5/15/2012

خشونت

چند روز گذشته چند فیلم ایرانی دیدم از جمله سعادت آباد و حوالی اتوبان. چیزی که مدتهاست من را در فیلم های ایرانی اذیت می کنه اینه که به هر نحوی که شده باید زن توی فیلم یک کتکی بخوره. مرد فیلم همچنان یک مرد خوش تیپ و پولدار و باحال و بامرام هست که به محض اینکه می فهمه زنش گندی بالا آورده اونو به زیر مشت و لگد می گیره. قبلاها توی فیلمها زنها حداکثر یک سیلی می خوردند و بعدش هم چمدونشون را می بستن و می رفتن... الان صحنه های کتک خوردن زنان به نظر من واقعا خشونت آمیز هستن.

 چیزی که منو از همه بیشتر اذیت می کنه این نیست که چرا کارگردان ها چنین صحنه هایی را در فیلم می گنجونن... خوب فیلم بالاخره باید یک نقطه هیجانی داشته باشه به گمانم برای فروش. اگه س.گ.س نباشه باید خشونت باشه لابد. اما چرا هیچ کسی اعتراضی به این قضیه هم نمی کنه؟!‌ چرا اینقدر عادیه که مردی که الان احساس می کنه ناتو خورده باید اجازه داشته باشه زنش را به زیر مشت و لگد بگیره؟

من تا وقتی که خیلی جوان بودم روی الگوی زندگی خانواده خودمون اصلا فکر نمی کردم که چنین مسایلی وجود داشته باشه... بعدها با خانواده های خیلی شریف و زحمتکش و مومنی آشنا شدم که در بیرون ضرب المثل بودن و داخل خانه همش به همین منوال طی می شد... خانمه کتک می خورد برای اینکه غذاش بدمزه شده. دنده هاش له می شد زیر لگد برای اینکه پسر همسایه از دم خونه شون رد شده و لابد به خانمه نظر داشته... اونوقت خانمه صداش در نمی اومد از درد اینکه آبرو دارن. آقاهه هم بعدش به گه خوردن می افتاد و بعد نصف روز دیگه عصبانی می شد که چرا خانمش هنوز باهاش سرسنگینه...

اونموقع ها باورم نمی شد که قضیه اینقدر دامنه دار باشه... اما به مرور زمان متوجه شدم که هست. وقتی که این فیلم ها را نگاه می کنم و می بینم هیچ کسی هیچ انتقادی نمی کنه باز هم فکر می کنم که قضیه برای همه حل شده تر از این حرفهاست. خیلی وقتها با دیدن آدمهایی که از توی ماشین بیرون میان برای یک تصادف ساده به جون یکی دیگه می افتن فکر می کنم بیچاره زن و زندگیش... بیچاره دنده هایی که له می شه و گوشت هایی که کبود می شه و صدایی از ندایی در نمی یاد.

11:59 AM نوشا   -   2 نظر

 

5/13/2012

طرح کاد

توی مدرسه روزهایی بود که باید می رفتیم طرح کاد. تازه هم کامپیوتر آمده بود و کامپیوتر را به عنوان قسمتی از طرح کاد قبول کرده بودند اما دخترها حتما باید یک کار هنری هم یاد می گرفتند... بین پیله دوزی و ملیله دوزی و دوسه تا چیز چرند دیگه از این قبیل حق انتخاب داشتی. بعد سالهایی هم بود که اصلا مستقیم فقط برامون کلاس خیاطی می گذاشتن... اونهم با عنوان طرح کاد به گمانم. یادم نیست دقیقا. یادم هست که همه باید پیشبند می دوختیم برای یک نمایشگاه کارهای دستی مدرسه. من هم که همیشه شب قبلش آویزون مامانم می شدم که اینو برای من درست کن. یا شال و کلاه باید می بافتیم...

بعد ما کسر شان مان بود. همش غر می زدیم که ما آمدیم مدرسه تیزهوشان که دکتر مهندس بشیم و آدمهای مهمی بشیم و هیچ وقت به عمرمون اینجور کارها به دردمون نمی خوره و این صوبتا. ناظم مدرسه هم زن شوخ و شنگی بود... می گفت پس فردا خانم مهندس که شدید زیپ دامنتون پکید نمی تونید دو تا کوک بزنید باید برید در خونه زن همسایه را بزنید بگید ترا خدا به من کمک کن.

حالا آمده ایم اینور دنیا به خیال اینکه اینجا اروپاست و همه چیز مدرنه و زندگی ماشینی و ما هم که ساخته شدیم برای زندگی ماشینی...

چند روز دیگه تولد دخترکه و گفتم که براش کیک تولد سفارش بدیم. همه آنچنان چپ چپ نگاه می کنن که انگار گفتی برای بچه می خوام سالن بگیرم و ۲۰۰ نفر دعوت کنم. اینجا رسم نیست که کیک سفارش بدی باید خودت درست کنی. یا مامان بزرگ بچه درست می کنه. اما کیک سفارش دادن یه چیزیه برای عروسی و اینا... یکی دوتا قنادی هم سر می زنی که ببینی شاید بتونن برات چیزی درست کنن که تو فکرته اما همشون یک چیزهای استانداردی دارن که اصلا ربطی به کیک تولد نداره،‌انگار سفارش داده باشی برای چای و کیک عصر یکشنبه.

بعد با خودت فکر می کنی که باید خودت کیک درست کنی... و تو که تو عمرت از این کارا نکردی نشستی به عزا گرفتن که ای خدا چه کنم چاره کنم. چه سرکوفتی از این بدتر که نتونی یک کیک تولد برای دخترت درست کنی. گفتم که بدونید در کنار حلیم بادمجون، کیک تولد بچه هم یکی از چیزهایی هست که اینجا می شه باهاش پول درآورد.

12:19 AM نوشا   -   0 نظر

 

5/07/2012

اینهم پایان غیبت صغرا

اایران رفتیم و برگشتیم به سلامت. اتفاق خاصی نیفتاد. دولت ایران دو تا اتباع خارجی که همراه من بودند را به گروگان نگرفت و همین جای بسی شکر داره اما کشتنمون از بسکه اتباع خارجی، اتباع خارجی کردن. بله... دختر من که از توی شکم من در اومده که مامانش ایرانیه و حداقل نصفه نیمه، خون ایرانی تو رگاشه چون پدرش اتباع خارجیه، اونم اتباع خارجی به حساب میاد و اینجا و اونجا باید جداگونه رجیستر بشه.

سفر خوبی بود و سفر خوبی نبود. خیلی ها را دیدم که دلم می خواست ببینم. خیلی ها را ندیدم که دلم می خواست ببینم. خیلی ها را خیلی کم دیدم. با همه کسانی که دلم می خواست یک دل سیر حرف بزنم نشد که حرف بزنم چون وقتی نبود. مشکلات مسلمین را نتونستم حل کنم حالا که اونجا بودم. مهمون بازی عید کلافه کننده و وقت گیر بود.

اوضاع مملکت به نظرم غم انگیز تر از هر موقع دیگه ای می آد. آدمها به نظرم همه کلافه و غمگین هستن. خیلی ها به نظر نمی اومد که اصلا خونه تکونی عید کرده باشن که به نظر من نشونه غمگین بودنشونه. یورو را به تومان تبدیل کردن تبدیل شده به یک پروژه عملیات قاچاق چون صرافی ها یورو نمی فروشن (یا حداقل اونموقع نمی فروختن) و باید از بیرون بخری که عملا غیرقانونیه.

بلی اینها کلیاتی بود از سفر ایران محض خالی نبودن عریضه.

2:04 PM نوشا   -   2 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015