2/22/2009



یک ساعت تمام می نشینم به نگاه کردن عکسهای امین نظری و آرش عاشورنیا... به نظر من کارهاشون محشره... یعنی هر عکس برای خودش دنیایی داره.

..................................................................................................................

دیروز بعد از مدتها می خواستم skype کنم. دقیقا یادم نبود که اصولا عضو بوده ام یا نه... گفتم امتحان می کنم. اول از همه با اسم کوچکم امتحان کردم و یک پسورد ابلهانه را تستی زدم که ببینم اصولا می گه این کاربر وجود داره یا نه... در کمال تعجب دیدم که وارد شد و لیستی از آدمهایی که دوستان من نبودند باز شد. من با دهان باز جلوی لیستی نشسته بودم که مال من نبود و با خودم فکر می کردم که این آدم که چنین پسورد احمقانه ای انتخاب کرده حقشه که بزنم پسوردش را عوض کنم... ولی این بار را رحم کردم.

حالا شما که اینجا را می خوانید خدا وکیلی اینقدر پسوردهای ابتدایی انتخاب نکنید. اصولا پسوردهای ساده که کلماتی هستند که در یک دیکشنری معمولی پیدا می شن را می شه ظرف ایکی ثانیه هک کرد و الان که من اینجا نشسته و شما اونجا ۱۰۰۰ تا برنامه هست که اینکار رو به سادگی آب خوردن انجام می ده.

قوانینی که برای انتخاب یک پسورد مطمئن باید رعایت کنید را اینجا لیست می کنم باشد که مایه عبرت شود:
  • پسوردهای کوتاهتر از ۸ کاراکتر را در زمان محدود می شود هک کرد. بنابراین سعی کنید پسورد شما حداقل ۸ کاراکتر باشد.
  • پسوردهایی شامل یک کلمه یا دو کلمه ساده باشند به سادگی هک می شوند.
  • سعی کنید پسورد شما حتما حاوی یکی دو عدد و یک کاراکتر ویژه مثل $ % & # باشد.
  • سعی کنید در پسوردتان حتما یکی دوحرف را به صورت کپیتال بنویسید. مثلا niN9@chka یک پسورد نینوچکایی مطمئن هست.
  • و از همه مهمتر اینکه یک پسورد آبکی که انتخاب می کنید روی تمام اکانت هاتون نگذارید. واقعا سعی کنید حداقل پسورد سیستم تون با پسورد بانکتون یکی نباشه.
  • از اونجایی که شما هم مثل من کم کم پا به سن می گذارید و این پسوردهای سخت را نمی تونید حفظ کنید از یک password manager استفاده کنید. (تحت لینوکس wallet و تحت ویندوز password safe یا password memory یا هر چیز دیگه ای که سراغ دارید. )

خوبی استفاده از یک password manager اینه که تمام این پسوردهای عجیب و غریب را می تونید توش ذخیره کنید و با هر بار login فقط پسورد مخصوص password manager را وارد می کنید.

10:13 PM نوشا   -   0 نظر

 

2/17/2009

روزنامه خوانیهای سیتا

سیتا نشسته به روزنامه خواندن... ٬تسایت٬ یکی از بهترین هفته نامه های آلمانی زبان هست.
بلند می گه اینجا یک مقاله هست در مورد آقای چاتمی. اصلاحش می کنم و با تشدید روی ٬خ٬ می گم خـاتمی. نگاه می کنم روی صفحه ای که می خونه. یک عکس بزرگ از آقای خـاتمی هست با تیتر بزرگ ٬مرد خوب تهران٬.

چند وقت پیش ... یک مقاله دیگر...

روشو به من می کنه و می پرسه تو حجـاریان را می شناسی ؟ می گم آره... توضیح می دم که چند سال پیش تـرور شد و مدتی در کما بود اما به طرز عجیبی جان بدر برد. سیتا می گه آره اینجا هم نوشته... اما در عین حال هم نوشته که پایه گذار سـازمان اطـلاعات ایران بعد از انقـلاب بوده. می گم آره خوب ولی در ایران امروز هم در واقع فقط کسانی اجازه فعالیت دارند که از اول با رژیـم بوده اند و یک جوری به قول خودمان سـابقه انقـلابی دارند …

