3/22/2009




اینم از ۵ سین امسال من با دسته گل رنگ و وارنگ سیتا. سبزه و سمنو و سنجد هر سه تمام شده بود و من به این نتیجه رسیدم که هر چند که ۵ سین ۷ سین نمی شه اما بهتر از هیچی که هست.

سال جدید را به همتون تبریک می گم و آرزوی روزهای خیلی خیلی خوب در سال ۸۸ براتون دارم.

5:27 PM نوشا   -   0 نظر

 

3/13/2009



سیتا مشغول روزنامه خوندن... سرش را بلند می کنه یک چیزی می پرسه. من تنها چیزی که به گوشم میاد اینکه پس امسال از پرس (presse) خبری نیست؟ ... می گم کدوم پرس؟ چی پرس شده؟ چی اومده توی پرسه؟ (presse به آلمانی به معنی مطبوعات هست)

می پرسه می گه امسال دیگه kresse درست نمی کنی؟ ... می پرسم کرس دیگه چیه؟ می گه همون که هر سال قبل از نوروز خیس می کنی تا موقع سال تحویل سبز شده باشه... امسال یادت رفته؟!!!!‌

و من جیغم در میاد که واقعا امسال یادم رفته و سیتا طبیعتا غرق افتخار می شه که چیز به این مهمی را یادش بوده. حالا خودمونیم به عنوان یک مرد اینکه چنین چیزی را به یاد بیاره واقعا باید بهش مدال داد نه؟

2:26 PM نوشا   -   0 نظر

 

3/06/2009



قسمت اول

امروز بعد از یک روز بی نهایت پرکار کاری و ملاقات یک دوست بعد از ساعت کار به خونه میام و با لذت به برنامه ۲-۳ روز آینده ام فکر می کنم. که فردا بروم نمایشگاه سبیت و دو روز آخر هفته را مهمانی و شکم چرانی پیش مامان سیتا.
شروع می کنم کم کم به وسایلم را آماده کردن که فردا صبح قبل از رفتن فقط همه چیز را بریزم توی ساک دستی ام و بروم. حتی یادم می مونه که بسته گز و سوهان که مامان اینها فرستاده اند برای مامان سیتا را از گنجه خوراکیها در بیارم و بگذارم روی بقیه وسایل....

دوربین و شارژر موبایل و کتاب و ... همه چیز. یعنی حتی به این فکر می کنم که کارت قطار جدیدم را هم یک هفته پیش گذاشته ام توی کیف پولم که فراموشش نکنم و دردسر بشه. کم کم خودم کف می کنم از اینکه چقدر همه چیز مرتتبه. از اینکه چقدر خوبه که همه چیز مرتتبه...

بعدش با خودم فکر می کنم برای اینکه حسابی آلمانی رفتار کرده باشم بلیط قطارم را هم همین امشب اینترنتی بخرم که فردا فقط شیک از خونه برم تا ایستگاه قطار و سوار بشم و ...

قسمت دوم
حالا دقیقا همین لحظه نقطه عطف ماجراست...

مشکلی پیش اومده و اینکه کیف پولم ناپدید شده. بگرد و بگرد و بگرد. ساعت ۹و نیم شب... به این فکر می کنم که کارت قطار و کارت دانشجویی (که هنوز ۲-۳ هفته دیگه باهاش می شه سوار اتوبوس و مترو شد) و کردیت کارت و کارت بانک و پول و کارت ورزش و خلاصه دار و ندارم از دست رفته. و از همه بدتر قید مسافرت فردا را هم باید بزنم.

فکر و فکر و فکر... به نتیجه قطعی می رسم که کیف پولم را توی اتوبوس ساعت ۸ و ۴ دقیقه به سمت خونه جا گذاشته ام. پای پیاده راه می افتم می روم آخر خط به این امید که یک راننده اتوبوس اونجا باشه و بتونه راهنماییم کنه یا از مرکز بپرسه که شاید کسی کیف پول را تحویل داده باشه.

