8/26/2011

مهد خودگردان

امروز با یکی از مهدکودک ها وعده کرده بودیم که بریم ببینیم. مهدها اینجا مدلهای مختلف دارن که از هر نوعی که باشن مجوزشون از طرف اداره جوانان آلمان صادر می شه و باید یک سطح استاندارد خاصی را داشته باشند:‌
مهد وابسته به کلیسا
مهد وابسته به شهرداری
مهد خیریه (AWO)
مهد خودگردان (Elterninitiative)
مهد خصوصی
و غیره

خودگردان
این یکی یک مهد خودگردان بود. تصادفا مدیرش هم یک خانم ایرانی خیلی مهربون بود. برامون توضیح داد که مهد خودگردان به این معنی هست که پدر مادرها نقش تعیین کننده ای دارن توی گرداندن مهدکودک. مثلا هفته ای یک بار پدر مادرها غذا می پزند. ماهی یک بار جلسه هست که وضعیت مهدکودک و برنامه هاش بررسی می شه و برنامه ماه آینده ریخته می شه. ماهی یک بار همه با هم می رن پیک نیک. وقتی که مستخدم مریض بشه یا مرخصی داشته باشه پدر مادرها باید مهد کودک را تمیز کنن. این نکته اخیرش خیلی جالب نیست البته :) و خلاصه در این مدل مهدکودک باید پدر و مادرها کلا آمادگی این را داشته باشند که برای مهد وقت بگذارند.

تعداد
این مهد کلا ۲۰ تا بچه داره. یک گروه ۱۰ نفره زیر ۳ سال و یک گروه ۱۰ نفره بالای ۳ سال. کادر مهدکودک هم به این ترتیب هست:‌ هر گروهی ۳ نفر مربی داره به اضافه یک آشپز و یک مستخدم.

غذا
گفت که توی این مهد فقط غذای گیاهی پخته می شه(!!) و همه محصولات هم بیو هست. یک آشپز هست که ۴ روز هفته غذا می پزه و جمعه ها هم پدر مادر ها غذا می پزند.

بیرون
هر هوایی که باشه بچه ها می رن بیرون یعنی بسته به بارون و آفتاب و اینها نیست بیرون رفتن بچه ها که این خودش خیلی مهمه. توی مهد قبلی که بازدید کرده بودم می گفت فقط روزهایی که هوا خوب باشه بچه ها را می فرستن بیرون که توی آلمان می شه در جمع شاید ۲ ماه در سال!

جنگل
از اونجایی که این مهدکودکه کلا خیلی اکولوژیستی هست گفت که هفته ای یک بار با بچه ها می رن توی جنگل و به بچه ها چیزهای مختلف را نشون می دن و بهشون آموزش می دن که چطور بهتر با محیط زیست کنار بیان.

تعطیلات
یکی از نکات منفی این مهدکودک این هست که در تعطیلات تابستانه و زمستانه تعطیل هست!‌ یک هفته توی تابستان و دو هفته توی زمستان بین کریسمس و سال نو. خوشبختانه همه مهدکودکها اینطور نیستن ولی متاسفانه اکثرشون تعطیلات تابستانی و زمستانی و از این حرفها دارن که با زندگی ماها و ددلاین پروژه ها و اینجور مقولات جور در نمی یاد.

ثبت نام
ثبت نام هم به این صورت هست که ما الان یک فرم پر می کنیم برای آگوست سال آینده (اول آگوست اول سال تحصیلی هست و بچه ها را از اون موقع توی مهد قبول می کنن). بعد توی ژانویه هیئت مدیره می شینه از روی لیست انتظار یک سری را انتخاب می کنه و اونها را برای مصاحبه دعوت می کنه که توی جلسه مصاحبه مامان باباهای دیگه هم هستن و اونها نظر می دن که شما قبول هستید یا نه.

لیست انتظار
از اونجایی که همه پدر مادرها اسمشون را توی همه مهدکودکها می نویسند لیست های انتظار معمولا پرتر از اونی هستن که در واقعیت هست. با اینحال احتمال پیدا کردن جا در یک مهدکودک برای زیر ۳ سال کار غیر ممکنی به نظر می رسه و برای بچه بالای ۳ سال جوری هست که اونقدر مهدکودک زیاد هست به نسبت تعداد بچه ها که هر از گاهی مهدکودک ها را مجبور می شن ادغام کنند و یکی از مهدها را ببندند!

1:04 AM نوشا   -   0 نظر

 

8/22/2011

خنده ناب

صبح که از خواب بیدار می شه دخترک بالای سرش که می ری آنچنان خنده گشادی می کنه که احساس می کنی خودت هم خودت را خیلی دوست داری. یعنی ناب و خالص...

11:07 PM نوشا   -   2 نظر

 

8/06/2011

غربت

آدم وقتی از ایران میاد تو این بلاد پوستش کنده می شه تا به تنهایی و بی کسی اینجا عادت کنه. بسته به اینکه توی ایران چقدر دور و برت شلوغ یا خلوت بوده باشه و اینجا که اومدی چقدر آشنا روشنا داشته باشی پوستت خیلی زیاد یا فقط یک کمی کنده می شه. در مورد من اینجوری بود که خانواده ام خیلی خیلی شلوغ و پر رفت و آمد بودن و هستن و اینجا تنهای تنها آمدم و هیچ کسی را نداشتم. آدم زودجوشی هم نبودم که زودی هزار تا دوست و رفیق پیدا کنم. خلاصه که پوستم اساسی کنده شد تا به طریق زندگی اینجا عادت کنم.

الان بعد از ۶ هفته که باباهه رفته می شینی به آبغوره گرفتن. آدم عادت می کنه... به صبح تا شب فارسی حرف زدن. پشت سر رژیم صفحه گذاشتن. درباره فک و فامیل ها و آشنا روشناها حرف زدن. آدم با بچه نیم وجبی که جایی نمی تونه بره. می شینه توی خونه هی با باباهه گپ می زنه. آدم عادت می کنه دوباره به بودنش. به مهربونی باباگونه اش. به دست گرمش که هر از گاهی روی شونه ات فرود میاد. بعد ۶ هفته که می گذاره می ره آدم انگاری حال غربت بهش دست می ده... بی خجالت و بی رودرواسی می گذاری اشکات بریزن روی گونه ها...

5:22 PM نوشا   -   2 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015