مدتی می گذره و سیتا دوباره می پرسه تو فیلم مارمولک را دیدی؟‌ ( سعی می کنه مارمولک را که با حروف لاتین نوشته شده تلفظ کنه ) با خنده می گم آره... سرم را می برم روی روزنامه و عکس کمال تبریزی را که می بینم می فهمم که مصاحبه ای هم با کمال تبریزی هست... نصف صفحه یک عکس خیلی بزرگ از آیـت الـلـه خـمینی هست و تیتر مقاله هم نوه ناخلف هست... با خودم فکر می کنم که دوباره چه موضوعی پیش اومده در مورد نوه آقا؟ از سیتا می پرسم اینها چه ربطی داره به نوه خـمینی؟ سیتا خنده اش می گیره و می گه نه... نوه اینجا به معنی نسل بعدی انقلاب هست. مقاله در موردکسانی هست که در زمان انـقلاب نقش مثبتی داشتند و بعدها به منتقدان نظام تبدیل شدند. از جمله حجـاریان، معصـومه ابتـکار که در زمان گروگـانگیری آمـریکایی ها به عنوان مصـاحبه گر با اونها در تماس بوده یا کمال تبریزی و... از سیتا خواهش می کنم که بعد از خواندن مقاله را به من بده تا نگاهی بهش بیندازم.

به نظر من خیلی واقع بینانه نوشته شده و دید نسبتا خوبی به کسی می ده که این دوران را از نزدیک تجربه نکرده. روزشمار انقلاب هم ضمیمه مقاله است که به نظر من اونهم خیلی مختصر مفید و خوب نوشته شده...

5:53 PM نوشا   -   0 نظر

 

2/09/2009



آقای سوریه ای شرکت ما به تازگی دوباره پدر شده. ازش می پرسم که خانواده ها حتما دلشون پر می کشه برای دیدن نوه جدیدشون. می گه برای پدر و مادر خانمش دعوت نامه فرستاده. اما مشکلی که هست اینه که پدر خانمش توی عـربسـتان سـعودی کار می کنه و اونجا خارجی هایی که کار می کنند هر کدام زیر نظر یک کفیـل هستند که باید امضا کنه که این طرف اجازه داره مثلا بره آلمان نوه اش را ببینه یا نه.
حالا از بد شانسی اینها کفیـل پدر خانمش دو سه ماهه که فوت کرده و باید صبر کرد تا پسرهاش کارها را بین خودشون تقسیم کنند و یکی شان این قضیه را به عهده بگیره!‌
با خودم فکر می کنم این سـعودی ها هم یک جوری هنوز توی دنیای خودشون زندگی می کنندها! همه جای دنیا اینجور کارها را سفارت انجام می ده. اما این ها هنوز درگیر کفیل و کفالت هستند.

..........................................................................................................................................

٬عقاید یک دلقک٬ را به آلمانی دست گرفته ام. ۳ سال پیش مامان سیتا کتاب را بهم هدیه داد و من یکی دو بار دست گرفتم که بخونمش اما هر بار حس کردم که زبانم اونقدر خوب نیست که بتونم روان بخونمش. این بار حس کردم روان تر می تونم بخونم. خودم به خودم حسودیم می شه که می تونم کتاب هاینریش بل را به زبان اصلی بخونم

..........................................................................................................................................

فردا روز خوبیه. بعد از مدتهای مدید یک روز مرخصی دارم. جبران اینکه هفته گذشته شنبه آخر هفته را تا ساعت ۱۱ شب سر کار بودیم اجازه داریم که یک روز را به جاش تپر کنیم. ۱۰۰۰ تا کار ردیف کرده ام برای همین ۱ روز. سینما رفتن و آرایشگاه رفتن و قرار ملاقات با دوست و رفیق و پست کردن چیزهایی که ۱۰۰ ساله می خوام پست کنم و ...

12:39 AM نوشا   -   0 نظر

 

2/02/2009



هفته گذشته هفته پرکاری بود. هم تحویل یک پروژه بزرگ بود که حتی شنبه تعطیل را هم تا ۱۱ شب سر کار بودیم و هم دو تا ملاقات کاری بود که باید براشون کلی چیز آماده می کردم و از همه وحشتناکتر که تا جمعه می باید مدارکم را برای تقاضای بورس می فرستادم که خیلی کار وحشتناکیه. یعنی باید اول رزومه می نوشتم که این چیزیه که من در تمام عمرم ازش متنفر بودم... بعد باید یک فرم ۸ صفحه ای پر می کردم. از این ۸ صفحه همه چیزش مرتب بود به غیر از ۴ تا پاراگراف که باید می نوشتم. اولیش اینکه انگیزه شما از اینکه می خواهید چنین غلطی بکنید چی بوده. دوم اینکه در چه زمینه هایی تا بحال تحقیق کرده اید بعدش موضوع تزتون چی بوده و آخرینش هم اینکه چه کارهای عملی ای در راستای این پروژه انجام داده اید.

