8/30/2009

تی شرت و پیشداوری ها

یکی از بچه های اینجا هست که پدرش سوریه ای و مادرش آلمانی هست. اما از اونجا که پدر و مادرش خیلی سال پیش از هم جدا شده اند و او پیش مادرش زندگی کرده طبیعتا عربی یاد نگرفته. حالا با تمام شدن درسش تصمیم گرفته که بره کلاس عربی که بتونه موقع دیدار از پدرش در سوریه با خانواده پدریش عربی حرف بزنه و هم پدرش را خوشحال کنه. کلاس عربی اش توی یک مسجد تازه تاسیس اینجا برگزار می شه و هر بار کلی داستانهای بامزه تعریف می کنه از کلاس عربی...

یک بار می گفت که کلاس ربع ساعت دیرتر شروع شده و همه با هم ربع ساعت دیرتر آمده اند. وقتی که پرسیده قضیه چیه همه گفته اند که نماز مغرب بوده. و وقتی پرسیده که چرا دوهفته پیش پس کلاس سر موقع شروع شده گفته اند چون اونموقع هنوز خورشید خیلی دیرتر غروب می کرده و اونها مجبور می شده اند بعد از کلاس نماز بخوانند.

تعریف می کنه که معلم عربی هر بار قبل از اینکه درس را شروع کنه دعا می خونه و به تخته فوت می کنه که از شر شیطان برکنار باشه موقع درس دادن و توی هر جمله ای حتما ۳-۴ بار انشاالله می گه.

خوب تمام این مسایل طبیعتا برای این دوست ما خیلی خیلی جدید هستن و همش سعی می کنه که اونها رو یک جوری هضم کنه و هم اینکه خوب خودش هم یک جوری خیلی ضایع نباشه.

مثلا تعریف می کنه که هر بار که می خواد بره کلاس توجه می کنه که تی شرتی که پوشیده قبلش توجه می کنه که نوشته روی تی شرتش یک عبارت خفن آتئـیستی یا ضد خدا و دین نباشه. می گه دفعه پیش که می رفتم کلاس تی شرتی تنم بود که روش نوشته بود Kill Bush... می گفت فکر کردم خوب حالا این تی شرت مشکلی نداره و حتما جماعت کلی هم کیف می کنند از دیدن چنین تی شرتی.

خوب رفته بود کلاس و بعد که بیرون آمده بود با خودش فکر کرده بود ای بابا حالا اگه پلیس آلمان این مسجد را زیر نظر گرفته باشه و ببینه که یک نفر آلمانی با تی شرت ‌kill bush می ره توی یک مسجد حتما فکر می کنه اینجا از همون مراکزیه که تــروریـست تعلیم می دهند. خنده داره نه؟!‌

12:28 PM نوشا   -   0 نظر

 

8/21/2009

در رحمت

یک بار زنگ زدم به یکی از دوستان... طبق عادت پرسیدم مزاحم که نشدم؟ گفت نه اصلا. فقط امروز در رحمت باز شده و کلی دوستای دیگه هم بهم زنگ زدند.

دیروز سیتا صدام می زنه و می گه از دانشگاه استاد ایرانی مون زنگ زده و گفته که یک برنامه تور نصفه روزه هست که مخصوص دانشکده است و ۲ نفر جا اضافه دارند. از ما دعوت کرده که بریم. باید نصف روز مرخصی بگیریم. ولی در عوض برنامه قایق رانی و پارو زنی هست و بعدش هم تیر اندازی با تیرکمان. می گم چرا که نه. به نصف روز مرخصی اش می ارزه.

