رم
برای یک جلسه کاری آمده ایم رم. آخر هفته را وقت داشتیم که شهر را تماشا کنیم. باید اعتراف کنم که با وجود اینکه هنوز خیلی از قسمتهای شهر را ندیده ام اما می تونم بگم که رم یکی از زیباترین شهرهایی هست که تا بحال دیده ام. در دو روزی که وقت داشتیم برای دیدن شهر، واتیکان، معبد پانتئون، کولوسئوم (جایی که گلادیاتورها می جنگیدند)، فروم رومان (جایی که آدم را یاد تخت جمشید می اندازه)، کاستل و خیلی جاهای دیگر را دیدیم که یکی از یکی دیدنی تر بودند. به خصوص که در خیلی از جاها واقعا فراموش می کنی که اینجایی که ایستادی وسط یک شهر مدرن با جمعیت میلیونی هست.
بوی پرتقال و درختهای پرتقال و نارنگی وسط خیابون، همچنین بارانهای سیل آسا، و آثار باستانی خیلی خیلی قدیمی آدم را یاد شیراز می اندازه. همونجوری که آدم از ایتالیا انتظار داره هم تقریبا هر بیست قدم یا به پیتزا فروشی می رسی یا بستنی فروشی.
یک مدل پیتزا فروشی اینجا هست که برای من تازگی داشت: توی ویترین مدلهای مختلف پیتزا هست که انتخاب می کنی و نشون می دی که چقدرش را می خواهی مثلا ۱۰ سانت، بیست سانت یا بیشتر. پیتزا را وزن می کنه و بعد لوله می کنه عین ساندویچ بهت می ده که بخوری. پیتزاهای ایتالیایی هم که خوب برعکس پیتزای آمریکایی (مدلی که در ایران هم رایجه) خیلی نازک هستن و از این نظر ایده آل.
ایتالیایی ها به وضوح آدمهای پرگفتگوتری هستن از آلمانها. کلا از حرف زدن و مزه ریختن لذت می برن. توی رستوران رئیس رستوران به کارمنداش غر می زد که چرا دست به سینه وایستادن و مشتری ها را جواب نمی دن. بهشون می گفت عین برلوسکونی وایستادن انگاری که رئیس جمهورن. بعدا که رفته بود کارمنده زیر لب یک آوازی می خوند درباره برلوسکونی. خلاصه یکجور جو باحالی دارن.
یکی دو ساعت دیگه جلسه شروع می شه و تا فردا ادامه داره و پس فردا باید برگردیم. رم یکی از شهرهایی هست که باید حتما دوباره برگردم و سرفرصت سیاحت کنم. به شما هم اکیدا توصیه می کنم.
11:20 AM نوشا
-
4 نظر
سلام تازه
همه چیز خوب پیش رفت. یک هفته با خانواده ها هم یک هفته ی خوبی بود. همه یک جورایی ریلکس بودن و این بار حضور خواهرم هم کمی کار من را برای ترجمه سبک تر می کرد. بدون این که حس کنی چیز زیادی عوض شده خواه ناخواه فصل جدیدی از زندگی ات شروع شده. توی این سرما احساس راحتی می کنم. حوصله اخبار و سایتهای خبری را ندارم. توی گودرم همه را mark as read می زنم. به خودم اجازه می دم که همه را mark as read بزنم...
دیروز روز اول کاری بود. همکارها دونه به دونه تبریک می گفتن. سوالات رایج: اسمت حالا چی شده؟منظورشون اسم فامیل هست. توضیح می دم که من اسم فامیلم را عوض نکردم چون در ایران رسم نیست. سیتا توضیح اضافه می کنه که چون توی ایران رسم نیست اگه نوشا فامیلش را عوض کنه دیگه دوستاش اصلا نمی تونن پیداش کنن چون نمی دونن که باید دنبال یک اسم دیگه بگردن. سیتا با بدجنسی اضافه می کنه عوضش توی ایران رسمه که زن باید به حرف مردش گوش کنه و ما این رسم را هم اجرا می کنیم.
سوال دیگه: چرا حلقه را دست چپ کردین؟ دوباره جواب می دیم که دست چپ چون رسم ایرانه و چون من و سیتا هم هر دو چپ دست هستیم کلا این مدلی راحتتریم. من هم اضافه می کنم که اصلا فقط توی آلمان هست که حلقه را دست راست می کنن. علامت تعجب آلمانی ها!
سوال دیگه: تو الان دیگه به خاطر اینکه با یک آلمانی ازدواج کردی پاسپورت آلمانی می گیری دیگه؟جواب می دم که نه. اونجوری باید ۳ سال صبر کنم. الان با ویزای کار فکر کنم زودتر بتونم پاس بگیرم.
11:14 AM نوشا
-
6 نظر
مربای هویج و عرصات
از دیروز مرخصی هستم. از خواب بیدار شدم. یک راست رفتم توی آشپزخانه سراغ قابلمه مربای هویج که دیشب درست کرده بودم. به نظر خودم که محشر از آب در آمده. اینجا مربای هویج اصلا نمی شناسن.
