6/23/2012

خرده آداب ادب آلمانی

سرسره
توی پارک بازی بودم. دخترک را می گذاشتم روی سرسره که سر بخوره بیاد پایین کیف کنه. یک دختر جوان خوشگلی کنارم بود و مواظب پسرش بود. توی کف بود که پسرش که دوسالشه یک موقع به کوچیکی دختر من بوده که الان یک سالشه. اصلا های بود. بچه اش هم عین مسافر کوچولو بود.
بچه هه هی از سرسره بالا می رفت و سر می خورد پایین. بعد شروع کرد از پایین سرسره بخواد برعکس بره بالا. مامانه بهش توضیح داد که این کار درست نیست و آدم از اون طرف می ره بالا و از این طرف می یاد پایین. بعد دوباره بچه هه می خواست برعکسی بره دوباره مامانه همینو تذکر داد و آوردش پایین و تاکید کرد که اینکار درست نیست و می افته زمین زخم و زیلی می شه و خوب نیست. بعد دوباره بچه و دوباره مامانه. بعد همه اینها بدون اینکه مامانه صداش بلند بشه یا عصبانی بشه یا فحش بده یا چیزی تو این مایه ها. همین رو هی تکرار کرد تا بچه یک جایی رفت توی مغزش و دیگه دست برداشت.

بعد داشتم فکر می کردم که آلمانها کلا این مدلی هستن که هر چیزی را هی تذکر می دن که این درستش نیست و به جاش باید اینکارو بکنی. یعنی اصلا کاری به بچه و اینا نداره. چند تا مثال میارم براتون.

آسانسور
وایستاده بودیم منتظر آسانسور. در آسانسور باز شد و یک سری سوار شدن و در بسته شد و من دوباره دکمه را زدم. دو تا صدای زمزمه شنیدم که اول صبر کن تا آسانسور بره. بعد یک خانمی با صدای واضح گفت باید اول صبر کنید که آسانسور بره بعد دکمه را بزنید. من فقط نگاه کرده بودم که در آسانسور بسته بشه و دقت نکرده بودم که راه نیفتاده نتیجتا دوباره در آسانسور باز شد و من طبیعتا معذرت خواهی کردم. بعد خانمی که تذکر داده بود خیلی دمونستراتیو صبر کرد تا آسانسور بره و بعد دکمه را زد.

سلامتی
اون اولها که خیلی آداب سلامتی زدن اینجا را نمی دونستم گیلاسم را می زدم به بغل دستی و می گفتم به سلامتی یا به قول آلمانیا پروست. بعد سیتا یا همکارم یا فک و فامیل سیتا یا هر کسی که کلا بهش سلامتی زده بودم تذکر می داد ببین نوشا اینجوری نه... باید وقتی به کسی می گی به سلامتی توی چشمش نگاه کنی. حالا دوباره. بعد یاد گرفتم که اینها واقعا هر بار لیوانشون را به کسی می زنن ( که ممکن هم هست لیوان آب یا واقعا آب سیب یا هر چی دیگه ای باشه) حتما توی چشم طرف نگاه می کنن و این براشون واقعا مهمه و خوب زیباتر هم هست.

دستمالی
اون اولا سر بوفه ای چیزی که می رفتم کلا سخت تر بود تصمیم گیری به خصوص که خیلی چیزها را نمی دونستی چه مزه ای داره. بعد یک چیزی را برمی داشتی و پشیمون می شدی دیگه راه برگشتی نبود. بلافاصله یک تذکر می گرفتی که چیزی که دست زدی را باید برداری. بدی آلمانها هم اینه که چیزی که توی بشقابت می گذاری را باید بخوری وگرنه می گن اگه چیزی توی بشقابت بمونه فردا هوا خراب می شه و تو تقصیرکاری (درواقع به این بهانه هم بچه هاشون رو توی رودروایستی می اندازن که غذاشونو تا ته بخورن)

خیار
یک بار هم توی مهمونی سال نو داشتیم غذا و سالاد اینا آماده می کردیم. نمی دونم برای چی بود که خیار می خواست و باید وسط خیار را در می آوردی. بعد من وسط خیار را همیشه مثل هندونه در میارم مثلثی با چاقو. باور کنید هر کسی از در رسید گفت نه نوشا ببین خیار را بهتره با قاشق وسطش را بتراشی. نفر پنجم که تذکر داد دیگه واقعا کفرم در آمده بود.

قطار
یک نمونه دیگه اش قطار که میاد همیشه می شنوم همه به بچه هاشون می گن اول کنار بایست تا بقیه پیاده بشن بعد سوار شو. اگه هم بزرگسالی به این دقت نکنه به اون هم همین تذکر را می دن.

از همه مهمتر و جالبتر این که هیچ وقت کسی برخورد تند نمی کنه و بگه خودم می دونم یا به توچه و اینا(مگه مث من باشه و بخواد حتما توی خیار را با چاقو خالی کنه)... یک جورایی این توی فرهنگشونه که همش همه چیز را اصلاح کنن و تذکر بدن. خلاصه که دنیایی هست برای خودش.

9:32 AM نوشا   -   3 نظر

 

6/06/2012

روز پدر آلمانی

دو سه روز پیش که روز پدر ایرانی بود صبحش از برادر کوچیکه هم sms تقلب گرفتم که امروز روز پدره یادت نره بزنگی. زنگ که زدم بابا گفت به سیتا هم از قول ما تبریک بگو روز پدر را. یادم افتاد به روز پدر آلمانی...