میام پای کامپیوتر و می بینم که یکی از دوست جون ها برام آفلاین گذاشته که:‌ نوشا... من و شوشو داریم فردا میایم آلمان!‌ چیزی نمی خوای برات بیاریم؟!‌ کلی ذوق می کنم که بهش ویزا دادند. هرچند که ویزای ۱۰ روزه اش را اونقدر دیر داده اند که تا بیاید برسد اینجا ۳ روزش گذشته است. اما همین هم غنیمته. طبیعیه که باید شب بیایند پیش من و اینجوریه که بعد ۱۰ کیلومتر پارو زنی و تیرکمان بازی در گرمترین روز آلمان با سیتا می ریم فرودگاه دنبال شون و یک جوری حس می کنم واقعا در رحمت باز شده...

10:16 AM نوشا   -   0 نظر

 

8/17/2009

دوبله فیلم و تعصب زبانی

بخش اول

مهمان های عرب که می رفتند بحث مفصلی باهاشون داشتیم. یکی از آقایون معتقد بود که آلمانها به خاطر اینکه به زبانشون خیلی مغرور هستند اگر هم انگلیسی بلد باشند انگلیسی صحبت نمی کنند. می گفت وقتی باهاشون حرف می زنی می فهمند اما به تو به آلمانی جواب می دهند. این در حالی بود که در تمام مدتی که در شرکت ما بود همه بچه های شرکت طبیعتا باهاش به انگلیسی صحبت می کردند. اما تجربه ای که کرده بود این که وقتی برای خرید لوازم یدکی ماشین به یکی از نمایندگیها رفته بوده شاگرد نمایندگی باهاش آلمانی حرف زده. ما خیلی سعی کردیم که بهش حالی کنیم که اون کسی که توی نمایندگی کار می کنه تحصیلات بالایی نداره و در نهایت انگلیسی خیلی نمی دونه و به همین خاطر هم ممکنه که یک چیزهایی بفهمه اما نمی شه ازش انتظار حرف زدن داشت. اما خوب مرغ یک پا داره.

جالب اینکه خود آلمانیها معمولا سعی می کنند یک جوری زبان انگلیسیشون را تقویت کنند که ضایع نباشه در چنین مواردی. همیشه هم مثال میارن می گن توی فرانسه کسی اگه انگلیسی هم بلد باشه باهات حرف نمی زنه که تو مجبور بشی باهاش فرانسه حرف بزنی. کما اینکه من فکر می کنم در مورد فرانسوی ها هم قضیه همین طوره که اکثرشون اصولا فقط فرانسوی بلد هستن و نه هیچ زبان دیگه ای. اینه که وقتی مثلا به عنوان توریست به پاریس وارد می شی برای خرید بلیط قطار و مترو و ... کلی باید دنبال کسی بگردی که حرف تو را به مامور فروش بلیط حالی کنه ...

بخش دوم
با همکار عراقی ام و یک همکار آلمانی رفته ایم سلف برای ناهار... همکار عراقی می پرسه نظرت در مورد این مهمانها چی بود. یک کمی گپ می زنیم و بعد به عنوان یک چیز بامزه این بحث که در بالا نوشتم را تعریف می کنم. همکار عراقی اول می خنده. می گه آره تمام عربها کلا این دید را در مورد آلمانها دارند که آلمانیها به زبان خودشون خیلی می نازند و به همین دلیل انگلیسی صحبت نمی کنند. می گه حالا من در این حد اینو قبول ندارم. اما به نظر من آلمانیها واقعا به زبانشون می نازند. یک دلیل واضحش هم این هست که همه فیلم ها را به آلمانی دوبله می کنند!!!!!‌

من که دارم شاخ در میارم می گم چی؟!‌ می گه ببین مثلا الان هلند هیچ فیلمی را دوبله نمی کنه. همش به انگلیسی هست و با زیر نویس. می گم خوب اونها شاید هزینه دوبلاژٓ فیلم براشون خیلی زیاده یا کلا تکنولوژیش را ندارند. بعدش هم زبان هلندی اونقدری به زبان انگلیسی نزدیک هست که بشه بدون خوندن زیر نویس هم فیلم را فهمید.

