خوشی و ناخوشی
روزهایی هست توی زندگی آدم که سیاه و تلخ و وحشتناک هستن. روزهایی که نمی دونی آیا هرگز سالم و سلامت از توشون بیرون می یای یا نه... با خودت فکر می کنی آیا هیچ وقت می تونم به گذشته نگاه کنم و فکر کنم خوب شد که اون روزها تموم شدن... یا اینکه این روزهای تلخ همیشه می مونن...
روزهایی هم هست که با خودت فکر می کنی چقدر همه چیز خوبه. چقدر همه چیز آرومه. زندگی چقدر بر وفق مراده. خونواده سلامتن. همه شادن. همش خبرهای خوب. خبرهای عقد و عروسی. عکسهای رنگ و وارنگ... خبرهای موفقیت. با خودت می گی خدا کنه تا می شه این روزها کش پیدا کنه. تا می شه این روزها طولانی بشه و اون روزهای سخت حالا حالاها سر و کله شون پیدا نشه...
در عین خوشی یک جور استرس بهت دست می ده که وقتی اون روزهای سخت بیان چکار کنی. روزها و ماههای گذشته روزها و ماههای خوشی هستن... دور و برم، آدمهای اطرافم، خانواده ام، خوشحالن و من براشون خوشحالم. سیتا می گفت صدای مامانت پشت تلفن مثل صدای خاله ات بود. یعنی شاد بود. این روزها روزهایی هستن که باید تا جایی که می شه کش پیدا کنن...
9:57 AM نوشا
-
2 نظر