مثل توی فیلم های درام مثل دمب اسب از آسمون بارون میاد.

خانم راننده اتوبوس از مرکز می پرسه و اونها جواب می دن که خبری نیست. بهم یک تلفن می ده و می گه که امشب تا قبل از ۱۲ شب می تونم به این تلفن زنگ بزنم. چون ۱۲ شب تمام اتوبوسهای این خط اونجا جمع می شوند.

قسمت سوم
پای پیاده بر می گردم خونه. زنگ می زنم به تلفنی که خانم راننده داده. می گم که ساعت ۸ و ۴ دقیقه توی اتوبوس خط شماره فلان کیف پولم گم شده. طرف یک چیزی می گه که من نمی فهمم. آخرش می فهمم که داره یک آدرس را توضیح می ده. می پرسم ببخشید چی گفتید؟ می گه گفتم همین چند دقیقه پیش آورده اند تحویل داده اند. می تونید بیایید بگیرید...

و من طبیعتا بال در می آورم. باید با همان خط اتوبوس کذایی بروم تا اون یکی انتهای خط. مشکل کوچکتر اینجاست که پول بلیط خریدن هم ندارم. این طرف و اون طرف خرده سنت هایی که پیدا می کنم را جمع می زنم ... به ۲ونیم یورو که رسید می زنم بیرون.

ساعت شده ۱۱ و اتوبوس خط کذایی میاد و ۲۰ دقیقه طول می کشه تا به انتهای خط برسیم. انتهای خط یک جورایی ترسناکه. تاریک و یک عالمه اتوبوس و یک ساختمان گنده گه باید از جلوی کلش رد بشی تا به اونجایی برسی که راننده اتوبوس خط بهت آدرس داده. با خودت فکر می کنی آدم باید نصفه شبی جگر شیر داشته باشه این دور و برها پرسه بزنه . خلاصه کیف پولت را می گیری و از آقاهه تشکر می کنی و بر می گردی...

بر می گردی توی ایستگاه اتوبوس و تازه توی کیف پولت را نگاه می کنی... تمام کارتها سر جاشون هستند. حتی برای اولین بار متوجه می شی که به جای یکی، دو تا کارت ورزش داری!!!‌ اما ۱۰۰ یورو که تازه از بانک گرفته بودی طبیعتا توی کیف نیستند. با اینحال خوشحالی که کارتها را داری و از شر ۱۰۰ جا سر زدن و کارت باطل کردن و کارت جدید تقاضا کردن و ... راحتی.

قسمت چهارم
تو همین فکر ها هستی که می بینی انگار اتوبوس باید خیلی وقت پیش می اومد و نیومد. روی برنامه اتوبوس دقیق تر نگاه می کنی می بینی نوشته ساعت ۲۳ و ۳۷. بالای ۳۷ نوشته B و پائینش نوشته D. ‌ B مشکلی نیست... اما D اون پایین پایین نوشته که یعنی فقط جمعه شب ها و شبهای روزهای تعطیل سرویس داره. و اینجوری می شه که نصفه شبی می مونی توی گل و با خودت فکر می کنی توی این خراب شده آخر دنیا که تاکسی هم رد نمی شه.

قسمت آخر
چند دقیقه توی منگی می مونی و توی فکری که چکار کنی چکار نکنی که یک صدای آشنا به گوشت می رسه... به خودت می گی هر چی نباشه اینجا آلمانه دیگه!!! و اون صدا صدای یک تراموای شهری یا بقول آلمانیا اشتراسن بان هست که نصفه شبی فرشته نجاتت می شه و تو رو تا ایستگاه مرکزی می بره. اونجا دوباره از دستگاه پول می گیری و می شینی توی یک تاکسی و کمی از ۱۲ گذشته دوباره توی خونه هستی.

12:17 AM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015