9/25/2010

عروسی آلمانی

فصل عروسی در آلمان تقریبا به پایان رسیده و فکر کردم شاید بد نباشه از اونجایی که در این تابستون به دو سه تا عروسی دعوت بودیم خلاصه ای از تجربیاتم را براتون بنویسم.

کلیسا:‌

مراسم کلیسا کلا همیشه طرفهای ظهر هست. مثلا ساعت یک بعد از ظهر. البته زوجهای زیادی هستن که قید مراسم کلیسا را می زنن و فقط در شهرداری ازدواجشون را ثبت می کنن.

عروس وارد می شه با همون آهنگ ارگی که از همه فیلمها می شناسی. داماد اون جلو منتظر عروس ایستاده... تا اینجاش عین توی فیلمهاست. چیزی که توی فیلم نمی بینی اینه که این تازه اول کاره. مراسم عقد کلیسایی حدود دوساعت کامل طول می کشه و به نظر من در همون حد جوشن کبیر خوندن کسل کننده است.
اول کشیش یک کمی نطق می کنه و در مورد آفرینش و زن و مرد و ازدواج و اینها حرف می زنه. طبیعتا با لحن یکنواخت کشیشی.
بعد یک نفر ارگ می زنه با یک ملودی آشنای یکنواخت و همه با هم آواز می خونن. آوازها خوب همه در واقع دعا هستن که به صورت آواز خوانده می شوند.
بعد دوباره کشیش یک کمی حرف می زنه در مورد ازدواج و اینکه چرا باید ازدواج کرد و حالا چرا این دو تا آدمی که اینجا هستن می خوان ازدواج کنن و ...
بعد دوباره ارگ کلیسا و آواز بعدی.
بعد آخرش کشیش رضایت می ده و مراسم عقد را جاری می کنه و عروس و داماد حلقه ها را دست می کنند و بوس لبی و کف زدن حضار.
بعدش دوباره کشیش یک خطبه ای می خونه و بعد دوباره ارگ و... خلاصه در کل خسته کننده است.

حلقه:
آلمانها فکر می کنم یکی از معدود ملتهایی هستن که حلقه را دست راستشون می کنن. من اون اولی که اومده بودم تو کف بودم که اینهمه مرد خوشگل و خوش تیپ چطوریه که هنوز مزدوج نیستن و چرا همشون یک حلقه توی اون یکی دستشون هست. خودشون معتقدند که برای نامزدی حلقه دست چپه و موقع عروسی از دست چپ در میارن می کنن دست راست. من معتقدم که چرند می گن چون اصولا حلقه ها را برای عروسی تازه سفارش می دن. اما ممکنه که در دوران عتیق این مدلی بوده باشه.

کیک و تنبان:
بعد از کلیسا ساعت حدود ۳ یا ۴ بعد از ظهره و معمولا کیک عروسی بریده می شه و کیک و قهوه سرو می شه. در مورد کیک تا جایی که من تا حالا دیدم آلمانها رسم ندارند کیک دهان هم بگذارند. اما کیک بریدن اینجا نکته داره. نکته هم اینه که موقع بریدن کیک مهم اینه که دست کی، بالای دست اون یکیه. کسی که دستش بالاتر باشه یعنی به قول آلمانها تنبون پاشه و مرد خونه است.
در یکی از عروسی هایی که ما حاضر و ناظرش بودیم عروس و داماد اول کمی کلنجار رفتن و آخرش عروس قبول کرد که چاقو را دستش بگیره و دست شوهرش روی دستش باشه. اما عروس در لحظه آخر زرنگی کرد و اون یکی دستش را گذاشت روی دست شوهره و بدین ترتیب مشخص شد که کی حرف آخر رو می زنه.

کادو:
یکی از معضلات عروسی رفتن اینجا کادوی عروسی هست. یعنی ایران از این نظر راحتی که باید تصمیم بگیری چقدر می خواهی خرج کنی و به نسبت اون سکه یا ربع سکه یا مثل خودمون اصفهانیا اسکناس یا تراول چک را می گذاری توی یک پاکت نامه با خودکار بیک روش می نویسی از طرف کدوم شخصیت و تقدیم حضور می کنی.

اینجا اما معمولا کادوها یک جوری شخصی تر باید باشند. یعنی حتی وقتی از قبل گفته باشن لطفا فقط پول، باز هم می بینی مردم همین پول خالی را اونقدر تزئین کرده اند و به مدلهای مختلف درآورده اند که معمولا نصف یک اتاق برای کادوها گرفته می شه.

