12/18/2012

با اینجوریا چه می کنید؟‌

با اینجور آدما چکار می کنید؟‌ برخورد مستقیم؟‌ایگنور؟ قطع رابطه؟ تلاش برای اصلاح؟

دسته اول
آدمهایی که کلا خودمحور هستن. خانواده خودشون بهترین و منزه ترین آدمهای دنیا هستن با سواد و تحصیل کرده و با فرهنگ برعکس بقیه آدمهای پیف پیفوی دور و برشون. مدرسه شون بهترین مدرسه دنیا بوده. دانشگاهشون در تمام دنیا بالاترین رتبه را داره. کشورشون باهوش ترین و با کمال ترین مردم دنیا را داره. خلاصه هر چیزی که اینها محورش باشن بهترینه توی دنیا. اینا معمولا هم آدمایی هستن که متکلم وحده هستن... حرف می زنن و جوش میارن و تئوری ارائه می دن و مشکلات دنیا را تحلیل و حل و فصح می کنن و  بعد از ۴۵ دقیقه اگه بخوای یک کلمه بگی سرت داد می زنن بذار حرفمو تموم کنم. 

دسته دوم
آدمایی هستن که همه چیزو بهتر می دونن. بیست سالشونه و آخرین بچه ای که دیدن تو عمرشون بچگی خودشون و خواهرشون بوده و تمام مدت به بچه تو یا خود تو امر و نهی  می کنن که وای این کثیفه دست نزن. وای با دستت ماکارونی نخور. وای چرا با بچه یک کلمه آلمانی حرف زدی الان کانفیوز می شه... گوشت می پزی پس پودر سیرت کو؟ چرا آویشن نزدی؟ چرا پیاز داغت این رنگیه؟ چرا کاهو را اول می شوری بعد خورد می کنی؟ چرا میوه ها را با اسکاچ نشستی؟‌چرا پوست قارچ ها را نکندی؟

دسته سوم
آدمایی هستن که هر کاری که توی جمع بخواد انجام بشه ساز مخالفن. همه می رن مهمونی آخر سال اینا به نظرشون ابلهانه میاد. همه کارت تبریک آخر سال امضا می کنن اینا فکر می کنن وقتشون طلاست و امضاشون نباید پای کارت باشه. همه می رن صبحانه خوری توی اتاق بغلی اینا فکر می کنن کارشون خیلی مهمه و باید بشینن توی اتاقشون درو ببندن کار کنن. تلفن زنگ می زنه اول نیم ساعت قبلش فحش می دن نیم ساعت بعدش که چرا کسی مصدع اوقاتشون شده.

دسته چهارم
آدمایی هستن که خیلی با شما دوستن. اما اگه یک بار یک اشتباهی از شما سر زد دیگه با شما حرف نمی زنن. اگه بهشون گفتی من مریضم و موقعیت مناسبی ندارم که الان چند روز بیای پیش من مسافرتشون را کنسل می کنن و بعد از اون دیگه جواب تلفن و فیس بوک و ایمیل و هیچی ات را نمی دن و پشت سرت گله می کنن که من می خواستم برم پرستاریشو بکنم. یا مثلا اگه گفتن به من پول قرض بده و تو گفتی من ندارم یا نمی تونم الان تو موقعیتی نیستم که قرض بدم چون باید ویزامو تمدید کنم یا هر چیز دیگه ای دیگه رابطه شون را با تو قطع می کنن و جواب تلفن نمی دن و توی خیابون ببیننت کانشون را از اون طرف می کنن...


واقعا با اینجور آدمها چکار می کنید؟‌

10:15 AM نوشا   -   8 نظر

 

12/07/2012

جشن آخر سال

از پنجره به بیرون نگاه می کنم... بوران و برف. سرعت باد  طبق تخمین هواشناسی حدود ۵۰ کیلومتر در ساعت هست (تصور کنید ماشینی را که با سرعت ۵۰kmh می ره و شما سرتون را در سرمای صفر درجه از پنجره بگیرید بیرون). طبق پیش بینی هواشناسی تا شب همین خبر است.

هر سال آخر سال شرکت یک جشن داره که در انتها به شام ختم می شه... رئیس شرکت معتقده که کسی که شام می خوره قبلش باید براش زحمت کشیده باشه... اینه که یک سال پیست اسکی هست، یک سال پیست ماشین سواری و مسابقه،‌ یک سال paintball... هر سال یک چیز جدید.