می گم ما توی ایران هم همیشه فیلم ها را دوبله می کنیم. یعنی از روز ازل می کردیم. آخه توی ایران ۵۰ سال پیش که کسی سواد فارسی هم نداشت که بتونه زیر نویس بخونه و در ثانی ایران صنعت دوبله داره و با ۳۰ میلیون جمعیت اونموقع و ۷۰ میلیون جمعیت حالا دوبله هم به صرفه بود.

یک جوری دهانش باز می مونه!‌ تا حالا به این فکر نیفتاده بود که مثلا ارباب حلقه ها را هم می شه به فارسی دید!‌ می گه ما همیشه فیلم ها را با زیر نویس می بینیم. البته خود عراق که اصلا صنعت دوبله نداره. اگر هم فیلمی دوبله باشه از سوریه میاد... یک کم مکث می کنه و می گه تنها فیلم هایی که ما دوبله می کنیم فیلم های ایرانی هستن. چون ما از این می ترسیم که مردم با دیدن فیلم به فارسی و خوندن زیرنویس عربی از زبان فارسی خوششون بیاد و شروع کنند کلمات فارسی را در محاورات روزمره استفاده کنند!!

بعد بحث طبیعتا ادامه پیدا می کنه چون طرف می خواد ثابت کنه که این خیلی یک چیز مهمی هست که آدم فیلم را به انگلیسی ببینه و در مزایای زیرنویس و ... و بعد می گه یا مثلا دانشگاه. خوب آدم پس چرا توی دانشگاه به انگلیسی درس می خونه؟!‌ می گم احتمالا چون شما توی عراق شعبه های دانشگاههای آمریکایی یا انگلیس دارید وگرنه توی همه جای دنیا دانشگاههای معمولی به زبان بومی تدریس می شوند. می پرسه یعنی تو الان تو ایران که درس خوندی به چه زبانی خوندی؟ و من خیلی عاقل اندر سفیه می گم خوب معلومه به فارسی!

.... و این قصه ادامه دارد

می دونید همیشه بعد از چنین بحث هایی آدم یک حس عجیب غریبی پیدا می کنه. یک جور حسی مثل آدم فضایی ها که از یک سیاره دیگه اومدن و یک چیزهایی تعریف می کنند که همه با چشمهای گرد نگاهشون می کنند.

11:14 AM نوشا   -   0 نظر

 

8/10/2009

سرخوشی

بعد از روزها و ماهها حس بهتری دارم امروز. شاید به خاطر اینکه روز اول هفته خارجکی است و آخرهفته طولانی خوبی را طی کرده ام. بارها و بارها مطالبی از تاریخ معاصر ایران خوانده ام و هر بار حس کرده ام که این بار فرق می کند. شاید برای اینکه چیزی در درونم می گه این راه به سلامتی به پایان می رسه. چون می بینم که این بار هوشیاری زیادی در حرکتهای خودجوش هست. امروز نوشته نیک آهنگ را می خوانم در مورد پرهیز از خشونت و فکر می کنم چه خوب. چه خوب که در چنین شرایطی کسانی با چنین وسواسی در مورد اصولی مانند پرهیز از خشونت صحبت می کنند.

تمام جذابیت این جنـبـش سـبـز هم شاید در این است که حرکت خودجوش مردمی است. مردمی که ذاتا صلح طلب و مهربان و با صفا هستند و همین به اعتقاد من نقطه قوت این حرکت است. زمان می برد اما ارزشش را دارد. در تاریخ گذشته ایران که نگاه کنیم سردارعلی ها و میرزاکوچک خان ها و ستارخان و باقرخان ها و گروهکهای متعدد قبل و پس از انقلاب با آن همه خونی که فدا کردند چیز واقعا بزرگی به دست نیاورند.

جذابیت این جنـبـش سـبـز شاید در این است که مردم ایران بدون وجود گـاندی نوعی خودشان رهبری را بدست گرفته اند و ایمان دارم که در این راه شکست نمی خورند. زیبایی آن در این است که موسوی و کروبی ها از مردم خط می گیرند و نه بر عکس.