کادوها را هم همون موقع باز نمی کنند و خلاصه هرکی کادو گذاشته با رقص روش و اینا ندارن. معمولا عروس و داماد چند روز بعد از عروسی سر فرصت می نشینند از کادوها عکس می گیرند و باز می کنند و بعدتر ها برای تمام کسانی که کادو گذاشته اند کارت تشکر می فرستند (معمولا به صورت دست نویس برای اینکه خیلی شخصی باشه).

یکی از رسومات قدیمی کادوی عروسی اینجا این هست که عروس و داماد برای زندگی مشترکشون یک سرویس غذاخوری خیلی شاهانه انتخاب می کنند و به یک فروشگاه سفارش می دهند که برایشان یک میز عروس و داماد بچینه با اون سرویسی که می خواهند بخرند. بعد به دوستان و فک فامیل خبر می دهند که فلان جا می تونید خرید کنید.

در دنیای مدرن که همه مدعوین از ده بالا نمی یان و هر کدام از شهر و دیار دیگه ای می یان مدل مدرن قضیه به این صورت درآمده که فروشگاه مورد نظریک وبسایت درست می کنه با لیست کادوهای مورد نظر عروس و داماد، طبیعتا با قیمت و تعداد مورد نیاز از هر کدام. مثلا چنگال به قیمت دانه ای ۲۷ یورو و تعداد مورد نظر ۱۲. بشقاب سوپخوری به قیمت دانه ای ۳۵ یورو و تعداد مورد نظر ۱۲. بدین ترتیب شما می تونید مثلا ۶ تا چنگال سفارش بدید به قیمت ۱۶۲ یورو! یا ۱۲ بشقاب سوپخوری به قیمت خدا تومن...

6:30 PM نوشا   -   13 نظر

 

9/15/2010

جزئیات

برداشت اول
خونه یکی از آشناهای جدیدمون بودیم: خانم و آقای آلمانی با دو تا پسربچه بور خوشگل. خانمه دلش بچه سوم می خواد. آقاهه یک چیزی می گه و خانمه برمی گرده بهش می گه ٬خوب تو که ۳ تا بچه داری، منم می خوام ۳ تا داشته باشم٬. آقاهه بر می گرده به من توضیح می ده که ٬من یک پسر از ازدواج اولم دارم. خانمم داره به اون اشاره می کنه.٬ من که نمی دونستم آقاهه قبلا یک ازدواج دیگه داشته و جدا شده و... راستش اونقدر هم با هم پسرخاله نبودیم که انتظار داشته باشم برام تعریف کنه.
می مونم که چطوری واکنش نشون بدم؟ بگم ٬چه خوب که یک بچه دیگه هم داری٬؟‌ بگم ٬اوه متاسفم که از همسر قبلیت جدا شدی٬؟ بگم ٬متاسفم که از بچه ات جدا زندگی می کنی٬؟ در نهایت مثل منگل ها کله ام را تکون می دم و هیچی نمی گم.

برداشت دوم
همکار یونانی روز قبلش زنگ زده بود که حالش بد بوده نمی تونه بیاد. توی آشپزخونه می بینمش. می پرسم ٬بهتر شدی؟‌ چت بود اصلا؟٬‌ می گه ٬دیروز کل روز به بالا آوردن بودم. هر چی می خوردم بالا می آوردم. معده و روده و همه چیم به هم ریخته بود. اصلا نمی تونستم تکون بخورم.٬
من می مونم که چی بهش بگم؟‌ در واقع انتظار این همه جزئیات را نداشتم.

برداشت سوم
آقای همکارمون از شعبه جنوب آلمان آمده. شنیده بودم که خانمش مریض بوده و برای همین یکی دوبار قبلی را نتونسته بود به میتینگ ها بیاد. احوالپرسی می کنم. می پرسم خانمت بهتر شد؟‌ می گه ٬نه متاسفانه باید تا ۶ ماه توی بیمارستان بمونه٬. من تعجب می کنم از ۶ ماه. می پرسم ٬اوه... مگه چه مشکلی داره٬؟‌ یک لحظه مکث می کنه و می گه ٬بیمارستان روانی بستریه. مشکل عصبی داره و نمی دونیم اصلا خوب شدنی هست یا نه. ٬
من دوباره می مونم که چی بگم...

