11/29/2007



لطفا این را بخوانید this is a link :D

6:28 AM نوشا   -   0 نظر

 

11/28/2007



جمعه 7 شب فرودگاه آمستردام

الان در فرودگاه آمستردام هستم. منتظرپرواز به کوالا لامپور. به استپ های پرواز یک استپ هم در سنگاپور
اضافه شده... در نتیجه امروز ساعت یک ظهر که از خونه راه افتادیم فردا شب ساعت 9 می رسیم به کوالا لامپور... یکی دو ساعت قبل از حرکت تمام وبلاگهایی که می شناسم را روی لپ تاپ باز می کنم که در حین پرواز بخونم...یکی دو تا فیلم هم کپی می کنم روی سیستم که اونجا وقت شد ببینم... اما از من به شما نصیحت وقتی که دارین می رید مسافرت سعی کنید مثلا یک فیلمی مثل میم مثل مادر را با خودتون نبرید... حالا از ما گفتن.

توی فرودگاه دوسلدورف سیتا توجهم را به کتاب شیرین عبادی جلب می کنه Mein Iran آخرین بار یک مصاحبه تلویزیونی دیده بودم از او و تلویزیون arte که به بهانه همین کتاب بود در واقع... صفحات اول کتاب خاطره منحصر به فرد شیرین عبادی دوباره منو تکون می ده و به اون روزها می بره... تعریف می کنه که چطور موقع بررسی پرونده قتلهای زنجیره ای توی یکی از اسناد می خونه که نفر بعدی شیرین عبادی است. و اینکه مامورین قتلهای زنجیره ای نتوانسته اند مجوز فوری قتل او را بگیرند فقط برای اینکه ماه رمضان بوده!

خلاصه... از این حرفها بگذریم. فرودگاه آمستردام فرودگاه خیلی بزرگ و خیلی قشنگیه... و خیلی خیلی مجهز. حتی یک قسمت هست با صندلیهای خیلی راحت برای دراز کشیدن و تا دلتون بخواد فروشگاه و هر چند متر ایستگاه اینترنت و خلاصه دنیایی برای خودش. یکی از تفریحات ما اینجا خوندن تابلوها به هلندی و حدس زدن معنای اونهاست. معمولا کلمات هلندی ترکیب کلمات انگلیسی و آلمانی هستند.

الان دیگه کم کم برم بشینم سر راهنمای سفر مالزی و ببینم که این مالایا ها چه جور انسانهایی هستند. اولین چیز جالبی که از توی کتاب در اومد اینکه توی مالزی باید غذا را با دست راست بخوری... دست چپ را معمولا برای غذا خوردن به کار نمی برند... حالا ما که بی ادب نیستیم اما ظاهرا با دست چپ طهارت... :D


یکشنبه 5 عصر کوالا لامپور

یکی از مزایای سفر توی گروه یک پروفسور از آلمان اینه که محل اقامتت می شه یک هتل 5 ستاره در مرکز کوالا لامپور. هتل تو رو یاد تمام این فیلم کمدی ها که در باره آدمهای خیلی پولدار می سازند می اندازه. همه جا زه طلایی و سنگ مرمر و دربونهای کلاه به سر که در تاکسی را باز می کنند و چمدون تو رو می گذارند توی اون ترالی های طلایی رنگ که توی فیلمهای کمدی همیشه یک نفر پشتشون قایم می شه...

پلیس ضد شورش ...
از دیدن اونهمه پلیس ضد شورش تعجب می کنی. ظاهرا این هفته قراره که انتخابات برگزار بشه و قراره که ملت تظاهرات کنند و تقاضای آزادی بیشتر در انتخابات کنند. ظاهرا در حال حاضر قضیه از این قرار هست که 9 تا پادشاه یا سلطان هستند که هر 5 سال یک بار یکی به عنوان پادشاه انتخاب می شه. تا امروز عصر هر جا که رفتیم مسیر بسته بود و باید دور می زدیم به خاطر جلوگیری از آشوبگری تظاهرات!

