3/19/2010

دم راهی

یکی از دیلماهای سفر به ایران مساله ٬لباس توی راه٬ هست. یعنی وقتی از آلمان ۷ درجه راه می افتید به سمت اصفهان ۲۷ درجه باید حساب ۲۰ درجه اختلاف دما را بکنید... معمولا در اینجور موارد آدم با خودش فکر می کنه یک چیز گرم می پوشم و اونجا که رسیدم رویی را در میارم و مشکل به سادگی حل می شه. در مورد ایران اما اینجوریه که با اینکه گرمتره اما باید تازه یک چیزی هم اضافه بر برنامه تنت کنی. مانتو و روسری و ... بعد خوب حتما فکر می کنید آستین کوتاه بپوش و روش مانتو... ولی خوب توی هواپیما که نمی تونی با آستین کوتاه بشینی که. یخ می زنی می ماستی. خلاصه تاملاتی داره برای خودش لباس بین راه.

دوستان عزیز از من به شما نصیحت موقع خرید سوغاتی به عاقبت بسته بندی اش هم فکر کنید. به جای خریدن بسته های گنده یک کیلویی پاستیل بسته های کوچیک کوچیک بخرید که بتونید لابلای چیزهای دیگه جاش بدید. به جای خریدن چیزهای دارای بسته بندی چهارگوش گنده چیزهای بدون بسته بندی و انعطاف پذیر بخرید که بتونید توی چمدونتون جاش بدید. از من گفتن بودها.

داشتم فکر می کردم که یعنی ۶ سال اینقدر زیاده که من اینهمه حس دوری دارم نسبت به جشن گرفتن نوروز با خانواده ام؟ بعد یادم افتاد که آخرین باری که تمام نوروز را در خانه پدری بودم احتمالا ۱۰-۱۲ سال پیش بوده. بعدش که برای خودم خانه زندگی دار شدم و بعد هم که آمدم این طرف ها... برای همین اینجوری نیست که فقط ۵-۶ سال گذشته باشه... خیلی بیشتر از اینها گذشته از روش. یادمه هر سال نزدیک سال تحویل برای خودم چیزی می نوشتم و در همون حال هم یک موقعی آخرش جیغ مامان در می اومد از بسکه کاراش مونده بود. اما خوب هیچ وقت کمک نمی خواست که... همه کارها را تنهایی می کرد و یک جایی که نفسش می برید جیغ وفریاد می کرد.
بعد سال تحویل و سبزی پلو شب عید. روز اول خونه مامان بزرگ با حضور همه فامیل از صبح تا شب.
بعد هم دید و بازدید پشت دید و بازدید و بحث های همیشگی مامان و بابا با هم، یا با ما بچه ها که دیدن خانواده فلانی و بهمانی بریم یا نریم. بعضی ها را ما نمی خواستیم بریم. بعضی ها را مامان نمی خواست بره. بعضی ها را بابا نمی خواست بره. بعضی ها را همه می خواستیم که بریم اما دیسیپلینش یک جوری بود که مثلا تو قهر بودیم نباید می رفتیم.. خلاصه هر روز بساطی بود. اما یک جورایی روز ۱۲ که می شد آدم به دیدن اونهمه آدم عادت کرده بود. از این خونه به اون خونه شدن و پرتقال و چایی و گز خوردن و خانه بعدی صف ایستادن برای دست به آب.

برام جالبه که بدونم هنوز هم دقیقا همونطوره؟ فردا صبح این موقع رسیده ام اصفهان و فکر کنم شب سال تحویله...

8:41 AM نوشا   -   4 نظر

 

3/15/2010

عید

یکی دوهفته پیش بود که بلیط خریدم. از وقتی که آمده ام عید ایران نبودم. سالهای اول موقع عید اینجا فصل امتحانات بود و سال گذشته هم موقع عید هنوز دوره آموزشی کارم تمام نشده بود و هرچند می شد که مرخصی بگیرم اما حیا کردم.

بلیط را که خریدم هنوز باورش نکرده بودم. ۳-۴ روزی طول می کشه تا پول را پرداخت کنی و بلیط بیاد توی میل باکست و همه اش هم اینترنتی که یعنی کلا حسی نداره. تا اینکه شبی خواب دیدم که رفته ام ایران و رسیده ام اصفهان و منزل پدری و مامان و بابا و بروبچه ها همه جمع شده اند و طبق معمول با کنجکاوی منتظر باز شدن ساک هستند...
و حس من در اون لحظه بدترین حس دنیا بود. همش به خودم لعنت می کردم که اونقدر هول هولکی اومدم و اونقدر سرم به کار بود که هیچی خرید نکردم و توی شلوغ پلوغیهای رفتن و ماندن ٬حتی شکلات٬ هم نخریده ام...

صبح که از خواب بیدار شدم آنچنان شاکر دربار الهی بودم که یک فرصت دوباره به من داده که این قصورم را جبران کنم که نمی دانید. از آنروز هر روز مشغول خرید هستم. از این مغازه به اون مغازه. ازاین شهر به اون شهر. هنوز هم باور نمی کنم که ۳-۴ روز دیگه پروازم هست و هنوز باور نمی کنم که ۴-۵ روز دیگه عید هست. حال و هوای عید هم که نیست. اینجا هوا هنوز سرده، برف تمام شده و به جاش روزهای متوالی بارانی و ابر سیاه.

خلاصه شاید نصیب شد که ببینمتون... اگر نه که عیدتون مبارک باشه و چهارشنبه سوری تون هم به خیر باشه.

11:04 PM نوشا   -   14 نظر

 

3/08/2010

روز زن

یک بار دیگه هشتم مارس میاد و این بار به این فکر می کردم که در ۹ ماه گذشته چه ها دیدم از شیرزنان مملکتم. به این فکر می کردم که شاید هیچ وقت دلم برای مملکتم چنین نمی لرزید که این ماهها و اما هیچ وقت هم اینقدر زنانی را نمی شناختم که به وجودشون افتخار کنم. زنان ساده مملکتم. مادران عز.ادار... مادر ن.دا. مادر سه.راب و مادرهای دیگه. فخرالس.ادات مح.تشمی پور. زهرا ب.اکری و و و ... زنانی که مثل شی.رین عب.ادی و شادی ص.در و پروی.ن ارد.لان زنان رسانه ها نبودند. زنان ساده ای بودند مثل همه مادران ما. زنانی که اما داستان حسنک را زنده کردند چه زنده کردنی.

این بار تمام روز زن را به این زنان شجاع فکر می کنم و به شجاعتشان غبطه می خورم.

9:42 PM نوشا   -   4 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015