فسیل
اخبارها بوی کهنگی می دهند. انگاری ۱۰۰۰ سال از انتخابات گذشته.
انگار ۱۰۰۰ سال است که ندا و مادرش و سهراب و مادرش و را می شناسم و با دردشان آشنا هستم. امیر جوادی فر و صدای دردمند پدرش. کیانوش آسا و داستان برادرانش. انگار همه شان از روز اول عضو خانواده ام بوده اند. انگار از روز ازل با این آدمها گریسته ام.
احساس می کنم موسوی و کروبی صدها سال پیر شده اند تار عنکبوت گرفته اند و هنوز بیانیه صادر می کنند.
خانواده های زندانی های سرشناس هر روز به بهانه ای سعی می کنند اسم زندانیانشان را به گوش دنیا می رسانند. دنیا اما با سرعت سرسام آوری رو به جلوست و آنها کمرنگ تر و کمرنگ تر می شوند. اعتصاب غذای خشک. اعتصاب غذای زندانیانی که گوشت بر استخوان ندارند. تظاهرات در لندن. کلن. استکهلم. عکسها.
دوستانم در اداره جات دولتی گروه گروه به تهران می روند برای گزینش عقیدتی. باید نماز بخوانند و اصول دین پس بدهند. مایه خنده است آن آقا که با کفش نماز خوانده و مایه مباهات است آن خانمی که عذر شرعی را بهانه کرده که نماز نخواند و به قرآن دست نزند.
مدارس پر از ملاها شده اند.
محمد مصطفایی جانش را نجات داد و از ایران بیرون آمد. محمد مصطفایی دیگر کسی را نجات نخواهد داد.
خبرها تیتر وار می آیند و می روند و دیگر هیچ حسی ندارم انگار. کرخت شده ام. از کرختی متنفرم. از این استیصال محض متنفرم. آیا ما همه این روزها را یک بار دیگر تجربه نکردیم؟
10:48 AM نوشا
-
1 نظر