رانندگی ...
مالزی تا همین سالیان پیش مستعمره انگلیس بوده و یکی از آثار مشهودش رانندگی چپکی است. اینکه راننده سمت راست بشینه و برونه اونقدر عجیب غریب نیست اما هر بار توی یک میدون یا فلکه یا سر پیچ در چشماتو می گیری چون فکر می کنی الان یکی از اون سمت میاد قیچی می کنه ماشین رو...

مولتی کولتی ...
یکی از جذابیتهای مالزی و در واقع کوالا لامپور همون به قول خودمون مولتی کولتی بودنشه... توی خیابون بودایی می بینی با اون لباسهای قرمز و زنهای محجبه می بینی و زنهای بی حجاب می بینی و کلی هندی و پاکستانی می بینی با لباسهای محلیشون ... از یک طرف مسجد می بینی و طرف دیگه خیابون معبد بودایی ها.

خلا...
یکی از مشکلات این ملت اینه که هنوز یک سیستم استاندارد برای توالت ندارند. بعضی جاها توالت فرنگی با شلنگ اما بدون دستمال. بعضی جاها شلنگ با دستمال توالت اما بدون توالت فرنگی و فقط گودال. بعضی جاها کاملا فرنگی یعنی بدون آب و توی هتل مثلا یک فرم عجیب غریبی از خلا که نه می شه روش نشست نه توش نه بالاش! خلاصه که هر دستشویی جدید اینجا برای خودش ماجرایی داره. بدی ماجرا به اینه که اصلا هیچ آمادگی روحی آدم نمی تونه داشته باشه.

تعطیلات...
یکی از چیزهای جالب دیگه این مملکت تعطیلاتشونه. در غرب مالزی شنبه و یکشنبه ها تعطیله و در شرق پنجشنبه و جمعه. یعنی در بدترین حالت 4 روز تعطیل و در بهترین حالت هر روز هفته روز کاریه...

10:26 AM نوشا   -   0 نظر

 

11/21/2007



من راهی سفر هستم. دقیقا 12 ساعت دیگه. به مالزی... کشوری که مردمش معروف به داشتن 200 نوع مختلف لبخند هستند. کشور سلطنتی که البته حکمران هر 5 سال یک بار انتخاب می شه. 55% مسلمون داره و بقیه مسیحی و بودایی و ... شاید فکر کنید که خل شده ام. اما اولین چیزی که به ذهنم رسید اینکه شال قشنگی که اینجا خریده ام را با خودم ببرم و اونجا سر کنم. با خودم فکر می کنم جایی که روسری سر کردن نه ممنوع باشه مثل ترکیه و نه اجباری باشه مثل ایران و نه مضحک باشه مثل اینجا حتما کیف می ده. خدا را چه دیدی ... شاید یک مسجد هم رفتم...
نینوچکا از حالا مشغول آه کشیدنه... سرش رو تکون می ده و می گه ببین غربت با آدم چکارها که نمی کنه. پس فردا هم حتما می شی عین حسین درخشان مدافع ملاها...
سفر خوبه... فکر کنم حتما اونجا اگه نتونستم آپدیت کنم اما یادداشت می کنم و بعدا ها وبلاگیش می کنم.
شماها همگی مواظب خودتون باشید تا من برگردم.

7:52 PM نوشا   -   0 نظر

 

11/14/2007



با دوست ایرانی حرف می زنم که سالهاست مشکل مالی داره و سالهاست که با همسرش مشکل داره و می خواد که جدا بشه. می پرسم ازش که اوضاع چطوره. آه و ناله همیشگی. برام تعریف می کنه که هیچ وقت وضعش به این بدی نبوده. که هیچ وقت تورم به این زیادی نبوده... که هیچ وقت اینقدر مشکل مالی نداشته.
ازش می پرسم که تکلیف طلب هاش به کجا رسیده و اینکه آیا پولی که به همسرش بدهکار بوده را پرداخته؟ می گه که طلبش را نتونسته وصول کنه و پول را برای همسرش تهیه کرده اما او سر قرار نیومده و لحظه آخر گفته که به این مقدار پول راضی نیست. ازش می پرسم که چرا سعی نکرده راضیش کنه؟ می گه که دیگه فایده ای نداره. چون رفته برای بچه کوچکش یک آپارتمان خریده که وقتی بچه بزرگ شد آینده داشته باشه! و دوباره تعریف می کنه که چقدر سخته و چقدر تورم و چقدر بدهی داره و اینکه حتی ماشینش رو فروخته و... یک ساعت تمام بهش بد و بیراه می گم. اونقدر عصبانی هستم که نمی تونم خودم را کنترل کنم. بهش می گم چطور میتونی همیشه فقط وضع خودت را از اونچه که هست بدتر کنی و بعد هم آه و ناله سر بدی؟


