بیست از سی - اختلاف زاویه دید
امروز صبح از خواب که بیدار شدم، روی پشخون آشپزخونه نگاه کردم دیدم انگار بمب خورده. گیج و ویج بودم که از کجا شروع کنم به مرتب کردن.
سیتا از اتاق خواب اومد بیرون با لبخند گفت آشپزخونه مثل بعد از پارتی شده، پر از لیوان و هله هوله.
راست می گفت. به پارتی بیشتر شبیه بود. به پارتی فکر کردن لبخند روی لب آدم میاره، به بمب فکر کردن تن آدم را می لرزونه.
11:00 PM نوشا
-
2 نظر