12/30/2013

شام ایرانی آلمانی

کریسمس هم تمام شد و رفت. سالهای اول برای من هیجان انگیز بودن خیلی چون کریسمس برام تازه بود. کلی کادو بازی می شد. حالا دیگه ما و برادر سیتا هم بچه دار شدیم و کریسمس هم برای بچه ها کم کم داره معنی پیدا می کنه و هیجان انگیزه.

حالا که تعداد بچه ها زیادتر شده کم کم تصمیم گرفتیم که توی خودمون دیگه به هم کادو ندیم که حال و هوای بچه ها با تعداد خیلی زیاد کادوها خراب نشه. سال پیش حدود ۴ ساعت طول کشید تا هر کسی تمام کادوهاش را باز کنه. مامان بابای سیتا به من، سیتا، دخترک، برادر سیتا، خانمش، دوتا بچه هاشون کادو می دادن. بعد ما به همه این آدمها، بعد همه این آدمها به ما... خلاصه تعداد کادوها خیلی زیاد می شد.

شام شب اول کریسمس هم که خیلی مهم بود را یک فکری براش کردم. از یک طرف دوست داشتم المان های ایرانی داشته باشه. از یک طرف می خواستم چیزی باشه که همه بتونن بخورن و دوست داشته باشن و از طرف دیگه هم می خواستم رسمیت غذای کریسمس را داشته باشه.

خلاصه فکر کردم که غذای رسمی مجلسی ایرانی خوب کباب و جوجه کبابه. کباب با گوشت گوسفندی حذف می شه چون آلمانها مزه گوشت گوسفند را دوست ندارن خیلی. اما جوجه فکر خوبیه. فقط مشکلی که هست این بود که آلمانها کباب را بیشتر توی تابستون به شکل گریل می شناسن. اما خوب مدل ایرانی جوجه کباب را نمی شناختن. این که چند تا سیخ جوجه درست کردیم مدل زعفرونی با گوجه کباب که البته گوجه کبابها همه اش فقط نصیب خود من شد.

چیز دیگه ای که خیلی دلم می خواست درست کنم فسنجون بود با مرغابی چون اینجا مرغابی یا غاز شکم پر هم جزو. غذاهای رسمی کریسمسی هست. اما مدل غذای خورشتی ایرانی را آلمانی ها نمی شناسن خیلی و من هم دلم می خواست یک مزه ایرانی بهشون معرفی کنم اما جوری که خیلی هم احساس غریبگی نکنن باهاش.

بعد تصمیم گرفتم که خورشت فسنجون را جدا بدون گوشت درست کنم و سینه مرغابی را هم مدل آلمانی جدا درست کنم (مدل سرخ کردنی) و خورشت فسنجون را به جای سس برای روی گوشت بهشون قالب کنم.

این یک ایده خیلی خوبی بود واقعا و خیلی هم خوب گرفت. هم سس فسنجون را خیلی دوست داشتن همه و هم جوجه کباب را. برنج آبکش کرده زعفرونی ایرانی را هم که کلا همگان دوست دارن. خلاصه به خیر و خوشی سپری شد شام کریسمسی. یک شبش را هم مامان سیتا غذا درست کرد و یک شب هم که هنوز کریسمس نشده بود لازانیا درست کردیم.

10:54 PM نوشا   -   2 نظر

 

12/20/2013

مشغله کریسمسی

رسما چهار روز دیگه تا کریسمس مونده. مهمونهای ما 3 روز دیگه یعنی روز دوشنبه میان. شنبه و یکشنبه را وقت داریم برای کلی کار نکرده.

برای اینکه خیلی خل نشم و هی از این کار به اون کار نپرم کارهای باقیمانده را لیست کرده ام روی کاغذهای کوچک و با آهنربا زده ام به یخچال. اول دو تا کاغذ بودن که ریز ریز توشون نوشته بود چه کارهایی مونده اند. الان شده اند شیش تا. بعضی کارها تیک خورده اند بعضی ها هنوز نه. چیزهایی که تیک خورده اند از قبیل خرید درخت کریسمس، تمیز کردن دستگاه اتومات قهوه، تمیز کردن سطلهای آشغال، عوض کردن آب آکواریوم، تمیز کردن هود آشپزخانه... چیزهایی که مانده اند از قبیل تمیز کردن حمام و دستشویی، تی کشیدن، کادو کردن کادوهای کریسمس، سرهم کردن آشپزخانه چوبی دخترک جوری که نفهمه و نبینه، سفارش گوشت برای غذای کریسمس، و از همه مهمتر تعیین برنامه غذای کریسمس.