برداشت چهارم و شاه برداشت
همکارمون از تور تحقیقاتی آمده. ازش می پرسم چطور بود؟‌ می گه ٬یک مقاله دادیم که در مسابقات جهانی این رشته خیلی شانس خوبی برای قبول شدن داره٬. یک کمی توضیح می ده و من کف می کنم از کاری که انجام داده. واقعا به نظر کار جالبی می یاد. بهش می گم ٬باید به خودت افتخار کنی واقعا٬. خودش را می گیره و با خنده می گه ٬آره کارم خیلی درسته... از وقتی روی این مقاله کار می کنم د.و.د.و.لم ۳ سانتی متر درازتر شده٬.
من می مونم دوباره که چی بهش بگم؟‌ بگم وای خوش به حالت؟‌ بگم خاک بر سرت با این ادبیاتت؟ زنگ بزنم به پلیس بگم این بابا به من حرف بی ادبی زده؟‌ کووول باشم و لبخند بدجنسانه بزنم وبگم پس شده ۳ سانت و نیم؟‌ چی بگه آدم آخه؟‌

راستش را بخواهید خیلی دیگه رغبت نمی کنم حال و احوال کسی را بپرسم. بعضی وقتها آدم رفتار ایرانی را ترجیح می ده که حال کسی را بپرسی و طرف فقط بگه زنده ایم شکر...

3:10 PM نوشا   -   16 نظر

 

9/06/2010

کمربند ایمنی

داشتم فکر می کردم اگه بهتون بگم که اینجا اگر کسی کمر بند ایمنی نبنده، حتی صندلی عقب نشسته باشه، راننده ماشین ۴۰ تا ۵۰ یورو جریمه می شه که احتمالا چیز جدیدی نگفته ام.

چیزی که به نظر من خیلی مهم هست و تا حالا کسی ریپورت نکرده (یا من ندیدم که ریپورت کرده باشه) این هست که اینجا باید برای بچه ها صندلی های مخصوص ماشین تهیه کنید و این صندلی ها را محکم در صندلی ماشین جاسازی کنید. بعد بچه را داخل صندلی بگذارید و کمربند ایمنی را ببندید...

نوزاد
به خصوص در مورد بچه های نوزاد اصلا مرسوم نیست که کسی بچه به بغل کنار راننده بنشینه. کسی اگر اینکار را بکنه واقعا به این دید بهش نگاه می شه که می خواد بچه اش را به کشتن بده. جریمه و این مقولات که جای خود داره. اینقدر هم مستند و برنامه های آزمایشی نشون می دن که هر کسی کاملا توی مغزش می ره که وقتی بچه به بغل نشسته ای جلوی ماشین،‌ ماشین یک نیش ترمز که بکنه خودت و بچه با هم توی شیشه جلو هستید و خطری که بچه را تهدید می کنه بی نهایت جدی هست. وقتی که بچه گریه می کنه یا شیر می خواد یا هر چی، ماشین را نگه می دارن و نگاه می کنن که بچه چه مشکلی داره. واقعا تحت هیچ شرایطی در ماشین در حال حرکت بچه را از صندلی در نمی آورن حتی اگر بچه از گریه سیاه بشه.

اونطرف ماجرا
اونوقت توی ایران خانمه نشسته جلو حتی کمربند خودش را هم نبسته و داره بچه شیر می ده. بچه های دیگه هم که پشت نشسته اند تا کمر خم شده اند روی مامانه. توی اون وضعیت رانندگی ایران این یعنی ۱۰۰٪‌ خطر مرگ، ضربه مغزی، آسیب جدی در هنگام تصادف... حالا االبته بیاییم فقط برای این پُست فرض کنیم که موتور سوار ۲ تـَرکه و ۳ تـَرکه و این خانمهایی که تـَرک موتور می نشینن و بچه شون رو می زنن زیر بغلشون وجود خارجی ندارن. خداوکیلی شماها که وبلاگ خوان هستید و سوات دارید بیایید و با جون بچه
ها بازی نکنید.

تجربه شخصی
به دوستی درباره کمربند بچه می گفتم، می گفت بچه ام یک روحیه ای داره اصلا دوست نداره محدودش کنن!‌ من مونده بودم بچه این قدی چه می فهمه روحیه و محدود و این حرفها چیه؟‌ گفتم آیه الکرسی یادت نره پس!‌
به اون یکی خانم فامیل می گفتم نشستی جلو داری بچه شیر می دی و همش هم حواست به این هست که روسری ات روی سینه ات باشه که موتوری که از کنارت رد می شه چیزی نبینه حداقل خودت کمربندت را ببند که تعادل بیشتری داشته باشی با یک نیش ترمز نری توی شیشه. آنچنان نگاه نفرت انگیزی بهم کرد که گفتم الان یک جنگ جهانی راه می افته.

آمار
هر چند که مرگ فقط مال همسایه است اما فقط این دو خط آمار را با هم مقایسه کنید و حدیث مفصل بخوانید از این مجمل:‌
ایران فقط در بهار۸۹
پنج هزار و ۸۲۶ نفر

آلمان در کل سال ۲۰۰۹
چهار هزار و ۱۵۲ نفر

نمونه
به این عکسها نگاه کنید. اینها قرتی بازی نیست ها. این چیزی هست که در اینجا جزو واجبات هست و همه رعایت می کنن. در ایران به هر کسی که می گید همه یک جوری نگاهتون می کنن انگار از کره مریخ اومدی.


