...
۶۹ روز هست که ننوشته ام... روزهای زیادی به نوشتن فکر کرده ام اما وقت نوشتن نداشته ام. روزهای کمتری صفحه وبلاگ را باز کرده ام اما ذهنم از همه نوشته جات خالی بوده.
در کل از لحاظ روحی حال و اوضاعمان بدی نیست. از لحاظ جسمی معمولا نوبتی مریض هستیم. روزها معمولا خیلی زود می گذرند و شبهای مریض داری معمولا خیلی دیر می گذرند.
در این روزها سی و هشت ساله شدم. بهترین تبریک تولدی که شنیدم از مادرشوهر عزیزم بود که گفت همین که هستی بمون... خیلی بهم چسبید از اینکه جایی زندگی می کنم و با آدمهایی زندگی می کنم که همین که هستم را قبول دارن... اینکه همش سعی نمی کنن منو تغییر بدن. مدل لباس پوشیدنم، آرایش کردن یا نکردنم، غذا خوردن یا نخوردنم براشون مشکل شخصی نیست. همین جور که هستم، هستم کنارشون.
برای روز مادر که به ایران زنگ زدم همه به من هم به عنوان مادر دو تا بچه تبریک گفتن که برام عجیب غریب بود. خوب من عملا ساعات خیلی زیادی از روز مادر دو تا بچه هستم با تمام تبعاتش اما توی ذهنم هنوز خودم هستم انگاری با دغدغه های ذهنی قبلی... یعنی هنوز انگاری ذوب نشدم توی این نقش مادر بودن و چه خوب!
12:52 PM نوشا
-
4 نظر
|
|
|