وضعیت امداد
شب سال نو را خانه یکی از دوستان قدیمی سیتا بودیم توی فرانکفورت. یک دختر سه سال و نیمه و یک پسر یک ساله دارن. دخترکشان داشت با تلفن اسباب بازی اش حرف می زد. زنگ زده بود به آتش نشانی و داشت می گفت که تصادف شده و خودش هم الان توی بیمارستانه. من برام بامزه بود که داره یک صحنه تصادف را توصیف می کنه و اینکه گزارش می ده که خودش هم توی بیمارستانه.
مامان باباش گفتن که تابستون گذشته یک خطر خیلی بزرگ از سرشون گذشته و اینکه بچه که داشته دوچرخه سواری می کرده و یک تریلی هم داشته توی خیابون می رفته و تریلی بچه را ندیده و بچه با دوچرخه اش سر خورده رفته زیر تریلی. خیلی شانس آورده که اونقدر کوچیک بوده که زیر و بند تریلی بهش نگرفته و زیاد چیزیش نشده.
گفتن که زنگ زده اند به آتش نشانی و در کمتر از ۱۰ دقیقه چندین ماشین آتش نشانی و پلیس و آمبولانس و یک هلی کوپتر نجات آمده اند. در نهایت اینها را با هلی کوپتر به بیمارستان انتقال داده اند و اونجا یکی دو روز نگه داشته اند و چک آپ کامل کرده اند که بچه خونریزی داخلی چیزی نداشته باشه یا ضربه مغزی نشده باشه. از سلامتش که اطمینان پیدا کرده اند مرخصش کرده اند. بچه ظاهرا فقط کمی کوفتگی پیدا کرده بوده. اما اون موقع که گروه نجات رسیده بودن اونقدر تحت شوک بوده که فقط شیون می زده و کسی نمی دونسته که دقیقا چه مشکلی داره. اینه که تصمیم بر این می شه که با هلی کوپتر منتقلش کنن به بیمارستان.
فکر کنید اگر بچه واقعا خونریزی داخلی کرده بود و هلی کوپتری در کار نبود ممکن بود خدای نکرده بچه زنده نمونه.
یادم میاد یکبار توی اتوبان توی باند مقابل تصادف شده بود و ترافیک خیلی سنگینی هم بود. ما که از این طرف می اومدیم دیدیم که پلیس اتوبان را خلوت کرده بود و یک باند کوچیک برای نشستن هلی کوپتر آماده کرده بود. ما که از اونجا رد می شدیم هلی کوپتر را بالای سرمون دیدیم که برای نشستن چرخ می زد. در اینجور مواقع آدم تنش می لرزه چون می دونه که واقعا مساله مرگ و زندگیه.
یک بار هم مامان سیتا تعریف می کرد که بابابزرگ سیتا مهمونشون بود و یکهو حالش بد شده بود. اینها هم زنگ زده بودن به آتش نشانی و گفته بودن که این بابابزرگه حالش بد شده و یک کمی علایمش را تعریف کرده بودن. مامان سیتا می گفت یکهو دیدیم جلو خونه را چند تا ماشین پلیس بسته اند و یک محوطه برای نشستن هلی کوپتر آماده کرده اند. اینها اول نفهمیده بودن که قضیه مربوط به تلفن خودشون بوده چون بابابزرگه دوباره حالش به نسبت خوب شده بوده. اما بعد پلیس بهشون حالی کرده بوده که چون زنگ زده بودن و وضعیتی که توصیف کرده بودن وخیم به نظر اومده گروه امداد تصمیم گرفته که هلی کوپتر هم بفرسته.
چیز جالب این هست که اینجا برای هر چیزی کلا باید زنگ بزنی به آتش نشانی، یعنی اگر صاعقه می زنه یا خونت آتش می گیره یا کیسه آبت پاره می شه یا مریض داری یا گربه ات رفته بالای درخت برای همه اینها زنگ می زنی به آتش نشانی. بر حسب توصیفی که می کنی اونها تصمیم می گیرن که باید به پلیس هم خبر بدن یا نه و آیا فقط ماشین آتش نشانی باید بیاد یا فقط آمبولانس یا دکتر سیار یا هر چی.
10:05 PM نوشا
-
2 نظر