تعیین برنامه غذای کریسمس کار پیچیده ای از آب در اومده. از بدیها یا خوبی های زندگی با مرد امروزی این هست که برای برنامه غذا باید نظر اون را هم لحاظ کنی. یعنی هم خود غذا پختن و هم سوال چه چیزی را پختن، چیزی نیست که فقط در مغز خانم خانه بچرخه، بلکه باید در جلسه خانوادگی مطرح شده و به بحث گذاشته بشه. از مشکلات دموکراسی هم اینکه باید اینقدر بحث کنی تا به یک نتیجه ای برسی. نمی شه همینجوری برا خودت شب بخوابی صبح پا بشی بگی ته چین درست می کنم دیگه حرف هم نباشه.

یکی دیگه از مشکلات اینه که تو این مملکت هر کسی بدون رحم و مروت نظر دقیقش را در مورد غذا و علایقش بیان می کنه. یعنی معمولا بعد از دو سه جلسه که با کسی شام و ناهار خوردی می دونی دقیق که چی دوست داره چی دوست نداره. من توی تمام عمرم با این همه فامیل ایرانی در مورد هیچ کدومشون یعنی حتی در مورد مامان و بابای خودم نمی دونم چی دوست دارن چی ندارن. اما در مورد فک و فامیل سیتا تک به تکشون را می دونم که فلانی ماهی دوست نداره، اون یکی ماست دوست نداره، یکی زیتون و بادمجون دوست نداره، یکی دیگه غذاهای چینی و هندی دوست نداره.

بعد اگه سلیقه همه این آدمها را بخوای لحاظ کنی می بینی که به قول سیتا بهتره بریم از سر کوچه کباب ترکی بخریم بهشون بدیم بخورن که همه راضی باشن. خلاصه هنوز موندیم توی اینکه شبهای کریسمس چی درست کنیم.

9:39 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/13/2013

اورژانس بیمارستان و اورژانس داروخانه

روزهای آخر سال روزهای ددلاین های شرکت هستند و سیتا باید تا دیروقت کار کنه. امشب مجبور شدم ساعت ۷ و نیم شب احضارش کنم چون پسرک تب کرده بود و با وجود تب بر، تبش مرتب بالاتر می رفت. به ۳۹،۸ که رسید رفتیم بیمارستان.

یکی از خوبیهای بیمارستان این هست که هر بخشی برای خودش اورژانس جدا داره و مثلا اگر با بچه هستی می ری توی اورژانس بچه ها و با تصادفی ها یا بیماری های زنان و غیره کاری نداری. معمولا دم در به اینفورماسیون می گی که می خوای بری اورژانس بچه ها و می گن برید ما خبر می دیم به بخش. بخش هم یک دکتر می فرسته برای اورژانس. همین باعث می شه که اورژانس ها همیشه خیلی خلوت به نظر برسن و کارت زود راه بیفته.

خلاصه رفتیم و معاینه شد و نسخه نوشت خانم دکتر. قبل از اینکه بپرسیم که آیا تصادفا می دونه کدوم داروخانه ها امشب نوبتشون هست که باز باشن، خودش گفت که فلان آدرس و بهمان آدرس می تونید برید. اینجا خیلی هم رایج نیست که توی خود بیمارستان داروخانه وجود داشته باشه. برای همین باید دارو را از بیرون تهیه کنی.

