7/21/2008



سه چهار روز نبودم. همون عروسی که در موردش نوشته بودم. جالب بود و بامزه. این بار عروسی از اون مدلهای توی کلیسا و اینها بود. سیتا می گفت شاید به خاطر اینکه نوشا مسلمونه و میاد توی کلیسا کلا صاعقه بزنه و کل عروسی دود بشه. اما به خیر گذشت :D

بر خلاف ایران که وقتی روی کارت نوشته ۵ تا ۸ همه ساعت ۷ و نیم میان روی کارت که نوشته بود ساعت ۱ ظهر ما ساعت ۱۲ و ربع دم کلیسا بودیم و تنها کسانی که خیلی دیر رسیدند دو تا از دوستان عروس و داماد بودند که ۱۰ دقیقه به ۱ اونجا بودند. دم کلیسا بعضی ها هم سوالات بامزه ای از من می کردند. مثل اینکه شما هم می رین توی مسجد برای عقد شرعی. خوب خیلی ها هم می پرسیدند که مراسم ازدواج توی ایران چطوری هست و کلی من هم کار فرهنگی کردم اونجا. خیلی از دوستان عروس و داماد تکه های جالبی را انتخاب کرده بودند که لابلای حرفهای خانم کشیش می خوندند که جالبترینش به نظر من یک تکه از جبران خلیل جبران بود که می تونید اینجا بخونیدش.

خلاصه کلیسا یکی دو ساعت طول کشید و بعد یکی دو ساعت روی یک کشتی کوچک تفریحی روی دریاچه شهر بدون عروس و داماد طی شد تا در این فاصله اونها بتونن عکس بگیرند و در این فاصله پذیرایی بود و بعد عروس و داماد هم به ما ملحق شدند و کیک عروسی بریده شد. چیزی که جالبه اینکه اینجا هیچ کسی از این رسم خبر نداره که عروس و داماد کیک را می برند و دهان همدیگه می گذارند. کیک را می برند و به اولین کسی که دم دستشون هست می دن و همین جور تا آخر کیک را عروس بدبخت باید ببره تا یک نفر از اطرافیان نجاتش بده.

بعد از کشتی سواری چند تا عکس دسته جمعی با حضور همه حضار گرفته شد و به محلی رفتیم که به قول ما تالار عروسی بود و طبیعتا زنونه مردونه هم قاطی بود :D ولی با این تفاوت که روی تمام میزها اسم افراد نوشته شده که باید اول اسمت را پیدا کنی و همونجا بشینی. فلسفه اش هم این هست که آدمهایی را کنار هم سر یک میز بنشونی که فکر می کنی با هم خوب کنار میان و مثلا آخر سر یک عمه پیر یک گوشه تنها نمی مونه. به نظر من که چیز کاملا بیهوده ای هست... اما خوب یکی از معدود رسوماتی هست که در آلمان وجود داره و همه بهش عمل می کنند.

..........................................................................................................

امروز اولین کاری که می کنم سایتهای اخبار را باز می کنم که ببینم در روزهای اخیر چه اتفاقاتی افتاده و خبر فوت خسرو شکیبایی را می خونم... حیف. واقعا حیف.

10:50 AM نوشا   -   0 نظر

 

7/07/2008



دو سه روز پیش یکی دو تا از همکارهای آلمانی با چشمهای گرد شده می پرسند نوشا! توی ایران هم سنـگـسار می شه؟‌ با تعجب به سوالاتشون جواب می دم و می گم در عمل آره ولی در حقیقت ایران بر طبق کـنوانسیون بین المللی حقوق شهروندی و سیاسی که ایران امضا کرده اجازه سـنگسـار نداره ولی توی شهرهای کوچکتر و یا وقتی که پرونده ای بدست یک قاضی خیلی دو آتشه بیفته و خبرنگارها هم خبر نشوند دیگه کار از کار می گذره. یک آقای سوریه ای اونجا هست که توضیح می ده که برای سنـگسار باید حتما طرف خودش هم اعتراف کنه به کاری که کرده و من کامل می کنم که سنـگسار وقتی هست که مرد زن دار یا زن شوهردار با کسی غیر از همسر خودش س*ک*ــس داشته باشه و ۴ نفر هم شهادت بدهند که اونها را دیده اند و برای شهادت هم باید به قرآن قسم بخورند... و خلاصه اینکه کلا مقوله پیچیده ای است.

خلاصه نیم ساعت تمام بحث می کنیم و من در تمام مدت در تعجبم که این بچه های آلمانی فنی که معمولا اصولا توی این خط ها نیستند چطور به فکر چنین مساله ای افتاده اند ... تا وقتیکه یک نفر دیگه از همکارها برام یک لینک آلمانی از یکی از معتبرترین مجلات آنلاین کامپیوتر آلمانی را می فرسته که در اون نوشته مجـلس ایران طرح اعــدام برای جرایم اینترنتی را بررسی می کنه و در اون هم طبیعتا ذکر شده که در ایران هنوز اعدام نوجوانان و مجازاتهایی مثل سنگسار وجود داره. اینهم لینکش البته به آلمانی که در مورد همون طرح معروف امنیـت روانـی هست. من متاسفانه لینک مستقیم ایـسنا را پیدا نکردم.

4:01 PM نوشا   -   0 نظر

 



خدا کار شما رو به اداره جات ایران نیندازه. اولین مشکل پیدا کردن شماره تلفن جایی هست که باید باهاش تماس بگیری. بعد از ۴ سال زندگی اینور آب اونقدر استفاده از اینترنت برای چنین مواردی برات جا افتاده که فکر می کنی خوب حالا می رم روی سایت اینترنتی فلان و بهمان موسسه. حالا موسسه که می گم مثلا می تونید تصور کنید سایت وزارت امـور خارجه... یا سایت فرودگاه امـام خـمینی .یا حتی سایت سفـارت ایران در آلمان.