11:50 PM نوشا   -   8 نظر

 

9/05/2010

باربیکیو و شله زرد

ویار ماه مبارک
ماه مبارک که میاد من که روزه بگیرش نیستم. اما به جاش به اندازه یک آدم روزه هوس خوراکی می کنم: هوس زولبیا بامیه، حلیم بادمجون،‌ آش شله قلمکار، و هرچند بی ربط هوس شله زرد!‌ یعنی من به عمرم ایران بودم اهل شله زرد و این حرفها بودم ها. اما اینجا نه اینکه نیست و هیچ کسی در خونه ات را نمی زنه یک کاسه شله زرد برات بیاره آدم یکهو ویارش می گیره.

باربیکیو

شرکت ما سالی یک بار تابستان برنامه باربیکیو می گذاره. برنامه هم این هست که یک بعد از ظهر همه شرکت می رن در فضای آزاد کباب درست می کنن. شرکت هزینه گوشت و تدارکات و تنقلات را به عهده می گیره. معمولا برای اینکه سفره باربیکیو متنوع تر باشه از بچه های شرکت خواسته می شه که هر کسی سالادی چیزی با خودش بیاره. من سال پیش مثلا سالاد الویه برده بودم که خیلی با استقبال همگانی روبرو شد.

تصمیم
خلاصه من این بار به خاطر ویار ماه مبارک تصمیم گرفتم که برای باربیکیو برای اولین بار به عمرم شله زرد درست کنم و به عنوان دسر به آلمانها قالب کنم. به منشی گفتم من یک دسر ایرانی می یارم. مخصوصا که بعد از تحقیقات اولیه دستور پخت متوجه شدم که شله زرد یک غذای وگان هست و همکار وگانمون هم می تونه کف کنه.

بعد برای اولین بار به عمرم شله زرد درست کردم. سیتا می پرسید چی توی این دسر هست؟ گفتم برنج، شکر و زعفران. شروع کرد به سر به سر گذاشتن که شما ایرانیها پیش غذا برنج می خورید. غذا را هم با برنج می خورید. دسرتون هم برنجه و اینها.

بعد شله زرد که آماده شده بود به سیتا می گفتم الان توی ایران اگه بود باید یک دیگ سه برابر این درست می کردم و دور می افتادیم دم خونه مردم شله زرد پخش می کردیم. می پرسه توی ایران چرا این کارو می کنید؟

برای تزیین شله زرد مونده بودم چی کار کنم. کلی برای خودم خیال پردازی کردم که مثلا برای این که رییسم را (که از قضا مسلمون و سنی هست) بچزونم می تونم روش مثلا ٬یا حسین٬ بنویسم یا بهتر ٬خلیج فارس٬ یا همچه چیزی بنویسم. اما در نهایت به یک ایده پاچه خواری تن دادم و آرم شرکت را شابلون کردم و زدم روی شله زرد.

مقاومت و نتیجه
روز باربیکیو طبیعتا همه براشون شله زرد یک چیز خیلی جدیدی بود. اول مردد بودن چون نمی تونستند تصور کنن که برنج زرد چه مزه ای می تونه داشته باشه. بعد یک نفر داوطلب شد و امتحان کرد و به به اش به هوا رفت و بعد بقیه هم امتحان کردن. تنها دو نفر امتحان نکردن که یکی شون موجود عجیبی هست که زعفران دوست نداره و یکی دیگه موجود عجیب تری که برنج دوست نداره!‌ به غیر از این دو تا همه کف کرده بودن و حتی یکی دو نفر دستور پخت خواستند.

جهانی
خلاصه گفتم اگر در فکر خارجه آمدن هستید مشغول الذمه هستید اگر بخواهید اینجا درس بخونید یا دکترا بگیرید یا ازاین کارهای تکراری و خسته کننده بکنید. به جاش بیایید یک چیزهایی را به دنیا بشناسونید مثل فالوده شیرازی،‌ بستنی زعفرانی،‌ شله زرد، سالاد الویه، کله پاچه ... حالا منظورم این نیست که بیایید رستوران یا قنادی اینا بزنید ها... راست راستی بیزنس راه بیندازید. یعنی اون جوری که ایتالیایی ها پیتزا را به مردم دنیا شناسوندن، یا آمریکایی ها همبرگر را به دنیا شناسوندن، بیاییم شله زرد یا فالوده یا حلیم بادمجون یا جوجه کباب زعفرانی را به دنیا بشناسونیم.

حالا کله پاچه را می گذاریم برای فاز پیشرفته.

5:09 PM نوشا   -   13 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015