Apothekennotdienst داروخانه اورژانسی
اینجا معمولا داروخانه ها ساعت ۴ و بعضی ها هم ساعت ۶ می بندند. اما بر حسب یک تقویم سالانه مشخص هست که کدام داروخانه در کدام روزسال باید شب هم باز بمونه و سرویس بده. طبیعتا این سرویس پول اضافی برای داروخانه می یاره اما خوبیش این هست که برنامه ریزی شده است و می شه هر لحظه توی اینترنت کد پستی خودت را بدی و ببینی نزدیکترین داروخانه که در فلان تاریخ باز هست چی هست. هر داروخانه ای هم که بسته هست موظف هست که آدرس و شماره تلفن داروخانه هایی که نوبتشون هست امروز باز باشن را پشت ویترین زده باشه.

10:36 PM نوشا   -   1 نظر

 

12/11/2013

باز هم تقویم

امروز دخترک یازدهمین جوراب از تقویم کریسمس را باز کرد. از اونجایی که امسال هم تقویم را مامان سیتا درست کرده منهم نمی دونم که کادوی هر روز چیه و برام جالبه. توی هر جورابی معمولا یک شکلات خیلی کوچک هست و یک کادوی خیلی کوچک. مثلا امروز یک شکلات سکه ای بود و یک استوانه حباب صابون  (از اینها که توش فوت می کنی حباب درست می شه. اسم خاصی داره توی فارسی؟ ببخشید من گوگل هم کردم حتی به جان خودم، چیزی پیدا نکردم.) روزهای گذشته علاوه بر شکلات، گیره سر، کتاب جیبی، چسب زخم نقش دار، بسته های رنگی برای وان حمام و... بوده

 خیلی از مامانها می گفتن که مثلا یک پازل یا یک جعبه لگو گرفته اند و هر چند روز یکبار دو سه تا تکه از پازل یا لگو را توی تقویم گذاشته اند. بعضی ها مداد رنگی یا مداد شمعی گرفته اند و مثلا هر دو روز یکبار بچه باز می کنه می بینه که یک رنگ جدید به مدادهاش اضافه شده. من به چشم خودم دیدم که بچه ای ششمین ماژیک را باز کرد و خوشحال شد که حالا یک ماژیک بنفش هم داره. یعنی داشتم فکر می کردم آدم می تونه یک جعبه مداد رنگی ۱۲ رنگ بگیره فرت بده به بچه، بچه نگاش کنه بندازه اونطرف یا می تونه اینجوری هر روز یک رنگ بهش اضافه کنه.

به نظرم یک خوبی این رسم این هست که به بچه ها یاد می ده هر روز منتظر یک چیز کوچیک باشن. البته اینکه به بچه مثلا دوسال و نیمه یاد بدی که هر روز فقط یک دونه را می تونه باز کنه خودش کار حضرت فیله ولی خوب همین هم یک نکته تربیتیه دیگه. فکر می کنم ایده خیلی خوبیه برای ۲۹ روز اسفند... فکر می کنم اگر بچه که بودیم چنین روزشمار خوشمزه ای داشتیم برای عید نوروز حتما جزو خاطره های خوبم به حساب می اومد...

9:33 PM نوشا   -   2 نظر

 

12/09/2013

ماشین و برف

بعد از سی روز هر روزه نوشتن چند روز استراحت لازم بود انگار.

دو سه روز آخر هفته مسافرت بودیم. تا لحظه آخر نمی دونستیم که می ریم یا نه چون هواشناسی پیش بینی طوفان کرده بود برای طرفهای ما و پیش بینی برف توام با باران کرده بود برای طرفهای جنوب آلمان که باید می رفتیم.

 برف خالی معمولی توی آلمان معمولا مشکلی نیست چون جاده ها را خیلی سریع و خوب تمیز می کنند. اما برفی که با بارون همراه باشه خطرناکه و معمولا همه سعی می کنن در چنین شرایطی توی خونه بمونن. خطرناکیش وقتی صورت می گیره که اول هوا خیلی سرد بشه و برف بیاد و بعد کمی گرم بشه و بارون بیاد اونوقت بارونها روی برفها یخ می زنند و توی جاده دیگه فقط می تونی سرسره بازی کنی. در این حالت بهترین ماشین دنیا را هم که داشته باشی شانس خیلی کمی برای هدایت ماشین داری.

