ازدواج معقولانه
خانم آشنای آلمانی تعریف می کرد یوتا و مانفرد بعد از ۲۵ سال دارن زندگی مشترک دارن با هم ازدواج می کنن. یوتا براش تعریف کرده بود که مانفرد ازش چند وقت پیش تقاضای ازدواج کرده بوده و اینهم بهش یک کم کج و کوله نگاه کرده بوده و گفته بوده ما که ۲۵ ساله داریم باهم زندگی می کنیم و مشکلی هم نداریم... این ازدواج قراره چیو عوض کنه؟
آقاهه گفته بوده ببین تو ۲۵ ساله شبانه روز با من هستی و من مطمئنم که با ازدواج یا بی ازدواج هم ما با هم خوشحال و خوشبختیم. تنها چیزی که هست اینه که اگر من فردا پس فردا از دنیا رفتم تو حقوق منو نمی تونی بگیری چون همسر من نیستی و من دلم می خواد که حقوق من بعد از مرگم به تو برسه.
این شد که دارن ازدواج می کنن. یک جورایی در عین اینکه به نظر می یاد خوب پس آخرش برای پول ازدواج می کنن اما به نظر من شاعرانه اومد چون مانفرد به فکر زندگی پارتنرش بعد از مرگ خودشه.
گاهی فکر می کنم اینها نوشتن داره آخه؟
بعد فکر می کنم شاید کسی این را بخونه و بتونه از یک زاویه دیگه ای به ازدواج نگاه کنه. یک زاویه ای که فرسنگها دوره از اون چیزی که آدم از ازدواج توی ایران می شناسه.
8:59 AM نوشا
-
3 نظر