روز پدر آلمانی اینجا یکی دو هفته پیش بود. آلمانها کلا روز پدر را به عنوان ٬روز پدر٬ خیلی مقدس نمی دونن. مثلا بابای سیتا هیچ وقت دوست نداشته که روز پدر را بهش تبریک بگن و خیلی باباهای دیگه هم همینطور... ولی روز مادر را جدی می گیرن و معمولا کادو یا گل می گیرن.

روز پدر اینجا که بود، رفته بودیم کنار دریاچه ولایتمون قدم بزنیم، که دیدیم چه غوغاییه و جای پارک گیر نمی یاد و اینجور صحبتها. یکی دو کیلومتر بالاتر پارک کردیم و پیاده راه افتادیم به سمت دریاچه. هر چند قدم یک بار مواجه می شدیم با اکیپ های مردونه که یک گاری دنبال خودشون می کشیدن که توش پر از آبجو و شامپاین و اینها بود. هر از گاهی هم می دیدی که یکی شون آبجو خیلی بهش فشار آورده وایستاده زیر یک درخت گلاب به روتون داره آبیاری می کنه.

من فکر کردم که شاید از این مسابقات آبجو خوری اینها هست که هر از گاهی برگزار می شه. تو فکر بودم که سیتا گفت واقعا حال بهم زن هستن اینا... شما هم روز پدرتون اینجوری برگزار می شه؟ گفتم اااا... اینا یعنی الان اومدن روز پدر را جشن بگیرن؟ یادم اومد که سیتا قبلا گفته بود که توی آلمان قبلاها روز پدر مردا می رفتن دور هم جمع می شدن یا یک جایی چادر می زدن و بساط کباب و آبجو و آخرش هم معمولا مست و پاتیل برمی گشتن خونه. اما نمی دونستم که هنوز هم اینهمه کسانی هستن که به این شدت روز پدر را ٬جشن٬ می گیرن.

1:24 PM نوشا   -   0 نظر

 

6/01/2012

مساوات

در نظر بگیرید یک زوج جوان خوش قیافه آلمانی با دو تادختر بچه ۸ ساله و ۱۰ ساله. بعد در نظر بگیرید که خانم و آقاهه ۱۹ ساله که با هم هستن. یعنی از اونهایی که از ۱۴ سالگی توی مدرسه عاشق همدیگه شدن و بعد ازدواج کردن و بچه دار شدن و اینها...

بعد به نسبت هم مرفه هستن و سالی دو سه باری مسافرت می رن و بچه هاشون هم خیلی ناز هستن و آقاهه هم کار خوبی داره و با هم هم خوب هستن و ... البته همیشه فکر می کنی که اینها همینجوری انگار توی عالم بچگی موندن. خانمه واقعا عین دختر بچه هاست و آقاهه عین پسر بچه ها... خنده هاشون و شیطنت هاشون و حتی لج کردناشون و دعواهاشون عین بچه هاس.

بعد یک دفعه می شنوید که خانمه ۹ ماهه که با کس دیگه ای آشنا شده و آقاهه فهمیده و خانمه را انداخته از خونه بیرون و حالا بیا و ببین.

بلی... این یکی از داستانهای شوک آور اخیر بود که برای این دوستان ما پیش آمد. حالا چرا تعریف می کنم... چون اینها الان کارشون به دادگاه کشیده و هردوشون می خوان که بچه ها را نگه دارن. از آشنایی که با اینها بیشتر در تماسه می پرسم که پروسه چطوری پیش می ره؟ جوابی که می ده اینه:

یک هفته دیگه یک جلسه هست که توی اون جلسه چند تا روانشناس با بچه ها صحبت می کنن و سعی می کنن از جوابهای بچه ها بفهمن که بچه ها دقیقا با کی دوست دارن زندگی کنن و چند روز بعد از این جلسه رای دادگاه صادر می شه. معمولا سعی می شه که پروسه خیلی سریع انجام بشه که بچه ها خیلی دچار کشمکش دادگاه نشن.

بعد از اون هم اگر خانمه بچه ها را گرفت باید آقاهه هزینه پرداخت کنه و توجه کنید: اگر آقاهه بچه ها را گرفت باید خانمه هم ماهیانه هزینه پرداخت کنه برای نگهداری بچه ها. از اونجایی که خانمه پاره وقت کار می کنه دادگاه احتمالا پیشنهاد می کنه که خانمه بیشتر کار کنه که بتونه هم هزینه بچه ها را بده و هم برای خودش پول کافی داشته باشه.

 راستش را بخواهید برای اولین بار بود که با این جنبه از تساوی حقوق زن و مرد مواجه می شدم.

مثلا چیز دیگه ای که آدم از بیرون همیشه می شنوه این هست که در خارجه حقوق زن و مرد مساوی هست و بعد از ازدواج اموالشون قسمت می شه.

چیزی که کسی درباره اش حرف نمی زنه این هست که آدم در همه چیز شریک می شه. یعنی اگر خونه بخری در خونه شریک می شی و برعکسش هم همست اگر شوهرت قرض بالا بیاره و یا ورشکست بشه همسرش هم در قرضها سهیمه و از نظر حقوقی بدهکار به حساب میاد.

بلی ... اینهم کمی اطلاعات عمومی در مورد زن و شوهری و قوانین آلمان

11:09 AM نوشا   -   1 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015