2/25/2011

هفته

آلمان ها علاوه بر ماه و روز، کلا از هفته هم خیلی استفاده می کنند. یک اصطلاحی دارند به اسم kalendarwoche که می شه ترجمه کرد به هفته تقویمی. مثلا شما می رید مبلمان سفارش بدید به شما می گن هفته ۳۵ آماده می شه می تونید تحویل بگیرید. اونوقت کل سال ۵۲ هفته داره دیگه. باید بدونید هفته ۳۵ می شه چه روزی تا چه روزی.

حالا در دوران انتظار هفته ها یک مفهوم جدید پیدا کرده اند. هر هفته جدید که شروع می شه با خودت فکر می کنی اینقدر مونده تا هفته چهلم. اینجا کسی نمی گه ماه چند و چون... همه به هفته عادت دارن هفته دهم، هفته سی و پنجم...

هر هفته به سایتهای اطلاع رسانی* مراجعه می کنی و پی گیری می کنی که در این هفته چه اتفاقاتی در وجودت داره شکل می گیره. بعضی وقتها خنده ات می گیره. بعضی وقتها مات می مونی از تعجب. مثلا هفته n ام که می خونی اون فسقلی که هنوز هیچی از دنیا ندیده توی فازهای خواب و بیداریش خواب می بینه! یا دو سه هفته بعدترش که می خونی فسقلی می تونه دچار سکسکه بشه... این که از چه هفته ای شروع می کنه به شنیدن صدای تو،‌ یا از هفته چندم درد را احساس می کنه. همه اینها یک جورایی یک دریچه ای هستن به یک دنیای ناشناخته. گاهی آدم فکر می کنه با وجود اینهمه بچه که من توی زندگی ام دیده ام چطور هیچ وقت به اینهمه مراحلی بچه ها یا مادرای بچه ها طی کرده اند فکر نکرده بودم.

خلاصه کلا هفته ها مفهوم دیگه ای پیدا می کنن برای آدم.

* - سایتهای اطلاع رسانی هفته به هفته به آلمانی خیلی زیاد هستن. اما به فارسی هم می شه چیزهایی پیدا کرد. مثلا اینجا هست که می شه پی گیری کرد.

12:33 PM نوشا   -   8 نظر

 

2/22/2011

دلیل

یکی از دلایلی که در این دوران شیرین نمی شه نوشت این هست که دیگه نمی تونی بری توی تخت و شکمت را سفره کنی و لب تاپ را پهن کنی روی شکمت. همش فکر می کنی بچه بیچاره به دنیا بیاد روی کله اش دکمه کیبرد سبز می شه.

دلیل دیگه این که وقتی می دونی توی ایران فیلطر شده همه سایتهای بلاگ اسپات و از جمله نینوچکا، اونوقت باز هم کمتر می شه انگیزه ات برای نوشتن.

دلیل آخر هم اینکه چون خیلی وقته که ننوشتی همش می ترسی که روده درازی کنی. اینه که اصلا نمی نویسی که نکنه روده درازی کنی.

11:01 PM نوشا   -   4 نظر

 

2/10/2011

پایان غیبت صغرا

ای بابا... من اینجا ننویسم هیچ کسی انگاری اینجا را آپدیت نمی کنه ها. :D مشکل اساسی اینجاست که وقتی آدم یک مدتی نمی نویسه نوشته ها تلنبار می شن توی ذهن آدم و آدم دیگه نمی دونه از کجا شروع کنه.

جشن ما برگزار شد و به خوبی و خوشی هم سپری شد. با این که قرار بود که جشن عروسی نباشه اما تقریبا به خوبی یک جشن عروسی برگزار شد. دوستهای خیلی زیادی آمدن و ترکیب دوستهای آلمانی و ایرانی هم ترکیب خوبی بود در کل.

بابای سیتا یک سورپریز بزرگ برای من داشت، از این جهت که اینجا معمولا رسم هست که توی جشن عروسی، بابای عروس یک نطقی می کنه در مورد دخترش و از خاطرات بچگی دخترش می گه و تعریف می کنه که دخترش چقدر براشون مهمه و در نهایت یک جورایی دختره را می سپاره دست داماد.
بعد از اونجایی که بابای من توی جشن نبود بابای سیتا این نقش را به عهده گرفته بود و به نیابت از بابای من یک متن خیلی جالب و قشنگی نوشته بود خطاب به من و سیتا و در نهایت ورود من را به خانواده شون خوش آمد گفت. به نظر من کار خیلی بزرگی بود مخصوصا که بابای سیتا خیلی آدم کم حرف و خودداری هست و این کارش من را خیلی تحت تاثیر قرار داد.

بعد هم دوستهای مختلف برنامه های مختلف جالبی تدارک دیده بودن مثل بازی های جایزه دار که جایزه به عروس و داماد برسه و یا یادداشت نوشتن برای عروس و داماد و مهر وموم کردن یادداشتها توی جعبه شراب که ۳ سال دیگه درش را باز کنی و یا یک مجله که شامل نوشته های دیگران در مورد من و سیتا و عکس های مختلف از ما بود. جای ذکرش هم هست که یک دوست که اسمش را نمی برم :D نشونی این وبلاگ را به تهیه کننده مجله داده بود و یک چند سطری هم در مورد نینوچکا نوشته بود و یک اسنپ شات هم از وبلاگ در مجله گذاشته بود که خلاصه آلمانها هم فهمیدن که ما پشت سرشون وبلاگ می نویسیم.

بعد هم یک هفته ای سر فرصت هر روز ۲-۳ تا کادو باز کردیم و سیاحت کردیم که ملت چه ایده هایی به ذهنشون می رسه برای کادو دادن. هر از گاهی فکر می کردم که ای کاش توی ایران هم به جای اینکه دو سه ساعت تمام از وقت مراسم به کادو دادن و کادو باز کردن طی بشه، می شد همین کار را کرد. باور کنید لذتش خیلی بیشتره. بعد هم از اکثر کادوها عکس گرفتیم و یادداشت هم کردیم که کی چه کادویی داده. دلیلش هم این هست که باید به زودی کارت بنویسیم برای ملت و از بابت کادوهاشون تشکر کنیم و معمولا باید توی کارت تشکر هم بنویسی که از بابت فلان چیز و بهمان چیز متشکریم.

اینهم حسن ختام پستهای عروسی ای. از این به بعد پستهای دیگرانه.

11:46 PM نوشا   -   10 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015