11/25/2008



کلی چیز برای نوشتن دارم اما وقت نمی کنم ... مشغول به کار شده ام و هفته دیگه عازم اولین ماموریت هستم. همین کنار گوشمون هست هلند... چیزی که هست اینکه برای اولین بار در محیطی قرار می گیرم که ۱۰۰٪ انگلیسی زبان هست و منهم فقط مستمع نیستم. چیز دیگه اینکه برای اولین بار دو نفر را ملاقات می کنم که تا حالا فقط توی کتابها و جزوه های دانشگاه اسمشون را دیده ام و به قول خودمون برای خودشون خدا هستند... یکیشون یک خانم پروفسور خیلی جوان هست که از نظر علمی خیلی توپه. از عالم و آدم شنیده ام که همیشه خدا میل و کاموای بافتنی اش همراهشه و در هر حالتی در حال بافتنه...
نکته مثبت قضیه اینکه توی سفر تنها نیستم و یکی از کارمندهای دیگه شرکت هم همراهم هست که به هر حال کار را یک کم ساده تر می کنه.

امروز یادم اومده بود که به شلمان عزیزم باید تبریک بگم چون بالاخره دکتر شد... سالها پیش که تصمیم گرفت که بره رشته تجربی ما از خنده روده بر شدیم... شلمان ما یک شلمان واقعی بود که همیشه خدا سر ساعت ۸ خوابش می برد و با هیچ صدای توپی از خواب بیدار نمی شد. سالهای کنکورش اونقدر بی خوابی کشید که ما باورمون شد که نظرش کاملا جدی هست و حالا ۷ سال هم از سالی که پزشکی قبول شد گذشته و برای خودش یک دکتر حسابی شده... تمام شبهای کشیک را دوام آورده و من باید بگم که بهش افتخار می کنم.


این نوشته دکتر شـیرزاد را از دست ندهید. مثل همیشه با خودم فکر می کنم کی این سراشیبی مخوفی که در این جـامعه هست به انتها می رسه. تا کی می شه جامعه ای را گردوند که تمام سرمایه های معنویش را به باد می ده...

10:25 AM نوشا   -   0 نظر

 

11/20/2008



چند وقت پیش که یکی از محققان اسـرايیلی به دانشگاه آمده بود کلی چیزهای جالب در مورد آداب یـهودیها دیدیم و شنیدیم... تنها چیزی که این موجود اجازه داشت که بخوره یا بنوشه کولا بود با نی... غذای سلف را نمی تونست بخوره چون نمی دونست که تحت چه شرایطی غذا تهیه شده. حالا چیزی توی مایه ذبح شرعی که ما داریم اونها چند برابر قوانین پیچیده ترش را دارند. مثلا یکی از قوانین این هست که چاقویی که برای ذبـح استفاده می شه نباید خراش داشته باشه و ذبـح حیوان هم باید به صورتی باشه که خراش جدیدی در چاقو. ایجاد نکنه.

حالا یک چیز جدید که در مورد آداب یـهودیها فهمیده ام اینکه آنها در روز شنبه (سبات) اجازه ندارند که در محیط زیست دخل و تصرف بکنند و در نتیجه اجازه ندارند که مثلا وسایل الکترونیکی استفاده بکنند... بنابر این مثلا اجازه هم ندارند که روز شنبه از آسانسور استفاده کنند چون باید دکمه آسانسور را فشار بدهند که در چه طبقه ای متوقف بشه چون اینهم دخل و تصرف در محیط به حساب می یاد... حالا مشکل اینه که وقتی توی یک آسمانخراش زندگی می کنی که حتی راه پله هم نداره یا آپارتمانت طبقه ۳۲۹ هست اونوقت باید شنبه ها توی خونه بمونی... حالا توی بعضی از ساختمان ها آسانسوری طراحی کرده اند که روزهای شنبه در تمام طبقات توقف می کنه و به این ترتیب کسی که از آسانسور استفاده کنه در واقع تصرفی در محیط زیست نکرده... هممم ... کلاه شـرعی پر هزینه برای هیچ!‌

1:19 PM نوشا   -   0 نظر

 

11/12/2008



حالت عجیبی دارم... یک جور استرس. شاید استرس دیررس! جالبه که برای تز هم دقیقا روزی استرس پیدا کردم که استادم گفت به نظر من کامله و می تونی تحویل بدی.


شاید استرس اینه که دارم رسما وارد دنیای کار می شم و دنیای کار اینجا دنیای سختیه. پر مسولیت و نا امن... نا امن از این نظر که به محض اینکه دیگه کارت مورد پسند نباشه حذف می شی و این به معنی یک فشار هر روزه و جنگ هرروزه است.


یک جوری حالم گرفته است که شاید ناشی از هوای ابری سیاه و طوفانی باشه. ٬زیستن برای بازگفتن٬ گابریل گارسیا مارکز را دست گرفته ام. اما دلم با این کتاب نیست. دلم برای کتاب خوب ایرانی پر می کشه. دلم نوشته ناب فارسی می خواد. نوشته فارسی بدون غلط که بتونی بخونیش... هضمش کنی و جذبش کنی. کتابی که بتونی ۱۰۰ بار بخونیش و خط به خطش را از بر کنی. دلم یک جور بغض آلودی تنگ شده. برای ایران. برای حال و هوای ایران. برای اصفهان. برای دغدغه های مشترک با مردمی که خیلی وقتها نمی فهمیشون.

بی خیال ... بی خیال...

10:06 AM نوشا   -   0 نظر

 

11/03/2008



خوب اینهم از تز... بالاخره تحویل دادم و فکر کنم برای اولین بار یک کار علمی جدی انجام دادم که قسمت عمده اش را به تنهایی انجام داده باشم... استادم بلافاصله نمره اش را داد و فرستاد برای استاد دوم... حالا یکی دو هفته تمام ریلکس و کتاب خوندن و مهمون بازی و فیلم دیدن و خرید کردن و غذای خوشمزه پختن و ...

بعدش دنبال کار و ویزا و ... اما الان فقط استراحت.

1:21 PM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015