با دوست ایرانی دیگه ای که تازه اومده اینجا حرف می زنم که خانواده اش بهش زنگ زده اند و گفته اند که پولی که براس ساپورتش داده اند را باید برگردونه ایران چون وضع خیلی خراب شده... به نظرم عجیب میاد. بعد از دو سه روز تعریف می کنه که فهمیده که خانواده اش یک جایی خونه خریده اند و حالا باید هر دو ماه یک بار یک میلیون قسط پرداخت کنند... خانواده کارمندیان!!!‌

بعضی وقتها واقعا فکر می کنم اگه می شد بعضی جملات مثل٬ توکل بر خدا٬ یا ٬خدا می رسونه٬ را از ذهن این ملت حذف کرد و به جاش یه کمی حساب و کتاب یادشون داد بد نمی شد که هیچی خدا هم حتما خیلی راضی تر بود.

3:18 PM نوشا   -   0 نظر

 

11/11/2007



برنامه های تلویزیون آلمان را من توی ایران هم می دیدم... اینجا هم هر موقع فرصتی بشه... بعضی وقتها حتی برنامه های در مورد ایران هست یا در مورد خاور دور. ماهی ۳-۴ برنامه در مورد ایران ... آخرینش در مورد شیراز بود با کلی اطلاعات در مورد پاسارگاد حافظ کریم خان زند و حتی خانواده قوام ها... هر از گاهی هم برنامه های مستندی درست می کنند در مورد زندگی مسلمونهای آلمان... اینکه اونها چطور فکر می کنند... چطور زندگی می کنند و چقدر دلخورند از پیشداوریهای ناشی از تبلیغات... بعضی از برنامه ها واقعا جالب و آموزنده هستند... مثل برنامه هایی که رفتار یک خانواده را مورد بررسی قرار می ده و بهشون راهنمایی می کنه که چطور مثلا با بچه ها رفتار کنند که بچه ها تربیت درستی داشته باشند. یا چطور رفتار مالی صحیحی داشته باشند که دچار گرفتاریهای مالی با بانک و ... نشوند. اوایل من کلی کف می کردم که ملت اینقدر بی رودر بایستی میان پشت تلویزیون و در مورد مشکلاتشون حرف می زنند... و اینکه چقدر قشنگ قبول می کنند که اشتباه کرده اند و سعی می کنند که اشتباهشون را جبران کنند. همیشه فکر می کردم توی ایران ملت آبرو دار عمرا بیان پای تلویزیون و مثلا تعریف کنند که چقدر قرض دارند یا چقدر مشکل خصوصی دارند... بعدش فکر می کردم که اینها حتما پول گرفته اند و در واقع بازی می کنند... خوب ۱۰۰٪ هم همه چیز طبیعی که نیست ... اما اینهم جزيی از فرهنگ آلمانی است که در هر حالی حتی اگر برات ناخوشاینده سعی کنی که منطقی باشی.حالتهای کله شقی بیجا را اینجا خیلی کم آدم تجربه می کنه.

حالا همه اینها را گفتم که در واقع بگم دلم با همه اینها برای برنامه های ایرانی تنگ شده... بعضی وقتها حتی دلم برای صدا و سیما هم تنگ می شه ... و اونوقته که می فهمم که دارم خل می شم...
توی کتابخونه ایرانی غرغر می کنم که توی اکثر خونه های اینجا آدم اجازه نداره که ماهواره نصب کنه... اونجا بهم با قاطعیت می گن که به عنوان یک خارجی از نظر قانونی این حق را داری که ماهوراه نصب کنی برای دیدن و ماندن در فرهنگ خودت. یک جوری همین قانون بهم قوت قلب می ده...