خلاصه تا صبح روز سفر پای اخبار هواشناسی بودیم و وقتی که مطمئن شدیم که اخطارهای جدی رفع شده اند راه افتادیم. البته کمی سخت بود راه افتادن چون من فرض را بر این گذاشته بودم که هوا گنده و نمی ریم و اینطور نشد و خلاصه یک کمی بدون آمادگی روحی بود.

راستی یکی از پیش شرطهای سفر با ماشین توی برف و یخبندون توی آلمان هم این هست که باید تایر زمستونه انداخته باشی روی ماشینت (که صدالبته ما دو سه ماه پیش انداخته بودیم). یعنی معمولا برای ماشین همیشه ۴ تا تایر تابستونه می خری و ۴ تا هم زمستونه که تایرهای زمستونه برای برف و یخبندون قدرت کنترل بهتری به ماشین می دهند. خلاصه معمولا در آغاز فصل سرما باید دست به کار بشی و قبل از آمدن اولین برف که ممکن هم هست توی پائیز باشه تایرهای تابستونی را عوض کرده باشی.

توی راه همه جور هوایی داشتیم. از بارونی و ابری تا آسمون صاف و هم برفی اما خوشبختانه برف یخی و ترافیک هم نبود و خوب رسیدیم.

9:23 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/03/2013

سی از سی - مطب

امروز باید می رفتم دکتر. وقت قبلی نداشتم و اسیستان دکتر گفت که باید منتظر بمونم. گفت که امروز اون یکی خانم نیومده و خانم دکتر دست تنهاست.

اینجا دکتر من زیاد رفته ام کلا: زنان، چشم پزشک، پوست، عمومی، دندانپزشک، ... چیزی که توجهم را جلب کرده اینکه اکثرا دکترها اینجا با هم شریکی مطب می زنن. مثلا می ری دکتر پوست اسم دو تا دکتر روی مطبه. دکتر چشم همینطور. دکتر عمومی دو تا یا سه تا با هم یک مطب زده اند. البته من می گم مطب شما بخونید مینی کلینیک واقعا. این کار حسن های خیلی زیادی هم داره.

 اولین نکته اش همون بحث مالی هست. اینکه تجهیزات پزشکی مدرن گرون هستن و دو سه نفری که شریک بشی می تونی هزینه خرید و نگهداری دستگاهها را با هم مشترک پرداخت کنی. اینجا مثلا اکثر پزشکان زنان خودشون دستگاه سونو و سونوی سه بعدی و کاردیو دارن. آزمایشهای ساده تر از قبیل تست آهن و ادرار و فشارخون را خودشون انجام می دن و آزمایشهای پیچیده تر را همونجا ازت نمونه گیری می کنن می فرستن آزمایشگاه. دکتر دندانپزشک هم همینطور خودش دستگاه عکسبرداری داره. دکتر عمومی رفتم تا حالا که منو چک آپ کامل کرده با سونو و عکسبرداری و تست خون و تست ادرو... یعنی دکتر که می ری معمولا بعدش آواره نمی شی که برم فلان جا عکس بگیرم و برم فلان جا سونو بشم... همه کارت معمولا توی خود مطب انجام می شه.

دومین نکته اش بحث پرسنل هست. اینکه مثلا دو تا دکتر، دو تا یا سه تا منشی یا اسیستان می گیرن. علاوه بر اون یکی دو تا هم کارآموز می گیرن که کارآموزها هم کارهای کوچکتر را راه می اندازن. منشی توی ایران یه جورایی کارش فقط وقت دادنه. اینجا منشی ها یا همون اسیستانها وقت می دن و فشار خون می گیرن و تست خون می گیرن و مریض را برای عکس و سونو یا کاردیو آماده می کنن... بزرگترین حسن چند تا منشی داشتن این هست که این منشی ها می تونن مرخصی برن یا می تونن مریض بشن و مطب هم همچنان دایر می مونه. همون خود دکتر هم وقتی با کس دیگه شریکه مطب را مجبور نیست مثل دیوونه ها شب و روز کار کنه. وقتی مریضه یا مرخصیه همکارش مریضهاشو می بینه.