امروز دوباره روزیه که جشن آخر سال شرکته. برنامه این هست که بریم فانتزی لند. فانتزی لند تا اینجا یک ساعت راهه. برنامه این است که ساعت ۲ بعد از ظهر آنجا باشیم تا ۶ونیم در بازارهای کریسمسی قدم بزنیم و از غرفه های مختلف خوردنی و نوشیدنی های مختلف امتحان کنیم و خلاصه حال و هوای کریسمسی پیدا کنیم. ساعت ۶ و نیم راه بیفتیم برویم دوسلدورف، یک ساعت توی راه باشیم که شام لبنانی بخوریم. حدود ۱۰-۱۱ شب هم کسانی که خسته هستند برگردند خانه شان (دوباره یک ساعت رانندگی) و کسانی که می خواهند بروند دیسکویی جایی به جشن و پایکوبی.

ما از قبل گفته بودیم که دیرتر می آییم که دخترجانمان در مهد خوابش را رفته باشد و فیت باشد. از آنطرف هم گفتیم که شاید مجبور بشیم زودتر برگردیم چون ممکن است دخترجانمان زودتر خسته بشود یا یخ زده باشد و ما نتوانیم تا ۱۰-۱۱ شب بیرون باشیم. به بیرون که نگاه می کنم یخ می زنم. فکر می کنم شانس آورده ایم که دخترکی داریم که به بهانه اش می توانیم دو ساعت دیرتر برویم و احیانا یکی دو ساعت زودتر برگردیم... اما آیا امشب جان سالم به در می بریم از این جشن؟‌آیا قندیل می بندیم؟‌آیا خوش می گذره بهمون؟ آیا از فرداش همگی سینه پهلو می کنیم و تخت به تخت توی خونه می خوابیم تا سال دیگه؟‌ آیا از فردا به خودمان بد و بیراه نمی گوییم که چرا کنسل نکردیم حضور غیورانه مان را در این جشن باشکوه آخر سال با بچه یک سال و نیمه؟ اینها سوالات بی جواب یک روز صبح زمستانی کریسمسی هستن.

10:59 AM نوشا   -   0 نظر

 

12/03/2012

تقویم کریسمس


یکی از خوشی های زندگی مامان سیتا این هست که من آلمانی نیستم و خیلی از رسوم را نمی شناسم و اون می تونه اون رسوم را به من معرفی کنه...

امسال زنگ زده بود یک ماه پیش که آیا من برنامه دارم برای دخترک تقویم کریسمس (Adventskalendar) درست کنم یا نه. من که معمولا در این زمینه ها بیغ هستم گفتم نه. اون هم از خدا خواسته گفت که پس من یکی درست می کنم براش... خوبی مادربزرگ آلمانی اینه که در اینجور موارد قبلش هماهنگ می کنه و تو این شانس را داری که بگی نه خودم درست می کنم یا اصلا نمی خواهیم چنین چیزی برای بچه مون داشته باشیم. خوبی دیگش هم اینه که اگه گفتی نه خودم درست می کنم یا اصلا مخالفم خونت را حلال نمی کنه.

چند روز پیش بود که یک بسته برامون اومد از مامان بابای سیتا... توش شیرینی های مامانپز کریسمسی و یکی دو تا کادو برای نیکلاوس (نیکلاوس جشن مذهبی آلمانی هست که ۶ دسامبر برگزار می شه و بچه ها شبش کفشهاشونو می ذارن دم در که نیکلاوس براشون کادو بذاره توش) و تقویم کریسمس هست برای دخترک. تقویم شامل یک نخ بلند هست که ازش ۲۴ تا جوراب آویزونه(طبیعتا جورابی که می گم جوراب قرمز کریسمسی هست و نه جوراب مردونه یا زنونه اینا...). روی جورابها عددهای یک تا ۲۴ نوشته شده و توی هر جورابی یک کادوی کوچیک هست. دخترک اجازه داره هر روز یکی از جورابها را باز کنه و کادوی توش را در بیاره... کادوها معمولا چیزهای خیلی ساده هستن مثلا شکلات یا گیره سر یا اسباب بازی کوچک... اینجوری بچه ها خودشون را برای کریسمس که ۲۵ و ۲۶ دسامبر هست آماده می کنن.

3:22 PM نوشا   -   1 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015