توی این سایتها معمولا تنها شماره تلفنی که هست شماره تلفنخونه اون مرکز هست. زنگ می زنی به همون تنها شماره ای که هست... برای طرف توضیح می دی که کارت چی هست و طرف با تعجب می پرسه خانم حالا شما چرا با این شماره تلفن تماس گرفته اید؟‌می گی شرمنده ... من از خارج از کشور تماس می گیرم توی سایتتون این تنها شماره ای بود که وجود داره... لطف می کنه می گه خوب پس با این شماره تماس بگیرید. می پرسم شما نمی تونید منو مرتبط کنید؟ شماره ایران رو گرفتن از اینجا واقعا سخته. با شرمندگی می گه نه خانم. ما توی یه ساختمون دیگه هستیم. باید دوباره تماس بگیرید.
قطع می کنی و شماره جدید را می گیری. دوباره داستان را تعریف می کنی و خانم خواب آلود پشت تلفن می گه یک لحظه صبر کنید تا وصلتون کنم. دوباره داستان را تعریف می کنی... آقایی که پشت تلفنه تا می فهمه از آلمان تماس می گیری گل از گلش می شکفه. اول کلی سوال می کنه تا دقیق تر بفهمه که کارت چی هست و بعدش با کلی ناز و ادا به آلمانی یک شماره تلفن می ده که به اونجا زنگ بزنی... به آلمانی می پرسه من خوب آلمانی حرف می زنم؟!‌ می گی بببله. دستتون هم درد نکنه. حالا شما یعنی نمی تونید کار منو راه بندازید؟ می گه نه خانم. اما این شماره که بهتون می دم شماره مستقیم اون کسیه که مسوول این کاره. به اون شماره ای که این آقاهه داده زنگ می زنی و دوباره داستان حسین کرد شبستری را تعریف می کنی. آقاهه دوباره یک شماره می ده... دیگه کفرت در اومده. می پرسی شما نمی تونید منو وصل کنید؟ من از خارج از کشور تماس می گیرم ... الان شما ششمین کسی هستید که یک شماره جدید می ده....
و اون آقا می گه

نه نه نمی تونم..... تق.

و به همین سادگی تق گوشی را می گذاره بدون اینکه من شماره ای که داده بود را یادداشت کرده باشم. با خودم فکر می کنم قبض این ماه تلفن هم حتما خیلی نجومی می شه... از همه جالبتر وقتی هست که زنگ می زنی به سفـارت سوال کنی در مورد اینکه شماره بانکی که باید پول به حسابش بریزی چی هست... می گی ببخشید شما توی سایتتون فقط نوشته اید پول بریزید به حساب آلفـا بانک و شماره حساب هم داده اید اما شماره شعبه بانک را فراموش کرده اید. طرف می گه نه خانم اون متاسفانه اشتباه شده!!!‌ بانک ما اصلا آلـفابانک نیست بلکه دویچه بانک... یادداشت کنید!!!!!!!!!!!! من دیگه سرم سوت می کشه. فکرش را بکن که من پول را به حسابی ریخته بودم که توی سایت سفارت اعلام شده و بانک هم بخاطر شماره شعبه بانک ایرادی نگرفته بود!!

بعدش می دونید به چی فکر می کنم؟ این که به تمام این سایتها ایمیل بزنم و بهشون بگم شماره تلفن آبدارچی شون را بگذارن توی سایت. این تنها راه حل این مشکله. فکرش را بکنید. زنگ می زنید به آبدارچی مشکلتون را مطرح می کنید و بهش قول می دید که وقتی اونجا رسیدید یه ۲۰۰ تومنی میگذارید کف دست زحمت کشش و اونم دقیقا می دونه که شما باید با کی تماس بگیرید و حتی خودش می تونه بره براتون بپرسه و برگرده نتیجه را هم بهتون بگه. حتی می تونه آدم پول به حساب این آقای آبدارچی زحمت کش بریزه ولی در عوض کار آدم حل می شه و اونهمه هم پول بی حساب خرج تلفن و این حرفها نمی شه.

2:13 PM نوشا   -   0 نظر

 

7/01/2008



یک بسته گنده از ایران برام میاد که یک عالمه کاغذ و مدرک توشه که مال کارهای اداریه... و یک سی دی هم توش هست که مال منه... که کلی عکس توشه. عکسهای یکی دوسال گذشته خانواده و آشناها و عموها و دایی ها و بچه هاشون و نوه هاشون و دوستهای خانوادگی و عکس عروسی پسر دایی و ... توی عکسها می بینم که بچه ها که اونموقع درست هم حرف نمی تونستند بزنند الان دندون شیری هاشون افتاده و دندونهای دندونه دار در آورده اند... دختر بچه های فامیل که تا همین دیروز پریروزها بچه مدرسه ای بودن برای خودشون خانمی شده اند و با لباس شب و آرایش دخترونه دیگه واقعا نمی شه شناختشون. دو سه ساعت تمام طول می کشه تا همه عکسها رو ببینم... تمام مدت اشک توی چشمم جمع شده و تمام مدت به این فکر می کنم که چقدر دلم برای همشون تنگه. به این فکر می کنم که چقدر حیفه که اینهمه تحول را از نزدیک تجربه نمی کنم. بزرگ شدن بچه ها... پیرتر شدن مامان باباها و مامان بزرگ بابابزرگها ...

3:21 PM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015