درس زندگی
یکی از خاصه های رفتار آلمانی هست که منو قبلا متعجب می کرد. البته حالا کم کم دارم می فهممش. قضیه این هست که اینها به طرز عجیبی از تو انتظار دارن که اگه مشکلی داری بیان کنی یا از همه مهمتر اگه خواسته ای از کسی داری اونو بیان کنی حتی اگر خیلی بدیهی به نظر بیاد.
مثلا اگه توی سوپر پشت سر یکی گیر افتاده بودم صبر می کردم که طرف بره و نمی رفت راه من باز بشه... چند بار آلمانی های دور و برم تذکر دوستانه دادن بهم که اگه می خوای بری جلو باید چیزی بگی... کسی که نمی دونه تو مشکلی داری. البته من فکر می کردم طرف کور که نیست... دیده منو... انتظار داشتم خودش بره. طرف هم لابد فکر می کرد این که لال نیست اگه می خواست من برم اونطرف یه چیزی می گفت. این بود که همیشه وضعیت بغرنجی درست می شد تا اینکه بالاخره من یاد گرفتم وقتی خواسته ای دارم باید اونو به زبون بیارم
مساله فقط این نبود... یعنی مساله فقط این نیست که توی سوپر پشت سر کسی گیر می افتی... وقتی هم توی کار خونه کمک می خوای یا توی کارت سر یک پروژه یا سر هر چیز دیگه به جای اینکه انتظار داشته باشی که کسی خودش بفهمه باید از لالمونی در بیای و حرف بزنی. از چیزهای خیلی ساده باید شروع کنی.
12:53 AM نوشا
-
6 نظر