یک سال و نیمه
صبح از خواب بیدار می شه بی سر و صدا از اتاق خودش میاد بیرون. کش کش میاد بالای سر من خودش را از تخت می کشه بالا سرش را می گذاره روی بالش من در حالی که نصف بدنش هم روی بالش من جا می شه به خوردن پستونکش و غلطیدن از این طرف به اونطرف ادامه می ده تا کاملا از خواب بیدار بشه. یک کمی اون سر به سر من می گذاره یک کمی من می چلونمش اون دماغ منو می گیره می کشه من موهاشو هاشولی می کنم.
بعد اشاره می کنه که کیسه خوابش را باز کنم از روی تخت دنده عقب می یاد پایین که بره صبحانه بخوره. اگه بلافاصله دنبالش نکنم می گه ماما تاتی آوخ یعنی تو هم بیا.
بعدش می ره سر کابینت کاسه صبحانه اش را برمی داره می ره سر اون یکی کابینت پاکت موسلی
اش را بر می داره. خودش را بلند می کنه و همه چیز را می گذاره روی میز. بعدش پیشبندش را از روی صندلی اش بر می داره سعی می کنه ببنده پشت سرش و در تمام این مراحل یک ریز حرف می زنه... کلمات یک در میون آلمانی و فارسی که موسلی می خوام، شیر می خوام، پیشبند ببند، روی صندلی بشون منو، موسلی، شیر...
صبحانه اش را درست می کنم توی صندلی اش می نشانمش و شروع می کنه به قاشق کردن صبحانه اش. من مشغول آماده کردن صبحانه مهدش می شوم و تا من کارم تمام بشه اون هم صبحانه اش تمام شده و پدرجانش هم دوشش را گرفته و آمده پای میز. بعد من می روم دوش بگیرم و پدرجان می رود دختر را برای مهد آماده کند لباس بپوشاند و موها را شانه کند و صورتش را بشوید...
بعد همه با هم صبحانه می خوریم و دخترک همراهیمان می کند با تلاش برای کره مالیدن روی نانش یا باز کردن در شیشه مربا یا ... بعد راهی می شویم. کفشهای خودش را بر می داره که هنوز نمی تونه بپوشه. هر جای خونه که من باشم کفشهای منو هم با خودش میاره که مامان بپوش. شالش را می خواد و دستش را می زنه روی موهاش که یعنی کلاهش را هم می خواد و کاپشنش را و در عین حال هم حواسش به همه هست که مامان هم شالش را بپوشه و بابا هم و مامان هم کاپشنش را بپوشه و بابا هم ... بامزه است این روزها خلاصه.
9:35 AM نوشا
-
1 نظر