کامپیوترم رفته توی هوا. سیستم بک آپ برای نصب سیستمجدید کار نمی ده. دستم عصا شده. خدا پدر خالق اسمارت فون را بیامرزه.
اسمارت فون زندگی را راحت کرده از این لحاظ که:
می ری خرید و لیست خرید را آنلاین چک می کنی. از همه بهتر که سیتا می ره خرید و من می تونم تا لحظه آخر روی آووکادو آیتم جدید اضافه کنم.
توی خرید چیزی را بر می داری و نمی دونی که قیمتش مناسبه یا نه. بارکد اسکنر را فعال میکنی و چک می کنی که قیمتش معمولا چقدر باید باشه.
توی ایستگاه قطار ایستادی و چک می کنی که اگر این قطار را بگیری اتوبوس را می تونی بگیری یا از دستش می دی.
از همه بهتر این روزها شب که می خوای بخوابی روی فیدلی چک می کنی که آیا وبلاگ خوبی آپدیت شده یا نه.
خلاصه پیشرفت تکنولوژی همچنان آدم را مسحور نگه می داره.
پنج از سی - خانه داری یا نداری
یادمه یک بار یک مصاحبه ای از سیمین دانشور می خواندم که گفته بود (نقل به مضمون) معلمی خلاقیت آدم را نابود می کنه... در کار معلمی فقط دهنده هستی و چیز جدیدی به اونصورت یاد نمی گیری. اینه که بعد از مدتی می بینی که خالی شده ای از ایده.
این روزها فکر می کنم خانه داری هم دست کمی در نابود کردن آدم نداره، مخصوصا وقتی که آدم اصولا آدم خانه داری نباشه. فکر می کنم خانه داری می تونه هم کار خلاق باشه اگه برای اینکار ساخته شده باشی، مثلا مرتب غذاهای جدید بپزی، شیرینی بپزی، ترشی درست کنی،خلاصه خانه دار باشی.
اما برای کسی مثل من که همیشه زندگیش خارج از خونه و به کار یا درس گذشته خونه نشینی شامل مرتب کردن آشپزخانه، شستن لباسها، اتو کردن، جارو و پارو، غذا پختن، خرید روزانه، بچه تر و خشک کردن، کارهایی هستن که به نظرم میاد به تدریج هویتم را می گیرن... یعنی وقتی تمام مدت محدود به این کارها هستی خیلی باید با خودت بجنگی که خل نشی. مخصوصا که با دو تا بچه فسقلی و آغاز فصل سرما کلا آدم خیلی محدودتر هم می شه.
مثلا چیزی که به تدریج آدم را نابود می کنه این سوال هست که امروز چی بپزم... چیزی که وقتی دو نفری هستی و سر کار هستی اونقدر باری نداره چون فوقش چیزی سفارش می دی یا می ری توی شهر یا یک چیزی می اندازی توی فر که خودش آماده بشه... اما وقتی برای خودت و بچه غذا می پزی باز هم محدودتر هستی چون باید غذای سالم باشه و چیزی باشه که بچه دوسه ساله بتونه و دوست داشته باشه بخوره...
یعنی این واقعا مشکل بی کاریه به نظرم... آدم سر کار که می ره فکرش با هزار چیز مشغوله، کارهای پروژه هست، وضعیت شرکت هست، خل بازیهای همکارها هست و 5 دقیقه هم فکر می کنی که امروز چی بپزم... اما وقتی توی خونه نشستی فکر و ذهنت خالیه و این برات دق می شه.
6:23 PM نوشا
-
3 نظر
چهار از سی - دو زبانه
مامان بابای سیتا اینجا بودن. مامان سیتا گفت دلم می خواد ببینم دخترمون چه شعر جدیدی یاد گرفته توی مهدکودک. ازش خواستم که برای اوما (مامان بزرگ به آلمانی) یک شعر بخونه... شروع کرد تند و تند به فارسی توپ سفیدم قشنگی و نازی را خوند و مامان بزرگه مونده بود که این چیه این می خونه... گفتم یک شعر به فارسیه اما خودم هم مونده بودم که چرا داره به فارسی می خونه چون معمولا می دونه که با مامان بزرگ بابابزرگ آلمانیش باید آلمانی حرف بزنه یعنی اتوماتیک سوییچ می کنه خودش... همینجوری تا مامان بزرگه تو کف بود و من هم در تعجب بودم شعر اولش تمام شده بود دنبالش پاییزه پاییزه را شروع کرد به خوندن...
یکهو یادم اومد که علتش این بود که من به فارسی ازش خواستم که شعر بخونه و اونهم وقتی ازش چیزی را به فارسی می خوام به فارسی جواب می ده. به سیتا گفتم تو ازش بخواه بخونه یه چیزی... سیتا ازش (طبیعتا به آلمانی) پرسید گفت یک شعر برای اوما می خونی؟ شروع کرد یک شعر دیگه به آلمانی به خوندن...