می رم به سمت بالکن. به بیرون نگاه می کنم و فکر می کنم که تا چند روز دیگه برای دومین بار امسال زنبق ها در میان. نمی دونم سال پیش هم زنبق ها دو بار گل دادن یا فقط یک بار.
بعد با خنده ای در مغز فکر می کنم این فکرها واقعا توی ذهن کسی می گذره که فردا داره عروسی می کنه؟
خلاصه ماجرا از این قراره که بعد از این که حدود ۸ ماه طول کشید تا مدارک لازم برای ازدواج کامل بشه و بعد از این که مامان بابای من ویزا نگرفتن و بعد از اینکه مشخص شد که اجازه ازدواج فقط ۶ ماه مهلت داره به فکر پلان ب افتادیم. پلان ب این بود که یک جایی خارج از آلمان ازدواج کنیم که خانواده من هم بتونن بدون محدودیت ویزا سفر کنن. از اونجایی که یکی از معدود کشورهایی که بین ایران و آلمان قرار داره و ایرانی ها و آلمانی ها به سادگی می تونن بهش سفر کنن ترکیه هست، ما تشریفات رسمی ازدواج را در اینجا انجام می دهیم و با پدر مادرهامون و خواهر برادرهامون در ترکیه جشن می گیریم.
اینه که یک جورایی همه چیز ریلکس تر هم پیش می ره. و اینه که آدم می تونه یک روز قبل از عروسی هم مربای هویج درست کنه و به زنبق های روی بالکن فکر کنه.
پس نوشت: مامان بابای سیتا اینجا هستند. حدود ۲۰۰ کیلومتری اینجا زندگی می کنند و برای مراسم آمده اند. من توی آشپزخانه مشغول لازانیا درست کردن هستم. سیتا از مامان باباش می پرسه نوشیدنی چی می خورن. مامانش می گه آب. سیتا میاد توی آشپزخونه و یکهو صدای شکستنی میاد. فکر می کنم مامان سیتا می خواسته لیوانی چیزی از دکور برداره و زده شکسته. پشت سرش صدای شکستنی دوم میاد و دوباره و دوباره. خنده ام می گیره. نمی فهمم چی شده. می خندم می پرسم همه چی اوکی هست؟ سیتا می ره ببینه چی شده. میاد می گه وای می دونی این صدای چی بود که شکست؟چینی های محبوبت بود. می گم چرند. می رم دنبالش و می بینم که در بالکن بازه. مامان بابای سیتا روی بالکن مشغول زمین زدن چینی هایی هستن که با خودشون آوردن. این یک رسم قدیمی آلمانی هست که شب قبل از عروسی دوستان عروس و داماد و خانواده ها چینی های قدیمی را زمین می زنند و می شکنند که شگون بیاره.
8:30 PM نوشا
-
18 نظر
پاسیفیک تایم
هفته ای یک بار یک جلسه تلفنی هست که برای هماهنگی یکی از پروژه ها انجام می شه و از طرف شرکت، من تنها کسی هستم که شرکت می کنه. اعضای پروژه از کشورهای مختلف اروپا، و آمریکا هستن. تنها ساعتی که می شه همه این آدمها را هماهنگ کرد ۸ صبح به ساعت آمریکای شرقی هست یا پاسیفیک تایم که به ساعت ما می شه ۵ عصر. یعنی هر هفته چهارشنبه ۵ تا ۶ عصر تلفن کنفرانس به انگلیسی با ۶-۷ نفر دیگه.
دو هفته پیش من نمی تونستم شرکت کنم چون برای یک پروژه دیگه وین بودم. به اطلاع مدیر جلسه رسوندم که من نیستم. مدیر جلسه هم بعد از این که یکی دو نفر دیگه هم کنسل کردن کل جلسه را کنسل کرد و من خیالم راحت شد که مشکلی نیست. هفته پیش از اونجایی که جای دشمنتون خالی در وین سرمای سختی خورده بودم مرخصی استعلاجی داشتم و باید می موندم خونه. بدیش این بود که این بار کل جلسه لنگ یک پروپوزال بود که من باید از طرف شرکت آماده می کردم و من هم که یک هفته ماموریت بودم و یک هفته مریض. خلاصه این بار هم جلسه لغو شد.
امروز از اول صبح برنامه های ۵ تا ۶ عصرم را خالی گذاشتم و کارهامو جوری ردیف کردم که تلکو را از دست ندهم. سر ساعت ۵ شماره را گرفتم و دیدم که کسی روی خط نیست. کمی تعجب کردم چون مدیر جلسه که آلمانیه معمولا ۵ دقیقه قبل از ۵ میاد روی خط. خلاصه دو سه دقیقه ای صبر کردم اما باز هم خبری نشد.
بعد یکهو فکر کردم ای لعنت به من! پاسیفیک تایم حتما هنوز روی ساعت تابستون هستن و ساعتشون را هنوز جلو نیاورده اند... از گوگل پرسیدم و گوگل تایید کرد که الان ساعت ۹ صبح پاسیفیک تایم هست و نه ۸ صبح...
خلاصه این بار هم جلسه بی جلسه. آدمیزاده دیگه... گوگل که نیست.
5:29 PM نوشا
-
1 نظر
|
|
|