12/27/2007



بی نظیر بوتو ... خبر شوکه کننده ای است. خبر را می خوانم و خشک می شوم. انگار که خشک شده ام ... انگار که کسی به مغزم شلیک کرده است.
فکر اینکه بعد از هشت سال برگردی به کشورت و اونجا ترور بشی آدم رو یک جور شوکه می کنه.
یکی از چیزهایی که کفرم را در میاره خوندن این تیتر خبریه: یک گزینه کمتر برای آمریکا. این وسط اسم کشوری را که نمی تونم بشنوم آمریکا هست!

10:57 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/26/2007



این عید سعید باستانی کریسمس را به شما و خانواده تبریک می گویم.

جای شما همگی در کنسرت گوگوش خالی بود. اینهم یکی از مزایای غربت هست که آدم می تونه مثلا گوگوش را روی صحنه ببینه و ببینه که هنوز هم موقع اجرای جاده اشک می ریزه و هنوز هم با اجرای هر آهنگ همه را از خود بی خود می کنه.



6:31 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/15/2007



لابلای اونهمه معبد توی مالزی با خودم فکر می کنم خدا به داد وقتی برسه که سیتا میاد ایران و می خواد از روی کتاب بره تمام نقاط دیدنی مثل جمکران و شاه عبدالعظیم و ... را ببینه. از تصورش هم خنده ام می گیره. چون این معبد ها هم برای ما دیدنی هستند اما برای چینی ها یا هندی ها در واقع محل عبادتشونه...

هفته پیش این موقع ها بود که برگشتیم و این هفته پنجشنبه یک سمینار باید بدهم که هم یک خورده مشکله و هم حساس... بعدش یک هفته تعطیلات کریسمسه و امیدوارم که اونموقع بتونم بیشتر بنویسم.

مواظب خودتون باشید تا من برگردم.

2:15 PM نوشا   -   0 نظر

 

12/05/2007



توی شرکت مالزیایی کلی دختر هست. در واقع کلی دختر محجبه. برای من که از ایران میام عجیب نیست اما برای همکاران آلمانی خیلی عجیبه. چیزی که هست اینکه در آلمان و کلا در اروپا خیلی کم دخترها زیر بار رشته های مهندسی می روند. توی دانشگاه خیلی به ندرت توی رشته های مهندسی دختر می بینی و اگر هم ببینی اکثرا خارجی هستند. دخترهای آلمانی اکثرا رشته های گل و بلبل می خونند مثل تاریخ و زبان و ...
روز اول منشی شرکت میاد دم در دنبالم... با روسری و لباس رنگی شیک اما کاملا پوشیده در واقع دامن تا روی زمین. با انگلیسی دست و پا شکسته خودمون را معرفی می کنیم... احوالپرسی می کنه و من یادم میاد که لپ تاپ را توی ماشین جا گذاشته ام... تا زنگ بزنه که راننده برگرده و من به کامپیوترم برسم فکر کنم کمتر از 5 دقیقه معطل می شیم... توی این مدت اونقدر تعارف می کنه که من یک جایی بنشینم که تسلیم می شم... بعد هر 10 ثانیه یک بار می گه Sorry! می گم من ساری هستم که براتون زحمت درست کردم و دوباره روز از نو روزی از نو. یادم میاد که چقدر دلم برای همین مهربونی های بی دلیل تنگ شده.
وارد شرکت که می شم همه توی جلسه هستند و من منتظر می مونم بیرون که ایمیلم را چک کنم و در عین حال کمی با این دختران مالزیایی گپ بزنم. دختر جوان دیگه می بینه که من اونجا نشسته ام میاد کنارم. ایمیلم را سریع تمام می کنم و شروع می کنیم به گپ زدن. خیلی جوان به نظر میاد و من باورم نمی شه که 29 سالشه و 3 تا بچه داره و تازه دلش یکی دیگه هم می خواد. تازه منشی یا اینجور چیزها هم نیست. کار مهندسی می کنه و شوهرش هم همین طور. از اینکه توی 10 دقیقه تمام جیک و پیک همدیگه را در آوردیم خنده ام می گیره. اینها مردمان بی ریا و بی تکلفی هستند. مثل اکثر ملیت های دیگه به خودشون و کشورشون افتخار می کنند و کافیه باهاشون 10 دقیقه حرف یزنی تا عکس تمام فک و فامیلشون را نشونت بدهند.

جنوب شهر ....
روزهای اول و دوم برای خودم می رم توی شهر. از روی نقشه و هر جا که علامت زده را می بینم. روز اول فکر کنم دقیقا از جایی شروع می کنم که نباید. در واقع سر از جایی در میارم که عین جنوب شهر تهرانه... مردم به وضوح فقیرتر هستند و خانه ها همه در حال فرو ریختن... اما هر از گاهی هم بین همون خرابه ها یک برج خیلی بلند می بینی که با خودت فکر می کنی این برج اصلا به اینجا نمی یاد. ملت مالزی کلا خیلی توی کف برج سازی هستند. بلندترین برجهای دوقلو ... چهارمین برج بلند تلویزیون دنیا... بلندترین تیرک پرچم ... خلاصه همه چی خیلی بلند.

این موتور سوارهای بد...
کوالالامپور یک جورهایی منو خیلی یاد تهران می اندازه... ترافیک و صدای بوق ممتد و اونهمه موتور سوار. حس قدیمی زندگی در شهر بزرگ برای آدم زنده می شه. شب موقع برگشتن به هتل موقع رد شدن از خیابون یک موتور سوار کیفم را از کولم می کشه و می ره. روی بازوم یک لکه سیاه خیلی گنده می مونه... از ترس اینکه کسی کیقم را بزنه تقریبا همه چیزهای مهم را توی هتل گذاشته ام. با اینحال کیف پول خوشگلم و credit card و کارت بانک و مقداری پول پر می زنند.
چیزی که جالبه عکس العمل مالزیایی هاست وقتی که براشون تعریف می کنی که چه اتفاقی افتاده... طبیعتا کلی شرمنده می شوند و اما تقریبا همه شون هم به اتفاق می گن آه... موتورسواره حتما هندی یا چینی بوده. از اینکه رفتارهای آدمها هر جای دنیا که باشند یکسانه خنده ام می گیره. با خودم فکر می کنم توی آلمان هم حتما آلمانی ها می گفتند کار روسها یا لهستانی ها بوده و توی ایران هم می گفتند کار عربها یا افغانی ها بوده.

12:56 PM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015