همسایه
همین الان از گوگل میام. رفته بودم یک سری ببینم همسایه های جدید آپارتمانمون را گوگل می شناسه؟ می دونه کی هستن و چی کاره هستن.
اینجا رسمه که کسی که جدید وارد ساختمان می شه خودشو به بقیه معرفی می کنه. می تونه بره در خونه همسایه ها را بزنه سلام علیک کنه، می تونه هر کی را تو راه دید باهاش خوش و بش کنه یا اگه خیلی کارش درست باشه می تونه همه آپارتمان یا همسایه ها را برای صبحانه یا کوکتل بعد از شام یا چای و بیسکوییت بعد از ظهر دعوت کنه.
این بار برامون یک همسایه جدید اومده که ما هنوز باهاشون آشنا نشدیم فقط متوجه شدیم که خونه ای که تا چند وقت پیش خالی بود حالا پره و پرده کرکره و اینجور مقولات.
حالا دیروز یک برگه انداخته بودن توی صندوق پستی که یک نامه تایپ شده است. نامه تایپ شده توی آلمان چیز عجیبی نیست. چیزی که عجیبه اینه که نامه امضا نشده. چون توی آلمان نامه را حداقل با دستخط خودت امضا می کنی که یک عزت و احترامی گذاشته باشی.
حالا از امضا که بگذریم متن نامه اینقدر عجیب غریب بود که من و سیتا از دیروز تاحالا هر بار از جلوی نامه رد می شیم به هم نگاه می کنیم و با چشمهای گرد شده سر تکون می دیم.
توی نامه این خانم و آقا اول نوشته اند که اینها ساکنین جدید این ساختمان هستن و آدمهای صلح طلب و اجتماعی و فعالی هستن و اینکه امیدوارن که بقیه ساکنین هم همینطور باشن.
بعدش ادامه دادن که ٬آلمان در بسیاری از زمینه ها پیشتاز هست و مخصوصا در زمینه دعواهای همسایه ها هرچند که در بسیاری از موارد یک گفتگوی ساده می تونه معجزه بکنه٬
بعدش ادامه دادن که ما گرچه تا الان با چند نفر آدمهای خوب توی ساختمان آشنا شدیم، می خواهیم به آدمهایی که دپرس و بداخلاق و خروس جنگی و بی ادب هستن پند بدیم و بگیم که اگه کمک می خواهید به ما مراجعه کنید!
آخرش هم نامه را اینجوری تمام کردن: لطفا از صحبت کردن با ما پرهیز نکنید که عمر آدمی یک نقاشی هست بدون مداد پاک کن!
گوگل که چیزی حالیش نبود... آیا به نظر شما اینا جامعه شناسن؟ بیمار روانی هستن؟ قاتل زنجیره ای هستن؟ آخه آدم دو هفته نیست اومده توی یک ساختمون یک چنین نامه ای می نویسه؟! بعدش تو این ساختمون واقعا همه با هم خوبن! یعنی جوری نیس که آوازه اش پیچیده باشه که ساختمون فلان خانه وحشته و اینا... همه دکتر مهندس و وکیل وصی و قشر فرهنگی و متمدن... حالا اینا کی هستن خدا به ما رحم کنه.
8:53 PM نوشا
-
3 نظر
پائیز
صبح شنبه دل انگیز پائیزی است. هوای بیرون سرد و بارانی و گرفته است. من اینجا با چای دو غزال و نون پونجیکی آلمانی برشته کرده ام با پنیر و گردو و پسته و خیار و گوجه نشسته ام جلوی تلویزیون قهوه تلخ نگاه می کنم و می خوانم و می نویسم.
دخترجان با پدرجانش رفته اند مهد کودک. امروز توی مهد روز پدرهاست. یک بار شنبه در هر سال روز باباهاست که باباها با بچه هاشون می رن مهد و صبحانه می خورن و بازی می کنن. گفته اند هر کسی چیزی برای صبحانه بیاره و هر کسی یک کمربند و چکش بیاره! نمی دونیم چه برنامه ای دارن که به کمربند و چکش ربط داره.
هفته گذشته ۳ روز سیتا ماموریت بود. یک روزش را مهمان داشتم که خوب بود. یک روزش هم به رفت و روب و استراحت گذراندم و روز سوم هم آلمان تعطیل رسمی بود و من و دخترک بعد از مدتها تنها خانه بودیم که خوش گذشت.
دخترک با مهد کنار آمده و در این مدت کوتاه چیزهای خیلی زیادی یاد گرفته. از مهد گذاشتنش خوشحالم. سرکار رفتن هم خوبه. مشکلی که هست اینه که زمان خیلی کمی برای کارهای خونه می مونه اما در کل همه چیز خوبه.
11:31 AM نوشا
-
1 نظر
|
|
|