چیزی که هست نوشتن همین ۴ تا پاراگراف پوست من را کند. اینکه می شینی جلوی برگه سفید و به این فکر می کنی که چرا می خواهی دکترا بخونی... یعنی یک چیزی که در اون لحظه به نظرت یکی از بدیهی ترین بدیهیات حساب میاد را باید یک جوری بنویسی که بتونه یک نفر آلمانی که در مقام تصمیم گیری در مورد بورس تو هست را متقاعد کنه. بدتر از همه اینکه نمی دونی که طرف چی دوست داره که ببینه و بخونه. یعنی مثلا نمی تونی که نصف پاراگراف را با سلام و درود به روح شهـیدان و غیره پر کنی که!‌ باید یک جوری نشون بدی که تو آدمش هستی که چنین باری را بلند کنی. بعدش باید استدلال کنی که چرا می خوای این رشته را ادامه بدی و نه هر رشته دیگه ای... و اینجا هم نمی تونی مثلا بنویسی که من از بچگی دوست داشتم اینکاره بشم.

بعد از ۲-۳ روز که هیچ چیزی نتونستم بنویسم به استادم میل زدم که آقا خداوکیلی یک کمکی به من بکن. این استاده هم که کلا از اون دسته استادهایی هست که برای دانشجوها خیلی مایه می گذاره یک ساعت بهم وقت داد.
از یک ساعت نیم ساعتش را نشسته بودم اونجا سرم را گرفته بودم توی دستم که چی بنویسم. توی این نیم ساعت استادم یک توصیه نامه بلند بالا نوشت و مهر و موم کرد و گذاشت جلوم و من هنوز ۱ کلمه هم ننوشته بودم.

گفتم اصلا من نمی دونم از کجا شروع کنم. از جاش بلند شد... یک بسته کاغذ آورد گذاشت جلوی من گفت بیا ۵ دقیقه وقت داری. ۵ دقیقه کلماتی را که به ذهنت می یاد در مورد چیزهایی که توی ۶ ماه گذشته یاد گرفتی را بنویس.... می دونید جالبیش چی بود؟‌ این که کلمه اول نسبتا خیلی سریع به ذهنم رسید و بعد کلمه دوم و همین جوری پشت سر هم ۱۵- ۱۶ تا کلمه اومد که برای هر کدوم می شد یک کتاب نوشت.

ظرف کمتر از ۵ دقیقه یکهو از وضعیتی که داری با یک ذهن کاملا خالی کلنجار می ری به وضعیتی رسیدم که نمی دونستم اینهمه چیز را چطوری توی یک پاراگراف جا بدم. این برام خیلی تجربه جالبی بود. یعنی با خودم فکر کردم دفعه دیگه سر چنین مسایلی می دونم که از کجا باید شروع کنم و اینکه چطوری از حالت بلاتکلیفی در بیام.

خوب حالا باید منتطر موند و دید که نتیجه بورس چی می شه. از کل کسانی که تقاضا داده اند اول ۶۰ نفر و بعد ۲۴ نفر و در نهایت ۱۲ نفر انتخاب می شوند. یعنی دو مرحله مصاحبه هم داره که باید ازش جون سالم بدر برد. بعدش هم من برای نصف یک بورس تقاضا دادم که بتونم نصف دیگه اش را کار کنم و باید دید که همه اینها با هم جور در میاد یا نه. در واقع اگر که جور بشه پوستم کنده است.

10:52 PM نوشا   -   0 نظر

 






نینوچکا صبورترین دوست من در تمام روزهای خوش خلقی و بد خلقی است. امان از وقتیکه او هم حالش گرفته باشه...

آدرس
خانه
تماس
فید خوان


این ها سایتهایی هستند که معمولا مرتب بهشون سر می زنم... بعضی هاشون را واقعا دوست دارم و هر بار روحم تازه می شه از خوندن نوشته های جدیدشون... بعضی ها هم کلا طاقت فرساست خوندن نوشته هاشون اما باید!!.


گلمریم
Only Some Words
آشپزخانه کوچک من
وقتی همه خواب‌ند
پیاده رو
شادی
صاب مرده
سر هرمس
یک سرخپوست خوب
گفت و چای
انجمن دفاع از حقوق کودکان
گوشه
آهو نمی شوی...
آوای زندگی
اسپریچو نوشت
بانوی گیلک
باید بنویسم
برای تو - جیران
بلوط
حقوقدان پاریسی
خیاط باشی
در قند قزل آلا
روزنگار خانم شین
زن روزهای ابری
زن زمینی
زنانه‌ها
زن‌نوشت
سه روز پیش - مرضیه رسولی
فسیل متفکر
لنگ‌دراز
لی‌لی
ماه هفت شب - بهاره رهنما
میچکا کلی
بی بی مهرو - افغان
بدون مرز
بن بست خاك و آرزو



آرشیو
January 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
May 2012
June 2012
July 2012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
March 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
April 2014
June 2014
July 2014
August 2014
October 2014
January 2015
March 2015
April 2015