سر جایشان... 
فردا دو تا ماشین ۶۰ درجه دیگه مونده که خوشبختانه اونها هر دو مستقیم می رن توی خشک کن و اتویی هم نیستن ماشین اول از قبیل حوله های حمام و دست و رو و زیر پایی حمام و ماشین دوم از قبیل ملحفه های تخت خودمان و تخت مهمان و تخت فرزندان.

معمولا هر ۶ دوره لباسی که تمام می شه دو روز استراحته و دوباره ۶ دوره جدید جمع شده... از وقتی که پسرجان به غذا افتاده به ازای هر وعده غذا یک ماشین لباسشویی به لباسهای هفتگی اضافه شده. دخترک هم هر روز تقریبا دو سه دست لباس عوض می کنه چون یا رفته توی ماسه بازی کرده یا روی زمین سر خورده یا غذا رو روی خودش ریخته.سیتا هم هفته ای یک بار می ره فوتبال و من هم هفته ای یک بار می رم ورزش که به ازای هربار یک دست لباس به اضافه حوله به لباسها اضافه می شه. هر دوسه هفته یک بار هم مهمانی چیزی بهمون می رسه که شب می مونه و یک دست کامل ملحفه به لباسها اضافه می شه.

یک روز هم دیدید ماشین لباسشویی دهان باز کرد و درسته منو خورد.

1:43 PM نوشا   -   1 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015