7/23/2010

روبات سیبیلو

عصر بلند، از ورزش اومده بودم خسته و کوفته. ایستاده بودم توی ایستگاه اتوبوس منتظر دقیقه ی چهارم بعد از هشت بودم که اتوبوس بیاد منو ببره دم خونه پیاده کنه. سر هشت و چهار دقیقه، سر و کله اتوبوس پشت چراغ قرمز پیدا شد. بعد حرکت کرد به سمت ایستگاه. یک خانمی از ۵۰-۶۰ قدمی، می دوید به سمت ایستگاه اتوبوس. راننده متوجه شد که خانمه داره می دوه که به ایستگاه برسه. سرعتش را کم کرد و چند قدمی ایستگاه نگه داشت. من سلانه سلانه رفتم به سمت اتوبوس. راننده را می شناسم. خیلی آدم مَـشتی ای هست. یک بار اولین باری که دیگه کارت دانشجویی نداشتم متوجه شد که از امروز باید بلیط بخرم. هر بار اتوبوس خلوت بود بهم بلیط نمی فروخت. می گفت مهمون کارت من باش.
یک آقای خیلی مهربونیه. موهای سفید. سیبیل سفید آویزون تا دم چونه. اما قیافه اش خیلی پیر نمی زنه. شاید میونه ی چهل سالگی.
همیشه دلم می خواد بپرسم کجاییه. فکر می کنم اگه ترک نباشه حتما رگ و ریشه ای توی لهستان یا مجارستان یا اون دور و برها داره. اما چیزی که واضح و مبرهنه اینکه آلمانی نیست.

می دونید؟ آلمانی ها ملت خوبی هستن. اما سر کار که هستن عین روبات می مونن. یعنی همین خانمه که می دوید که به اتوبوس برسه اگه یک راننده آلمانی بود فکر کنم عمری عکس العمل نشون می داد. راننده آلمانی می دونه که باید فلان ساعت توی ایستگاه نگه داره و فلان ساعت راه بیفته. اینه که معمولا اینجا و اونجا برای کسی نگه نمی دارن. خوب شاید به همین دلیل هم می تونی روی برنامه اتوبوس با دقت یکی دو دقیقه حساب کنی.

یک مثال دیگه. شما می رید توی یک مغازه چیزی بخرید. برای پرداخت ٬طبیعتا٬ توی صف می ایستید. اگه فروشنده (یا صندوقدار) را تحت نظر بگیرید، روند کارش اینجوریه: به کسی که جلوش ایستاده روز بخیر می گه، کالاها را از دستگاه رد می کنه، قیمت نهایی را اعلام می کنه، پول را از شما می گیره، می زنه توی دستگاه که چقدر پول از شما گرفته، دستگاه نشون می ده که بقیه پول چقدره، بقیه پول را پرداخت می کنه، از شما خداحافظی می کنه و رو می کنه به نفر بعدی.

یکی از تفریحات من اینه که وقتی یک نفر جلومه و کارش هنوز تمام نشده سعی کنم یک لحظه ای رو پیدا کنم که فروشنده به من نگاه کنه. بعد سرم را به علامت سلام تکون بدم و هر بار ببینم که طرف اصلا به روی خودش نمی یاره. در اکثر مواقع طرف وانمود می کنه که ندیده. بعد که نوبت شما می شه روز بخیر می گه و...
یعنی دقیقا من هربار فکر می کنم می شه جای فروشنده های آلمانی را با روبات عوض کرد و آدم خیلی هم احساس کمبودی نمی کنه.

11:18 PM نوشا   -   6 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015