استراحت یک ماهه
یک ماه هست که پسرک هم مهدکودک می ره. یک ماه مرخصی گرفتم که استراحت کنم و فردا آخرین روز مرخصی ام هست. از دوشنبه کارم شروع می شه.
توی این یک ماه از ۹ صبح تا ۲:۳۰ بعد از ظهر بدون بچه بوده ام. مثل یک آدم معمولی از پله بالا رفته ام بدون اینکه نگران کالسکه باشم. توی کافه نشسته ام قهوه و ساندویچ خورده ام بدون اینکه نگران غرغر بچه باشم. توی هر مغازه ای که خواسته ام سرک کشیده ام بدون اینکه نگران رد شدن کالسکه از لابلای قفسه ها باشم. خرید رفته ام بدون اینکه نگران گم شدن بچه بزرگه و جیغ و داد بچه کوچیکه باشم. اینها تعریف یک مادر دو بچه از استراحت هست.
در عین حال برای اولین بار بعد از سه سال و اندی با سیتا قرار ناهار مجردی گذاشتیم. رفتیم توی گرانترین و شیکترین رستوران ولایتمون ناهار خوردیم. بدون بچه. یادم اومد که چه کار سختیه که آدم سعی کنه همین یکی دو ساعتی که با هم داره را از بچه ها حرف نزنه.
یک کار خوب دیگه هم این بود که دوستان زیادی را پینگ کردم که من این یک ماه بیکار هستم و با چند تاشون تونستم قرار ناهار یا صبحانه بگذارم. بیشترشون البته وقت نداشتن چون سر کار هستن یا گیر و گرفتار هستن مثل خود من در آینده نزدیک. اما همون چندتایی که دیدم هم خوب بود.
کار خوب دیگه هم این بود که چند بار تونستم حتی ورزش برم. هر بار ورزش رفتن یادم میاره که چقدر بدنم به ورزش احتیاج داره. الان چند روزه که دارم فکر می کنم باید برم بدوم اصلا که گیر ورزشگاه اینها نباشم.
کار خوب دیگه ای هم که کردم این بود که دیروز دخترک را نفرستادم مهد و با هم تنهایی یک روز را گذروندیم چیزی که از موقع به دنیا اومدن پسرک امکان نداشت. دخترک شب تا صبح خوابش نمی برد. نگران برادرش بود که توی مهد تنها می شه. با اینکه توی دو تا گروه متفاوت هستن اما وقتی که هوا خوب هست می رن توی حیاط و اون موقع بیشتر کنار هم هستن. نگران دوست مهدکودکش هم بود که وقتی که این نباشه اون غصه اش می شه. شب تا صبح ۵-۶ بار اومد کنار تخت من و هر بار می گفت فکر کنم فردا می خوام برم مهد چون برادرم ناراحت می شه اگه من نباشم یا می خوام برم مهد چون یارون تنها می شه اگه من نباشم. کم کم متوجه می شم که دختره یک ژن نگران دیگران بودن و به فکر دیگران بودن را به ارث برده.
دلم برای این یک ماه تنگ می شه.
12:07 PM نوشا
-
3 نظر