9:46 PM نوشا   -   0 نظر

 



یکی از آشناهای آلمانی یک خانم هم سن و سال مامان من هست. بعضی وقتها فقط توی کف می مونم که چطور آدم می تونه اینهمه با محبت باشه!‌ رفته یک دیکشنری آلمانی فارسی گرفته که از توی اون بعضی کلمات رو در بیاره و بتونه به مامان من نامه بنویسه!‌بهش پیشنهاد دادم که اگه خواست من هم می تونم براش ترجمه کنم و به ایران بفرستم. حالا به این نتیجه رسیده که اصولا اگه بره کلاس زبان انگلیسی و اگه مثلا مامان من هم بره کلاس اونوقت هر دوشون می تونن با هم حرف بزنند.
نه اینکه آلمانیها همه گل و بلبل باشند... آدم خوب و بد که همه جا هست. همیشه سعی می کنم بدون پیش داوری در مورد ملت قضاوت کنم. ایرانیهای اینجا دقبقا دو دسته هستند. یک دسته که آلمانها را نژادپرست می دونن و یک دسته که عاشق آلمانها هستن و هر کاری که اونها بکنند را تايید می کنند. من همیشه سعی می کنم اخلاقبات ایرانی را با اخلاقیات آلمانی مقایسه کنم و ببینم که کجا می شه توی اخلاقیات ایرانی چیزی رو تصحیح کرد که توی این فرهنگ جا افتاده و کچا می شه اون یکی را تصحیح کرد... راستش رو بخواهید اکثر اوقات به این نتیجه می رسم که نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی... همیشه فکر می کنم اون اغراق و افراط و تفریط ایرانی خوب نیست اما اینجور مدل آلمانیش هم خفه کننده است.

امروز یکی از همکار ها عصبانی بود از یک همکار دیگه توی یک شهر دیگه... می گفت ببین چه ایمیلی زده... ایمیل را خوندم ... طرف به طرز خیلی زشتی نوشته بود که خیلی خوشحال نیست که آقای الف و آقای ب دارن می رن پیشش و اینکه اصلا تضمین نمی کنه که بتونه براشون وقت کافی بگذاره... داشتم با خودم فکر می کردم اگه این آقای الف و آقای ب ایرانی بودند حتما می گفتند این بابا با ما بخاطر اینکه ایرانی هستیم اینقدر بد رفتار می کنه... اما چیزی که باید دید اینه که بعضی ها را اصولا با ۱۰۰ من عسل هم نمی شه خورد... می خواد ایرانی باشن می خواد آلمانی ...

5:07 PM نوشا   -   0 نظر

 

11/04/2007



اولین کاری که بعد از رفتن همه مهمانها می کنم نشستن پای اخبار و فکر کردن به روزهای گذشته به تجربه های جدید و شناخت آدمهای مختلف... همیشه تعجب می کنم از اینکه چقدر آدمها جنبه های مختلف می تونن داشته باشند. همیشه تعجب می کنم از دوباره شناختن آدمهایی که فکر می کردم که خیلی خوب می شناخته ام...

تا 3 صبح بیدار موندن الان خودش را نشون میده در اینکه حس بنگی و خستگی دارم ... اولین کاری که می کنم نشستن پای وبلاگ و همزمان گوگوش... یک جورایی گوگوش تنها چیزیه که در هر حالتی دوباره منو به حال تعادل برمی گردونه... بعد از یک هفته تمام مهمون آلمانی داشتن و آلمانی حرف زدن و شنیدن تنها چیزی که می چسبه یک چای کمر باریک و موزیک ملایم ایرانی.

به چند چیز مختلف فکر می کنم که به زودی در موردشون خواهم نوشت.

دلم برای اصفهانم تنگ شده.

2:20 PM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015