دو زبانه بودن تا حالا خیلی خوب جواب داده. یک دلیلش هم ظاهرا این هست که من فقط فارسی و سیتا فقط آلمانی با بر و بچ حرف می زنیم. من هم که فارسی حرف می زنم همه جا فارسی حرف می زنم. توی مهد یا وقتی که مهمون آلمانی داریم یا وقتی خونه مامان بابای سیتا هستیم. اینجوری توی تمام موقعیت های جدید کلمات و جملات جدید را یاد می گیره. تا وقتی که حوصله و تمرکز داشته باشم وقتی باهام آلمانی حرف بزنه خودم را می زنم به نفهمی و چند بار می پرسم چی گفتی؟ معمولا بار دوم سوم می فهمه که باید فارسی بگه... یا ازش می خوام که به فارسی بهم بگه که بفهمم.
اینجا یک مشکلی که دارم اینکه کتاب فارسی برای بچه های زیر سه سال برای روخوانی خیلی کم پیدا کردم. اکثرا کتابها مال 5 -6 سال به بالا هستن. اگه کسی اینجا را می خونه و بچه دوزبانه داره شاید بتونه کمک کنه اولا آیا کتابهای خوبی برای بچه زیر سه سال می شناسید به فارسی برای روخوانی؟ و دیگه اینکه کتابهای زبان اصلی را برای بچه هاتون به فارسی ترجمه می کنید یا همونطور زبان اصلی می خونید؟ اگر ترجمه می کنید ترجمه فی البداهه می کنید (در واقع داستان را تعریف می کنید) یا واقعا یک گوشه کتاب ترجمه را می نویسید و همیشه از روش می خونید؟
12:22 PM نوشا
-
7 نظر
سه از سی - بنزین
اگر با یک آلمانی هستید و می خواهید وانمود کنید که دیگه توی محیط جا افتادید یکی از کارهایی که می کنید اینه که سر هر پمپ بنزین که رد می شید از روی تابلوی قیمت بلند بخونید و با تعجب بگید وای نگاه کن بنزین را زده اینقدر.
قضیه این هست که قیمت بنزین توی این مملکت بسته به مارک توزیع کننده، مکان پمپ بنزین، ساعت روز، روز هفته و هفته در سال فرق می کنه و الزاما ربطی به قیمت نفت نداره.
اینه که امروز صبح سیتا روی اپ موبایلش نگاه می کنه و می گه باور می کنی یا نه الان قیمت یک لیتر بنزین 10 سنت از دیشب بالاتره و این یعنی یک بار بنزین زدن می شه 7 یورو اختلاف قیمت!
مثلا جمعه ها بنزین کلا گرونتر می شه چون خیلی ها بنزین می زنن که شنبه یکشنبه باید مسیر طولانی برن. یکشنبه ها از همه ارزونتره چون یکشنبه روز استراحته و کسی بنزین نمی زنه. روز قبل از شروع تعطیلات بنزین خیلی گرون می شه چون همه مجبورن که بنزین بزنن.
علاوه بر اون بنزین توی شهر ارزون تر از بنزین توی اتوبان هست چون توی شهر می تونی بگردی و ارزونترین پمپ بنزین را پیدا کنی اما توی اتوبان باید از اتوبان خارج بشی و معمولا جایگاه بعدی هم چندین کیلومتر دورتره. خلاصه یه جورایی ناچاری که هر قیمتی که هست بزنی.
1:51 PM نوشا
-
0 نظر
دو از سی - جلسه مهد
از مهدکودک میام. این مهدکودکه سالی یک بار با پدر مادرها تک تک جلسه می گذارن در مورد بچه باهاشون حرف می زنن... هدف اصلی اینه که فیدبک بگیرن، اگه مشکل خاصی هست که توی گفتگوهای روزانه مطرح نشده مطرح بشه و در کل یک رزومه کلی از یک سال گذشته درست می کنن در قالب یک نامه به بچه که تحویل پدر و مادر داده می شه.
به نظر من جلسه خوبی بود. مربی ها بیشتر دوست داشتن بدونن که دخترجان توی خونه چه جوریه و ما بیشتر دوست داشتیم بدونیم که توی مهد چه جوریه که صحبت کردیم و خوب بود.اگر پدر و مادر سرخودمعطلی بودیم حتما فکر می کردیم بچه ما بهترین و مهربونترین و با استعدادترین و غیره و ذلک ترین است اینقدر که تعریف کردن... اما پدر و مادر واقع بینی که ما هستیم می دونیم که هرچند که بچه ما بچه خیلی گل و خوب و با استعدادی هست اما همه بچه های دیگه هم گل و خوب هستن و هر بچه ای برای خودش خصوصیات اخلاقی ای داره که پدر و مادرش بهش افتخار می کنن و باهاش عشق می کنن. یعنی هر بچه دو سال و نیمه دیگری هم چیزی غیر از این نمی تونه باشه.
