آرامش
زابینه مربی دخترک یک هفته ای مرخصی بود. گفتند که تولد ۵۰ سالگی اش بوده و برای همین یک هفته مرخصی گرفته. دیروز برگشته بود. یک جوری این خانمه از اون زنهایی هست که دوستشون دارم برای اینکه قوی و مهربون هستن و به آدم حس آرامش می دن. از اینکه درگیر چیزهای کوچک نیست. برای چیزهای بیخودی حرص نمی خوره. اینکه بچه های ما را تربیت می کنه و بهشون آرامش می ده.
یک بار که رفته بودم دنبال دخترک یکی از پسرها که بزرگتر بود چیزی ریخته بود روی زمین. زابینه ازش خواست که جارو را برداره و جمع کنه. پسره یک قیافه غیر آلمانی داشت. از اسمش فکر کنم عرب یا ترک بود. برگشت گفت من جارو کنم؟ مگه من زنم؟! من چشمهام گرد شده بود از پر روییش. زابینه خیلی راحت با خنده بهش گفت آهان یعنی می گی مردها از زنها ابله تر هستن جوری که حتی یک جارو نمی تونن بزنن؟ نه! تو ابله نیستی. تو می تونی جارو بزنی... ببین! اینجوری! و با شوخی بهش نشون داد که چطوری باید جارو زد. پسره هم دهنش بسته شد جارو را زد و رفت توی حیاط آب شد. خوشم می یاد که می بینم اکثر موقعیت ها را یک جوری با طنز حل می کنه.
دخترک را که برمیداشتم نشسته بود داشت با بچه ها بازی می کرد. ازش پرسیدم
چطوریه حس ۵۰ سالگی؟ یک لحظه چشمهاشو بست و با یک نفس راحتی گفت می دونید
از یک سنی به بعد از ۴۰ سال به بعد آدم یک آرامشی توی زندگیش پیدا می کنه.
خیلی کارها که آدم می خواسته بکنه کرده دیگه. گفت من ازدواج موفقی داشتم. ۴
تا پسر بزرگ کرده ام که کوچکترینشون دیپلمش را هم گرفته. الان از آرامش
زندگی ام لذت می برم.
یک جورایی می فهممش. آرامش روزهای میانسالی یک جورایی خوبه. آدم می تونه تامل کنه و از چیزهایی که جلو چشمش می گذرن دانسته لذت ببره.
11:06 AM نوشا
-
5 نظر