به زودی پست های غیر انتخاباتی هم می نویسم. قبل از انتخابات ۵-۶ پست نوشته بودم که به تدریج منتشر کنم که همگی در آوار اخبار این روزها مدفون شدند. به زودی دستی به سر و گوششان می کشم و به روزشان می کنم.

10:27 AM نوشا   -   0 نظر

 

8/06/2009

تحلیف و سوگند واقعی به قرآن

قسم قرآن خوردن در این شرایط وانفسا هم واقعا روحیه می خواست که طرف ما روحیه اش را هم نشان داد... شاید در تمام مدت تحلیف می ترسید که صاعقه بزنه و از وسط نصفش کنه یا اینکه دستش را بگذاره روی قرآن و همینجوری خشک بشه به خاطر قسم دروغ... اما خوب متاسفانه نشد.

متاسفانه نه صاعقه ای آمد و نه کسی خشک شد و نه آنچنان آبی از آب تکان خورد. تمام روزهای گذشته کارنامه دولت مهرورزی را در ذهنم مرور می کنم با تمام رویدادهای وحشتناکشان:
  • طرح جامع عفاف و رسمی ساختن چیزی به نام ٬پلیس امنیت اخلاقی٬
  • طرح مبارزه با اراذل و اوباش و در واقع آماده سای نیروهای ضد مردمی برای چنین روزهایی
  • ارایه طرح حمایت از خانواده که نام دیگرش طرح ضد حقوق زنان می شه گفت و بر اثر مقاومت زنان از دستور خارج شد... اما در ۴ سال آینده باید منتظر رجوع دوباره اش باشیم
  • طرح ادغام بسیج در سپاه و در نتیجه مسلح شدن نیروهای بسیج (منبع)
  • طرح واگذاری۴۲۰۰ مدرسه به حوزه علمیه قم(منبع)
  • بازنشست و یا اخراج بیش از ۱۰۰ استاد دانشگاه مخالف برنامه ها و سیاستهای مهرورزی
سیاستهای اقتصادی و تورم و مابقی را هم که خودتان هم می دانید و در جریان هستید که شاید واقعا کوچکترین مشکل باشند. شاید به اندازه کافی هوشیار نبودیم در سالهای گذشته. شاید باید به هر کدام این مسایل بالا واکنش شدیدتری نشان می دادیم... شاید همان ۳۰ سال پیش پدران ما به همه این اعتراف گیری ها و شکنجه ها و زیاده طلبی ها واکنش شدیدتری نشان می دادند...

باید منتظر روزهای آینده بود. روزهای سخت آینده فقط برای ما سخت نیست و فقط برای ما نیست که بی خوابی به همراه می آورد. ما که با همیم همه آنها بی خواب می شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان زبان آلمانی دان اگر وقت و حوصله داشتید به گرداندن وبلاگ ایران در مطبوعات آلمان کمک کنید.

10:42 PM نوشا   -   0 نظر

 

8/02/2009

اعترافات و مرغ پخته


شو مضحک تیتر روزنامه آنلاین اشپیگل هست در مورد اعترافات و دادگاه دیروز. جبهه مشارکت می گه این روند مرغ پخته را هم به خنده می اندازه و برای ما جایی برای خنده نیست.

و برای ما تنها چیزی که می ماند چهره تکیده بشاش ترین مرد وبلاگستان است. محمدعلی ابطحی که به گواهی دوست و دشمن یکی از بهترین انسانهای روزگار بود و هست. یکی از معدود دست اندرکارانی که همیشه دنبال کار دستگیرشده ها را می گرفت... او هنوز هم مرد خوب وبلاگستان است. هنوز هم هست. ما همه می دانیم که پشت پرده چه خبر است و ما پشت هم می مانیم. ما با هم می مانیم و آنها را همین از پا در می آورد.

آقای ابطحی دوستت داریم برای همه اعترافهایت

11:35 AM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015