تفاوت دیگه ای که مطب های اینجا با ایران دارن اینکه دکترها اکثرا یکبار برای همیشه تصمیم می گیرن که می خوان کلا توی مطب بمونن یا توی بیمارستان کار کنن. کمتر دکتری می بینی که صبح توی بیمارستان باشه و شب بیاد مطب. دکترها اکثرا تا ۴ بعد از ظهر بیشتر کار نمی کنن و یک روز در هفته را هم یا کامل تعطیل می کنن یا فقط تا ۱۲ ظهر هستن. این باعث می شه که توی مطب دکتر که می ری هم خود دکتر آدم ریلکسیه و هم اسیستانهاش. یعنی تا مرز روانی شدن کار نمی کنن. دکتر برات وقت می ذاره، براش توضیح می دی و وقتی که تشخیص داد چته شیرفهمت می کنه که مشکل دقیقا چیه و چطوری می شه برطرفش کرد. توی ایران من همیشه این مشکل را داشتم که پاتو می گذاشتی توی مطب دکتر نگاهت می کرد هنوز توضیحت کامل نشده بود که مشکلت چیه شروع می کرد به انشا نوشتن و آخرش یک نسخه دو صفحه ای می داد دستت. نه می فهمیدی تشخیصش چی بوده نه می فهمیدی چی برات تجویز کرده... قابل نمی دونستن کلا.

9:24 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/02/2013

بیست و نه از سی - فشار

بعد از خوردن به پیسی بی سریالی تصمیم گرفتیم که لاست ببینیم. الان نزدیکهای آخرش هستیم.

 به سیتا می گم برام جالبه که چطور به سادگی می شه آدمها را تحت فشار گذاشت و وادارشون کرد کاری را برات بکنن که تو ازشون می خوای، کاری که صددرصد برخلاف میلشونه. حرفم را اصلاح می کنم. می گم درواقع روز به روز احترامم برای کسانی که نمی گذارن تحت فشارشون بگذاری بیشتر می شه.

سیتا می پرسه وجود دارن آیا واقعا چنین آدمهایی؟ می گم آره ولی متاسفانه تعدادشون زیاد نیست. توی فکر می رم... به معدود کسانی توی ایران فکر می کنم که فشارهای وحشتناکی را تحمل کردند و نشکستند. نمونه سمبلیکش موسوی و کروبی. چیزی هست که این آدمها را واقعا از ما آدمهای معمولی زیر فشار خم شو جدا می کنه.

2:25 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/01/2013

بیست و هشت از سی - یکشنبه ی باز

امروز خواستیم قضای دفعه پیش را به جا بیاوریم و برویم بازار کریسمس. یکباره به ذهنم رسید که توی اینترنت نگاه کنم که آیا این یکشنبه تصادفا مغازه ها باز هستن یا نه. گوگل کردم نتیجه آمد که بله امروز یکی از معدود یکشنبه هایی هست در سال که فروشگاه ها مجوز دارن باز باشن.

خلاصه این بار هم بازار کریسمس باز بود و هم فروشگاهها و در نتیجه شهر اصلا به شهر مردگان شبیه نبود و برعکس غلغله ای بود که نگو.

اینجا به طور سنتی روزهای یکشنبه تعطیل هستن. یکشنبه روز کلیسا به حساب می آمده قبلا و هنوز هم  انجام خیلی از کارها روزهای یکشنبه ممنوع هست. مثلا کارهای صدادار مثل جاروبرقی کشیدن و اره کردن و با مته جایی را سوراخ کردن اینها را باید بگذاری برای روزی غیر از یکشنبه. یا شیشه های بازیافتی را نمی تونی روز یکشنبه توی کانتینر بریزی. اگر همسایه بیمزه ای داشته باشی می تونه حتی پلیس خبر کنه بگه اینها آسایش ما را به هم زدن.

شورای هر شهری در هر سال تعداد محدودی از یکشنبه ها را به عنوان یکشنبه ی باز
 تعریف می کنه و در این یکشنبه های خاص معمولا از ساعت یک تا شش عصر مغازه ها باز هستن و می تونی خرید کنی.

10:12 PM نوشا   -   2 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015