مربی های مهد را دوست دارم. کارشون را دوست دارم. فکر می کنم اگه یک بار دیگه به دنیا می اومدم مربی مهد نمی شدم اما حتما می رفتم توی کار ریسرچ در مورد بچه ها. مثلا الان توی دانشگاه پروژه های زیادی هست که سعی می کنن سیستم یادگیری بچه ها را بهتر بفهمن که به نظر من موضوعات خیلی جذابی هستن... مثلا یکی از پروژه ها بررسی این هست که آیا خوابیدن به بچه 6 ماهه کمک می کنه که چیزی را بیشتر در حافظه نگه داره یا نه. در مورد آدم بزرگها اینطوری هست که وقتی چیزی را یاد می گیریم و بعد می خوابیم اون خواب کمک می کنه که اون چیزی که یاد گرفتیم توی ذهنمون جا بیفته و این سوال پیش میاد که در مورد بیبی ها هم آیا این قضیه صادق هست یا نه و اینکه چطوری می شه فهمید که آیا این خواب به حافظه کمک کرده یا نه... بچه 6 ماهه خوب خیلی در ارتباط با محیط اطراف محدوده و باید روشهای خاصی ابداع کرد که بشه جوابی برای اینجور سوالات پیدا کرد و این به نظر من خیلی جالب و جذاب میاد.
12:47 PM نوشا
-
1 نظر
یک از سی
رویا پیشنهاد کرده که یک ماه هر روز بنویسیم. از اونجایی که مدتهاست پست های زیادی توی سرم می چرخن و فرصت نمی کنم که بنویسم فکر کردم شاید این موقعیت مناسبی باشه برای نوشتن اون پست ها و روزمره نویسی هم فکر می کنم حس خوبی داره.
1. یک هفته است که پدریک دوست خوب فوت کرده. علاوه بر اینکه غمگینم سردرگم هم هستم. چند وقت پیش سیتا داشت حساب کتاب می کرد که تا سال دوهزار و فلان باید کار کنه تا بازنشست بشه. مامان سیتا کمی متفکر گفت احتمال اینکه ما زنده باشیم و ببینیم که شما بازنشسته می شید خیلی کمه. سادگی حرفش و اینکه چرتکه انداخت ببینه وقتی پسرش بازنشسته می شه سن خودش از متوسط سن جمعیت خیلی بیشتره تکانم داد. سردرگمم می کنه وقتی فکر می کنم آدمهایی که امروز هستن فردا به راحتی می تونن نباشن. کلافه ام می کنه وقتی فکر می کنم که ممکنه یک روز زنگ تلفن به صدا در بیاد و خبر بدی داشته باشه. برای تمام آدمهایی که اونقدر ازشون دور هستم دلتنگ می شم.
2. تمام مطبوعات آلمان این روزها پر هست از قضیه جاسوسی اطلاعاتی آمریکا در کشورهای دیگه و حتی آلمان که اوجش این بود که به مطبوعات درز کرد که علاوه بر اینکه همه ایمیل ها و مکاتبات ضبط می شده حتی تلفن همراه خانم مرکل هم شنود می شده. قضیه این هست که کلا در آلمان امنیت اطلاعات چیز خیلی مهمی به حساب میاد. مثلا توی مطب دکترها کامپیوتری که اطلاعات بیمارها توش ذخیره می شه اجازه نداره به اینترنت وصل باشه چون در این صورت احتمال اینکه اطلاعات خصوصی بیمار از مطب دکتر به بیرون درز کنه زیاد می شه. برای همین اکثرا مجبور هستن دو تا کامپیوتر جداگانه بگذارن که یکی بتونه برای کار معمولی روزانه به اینترنت وصل باشه و یکی برای کار بیمارها باشه.
توی شهرداری یا قسمت اتباع خارجه یا توی دانشگاه و اکثر ادارات هم اکثرا همین وضعیت هست. یعنی از اطلاعات شخصی به شدت مراقبت می شه.
موارد خیلی خاصی هست که مثلا پلیس یا اداره امور جنایی اجازه داره با حکم دادگاه به اطلاعات خصوصی دسترسی پیدا کنه... این موارد خاص چیزهایی از قبیل تعقیب موارد پورنوگرافی بچه ها، فرار از مالیات، یا جلوگیری عملیات فعال تروریستی هست. اینه که می تونید تصور کنید که چقدر این قضیه شنود توی آلمان باعث حیرت و وحشت شده.
11:02 AM نوشا
-
2 نظر