انتخاب خوشبختی
ایران توی محل کارم یک همکار خانمی داشتیم که خیلی دختر قوی ولی مهربون و حساسی بود. 10 سال بود ازدواج کرده بود و یکی از مشکلاتشون این بود که بچه دار نمی شدند. چند سال پیش شنیدم که باردار شده سه قلو. لقاح مصنوعی اینا. خیلی خیلی خوشحال بود.
بار پیش که ایران بودم از دوستان دیگه سراغش رو گرفتم. گفتن یک سال بعد از اومدن سه قلوها از شوهرش جدا شده. پرسیدم بچه ها چی شدن؟ گفتن شوهرش بچه ها رو ازش گرفته ولی می گه بچه ها یه موقع خودشون میان پیش من. من تحمل می کنم.
الان باهاش چت می کردم. خیلی راضیه از زندگیش. می گه شوهرم ازدواج کرد و من بی سر و صدا از زندگیش اومدم بیرون. اول خیلی اذیت کرد بعد که فهمید من ازش پول نمی خوام و فقط می خوام که با هم با احترام بچه هامون رو بزرگ کنیم اونم کاری نداره دیگه. بچه ها سه روز پیش من هستن و چهار روز پیش اون.
خودش کار می کنه. از نظر درآمد مستقله و نیازی به شوهرسابقش نداره و همین به نظرم خیلی مهمه. داشتم فکر می کردم چقدر خواست خود آدمها برای خوشبخت بودن و خوشبخت موندن مهمه.
این همکار من می تونست همون کارش رو هم ول کنه و بشینه توی خونه عزا بگیره که حالا بعد چندین سال بچه دار شدیم و شوهرم رفت زن گرفت و بچه هامو ازم گرفت و های و وای. می تونست تمام عمرش رو دنبال این بره که از این دادگاه به اون دادگاه بشه و دعوا و جنگ و جدل. ولی به جاش فکرشو به کار انداخت و دید که چطوری می تونه از همه بهتر آرامش خودش و بچه هاش رو برقرار کنه.
واقعا بهش احترام می ذارم بخاطر دیدش به زندگی. بخاطر احترامش به خودش و به بچه هاش.
10:20 AM نوشا
-
1 نظر
|
|
|