خشونت
چند روز گذشته چند فیلم ایرانی دیدم از جمله سعادت آباد و حوالی اتوبان. چیزی که مدتهاست من را در فیلم های ایرانی اذیت می کنه اینه که به هر نحوی که شده باید زن توی فیلم یک کتکی بخوره. مرد فیلم همچنان یک مرد خوش تیپ و پولدار و باحال و بامرام هست که به محض اینکه می فهمه زنش گندی بالا آورده اونو به زیر مشت و لگد می گیره. قبلاها توی فیلمها زنها حداکثر یک سیلی می خوردند و بعدش هم چمدونشون را می بستن و می رفتن... الان صحنه های کتک خوردن زنان به نظر من واقعا خشونت آمیز هستن.
چیزی که منو از همه بیشتر اذیت می کنه این نیست که چرا کارگردان ها چنین صحنه هایی را در فیلم می گنجونن... خوب فیلم بالاخره باید یک نقطه هیجانی داشته باشه به گمانم برای فروش. اگه س.گ.س نباشه باید خشونت باشه لابد. اما چرا هیچ کسی اعتراضی به این قضیه هم نمی کنه؟! چرا اینقدر عادیه که مردی که الان احساس می کنه ناتو خورده باید اجازه داشته باشه زنش را به زیر مشت و لگد بگیره؟
من تا وقتی که خیلی جوان بودم روی الگوی زندگی خانواده خودمون اصلا فکر نمی کردم که چنین مسایلی وجود داشته باشه... بعدها با خانواده های خیلی شریف و زحمتکش و مومنی آشنا شدم که در بیرون ضرب المثل بودن و داخل خانه همش به همین منوال طی می شد... خانمه کتک می خورد برای اینکه غذاش بدمزه شده. دنده هاش له می شد زیر لگد برای اینکه پسر همسایه از دم خونه شون رد شده و لابد به خانمه نظر داشته... اونوقت خانمه صداش در نمی اومد از درد اینکه آبرو دارن. آقاهه هم بعدش به گه خوردن می افتاد و بعد نصف روز دیگه عصبانی می شد که چرا خانمش هنوز باهاش سرسنگینه...
اونموقع ها باورم نمی شد که قضیه اینقدر دامنه دار باشه... اما به مرور زمان متوجه شدم که هست. وقتی که این فیلم ها را نگاه می کنم و می بینم هیچ کسی هیچ انتقادی نمی کنه باز هم فکر می کنم که قضیه برای همه حل شده تر از این حرفهاست. خیلی وقتها با دیدن آدمهایی که از توی ماشین بیرون میان برای یک تصادف ساده به جون یکی دیگه می افتن فکر می کنم بیچاره زن و زندگیش... بیچاره دنده هایی که له می شه و گوشت هایی که کبود می شه و صدایی از ندایی در نمی یاد.
11:59 AM نوشا
-
2 نظر
طرح کاد
توی مدرسه روزهایی بود که باید می رفتیم طرح کاد. تازه هم کامپیوتر آمده بود و کامپیوتر را به عنوان قسمتی از طرح کاد قبول کرده بودند اما دخترها حتما باید یک کار هنری هم یاد می گرفتند... بین پیله دوزی و ملیله دوزی و دوسه تا چیز چرند دیگه از این قبیل حق انتخاب داشتی. بعد سالهایی هم بود که اصلا مستقیم فقط برامون کلاس خیاطی می گذاشتن... اونهم با عنوان طرح کاد به گمانم. یادم نیست دقیقا. یادم هست که همه باید پیشبند می دوختیم برای یک نمایشگاه کارهای دستی مدرسه. من هم که همیشه شب قبلش آویزون مامانم می شدم که اینو برای من درست کن. یا شال و کلاه باید می بافتیم...
بعد ما کسر شان مان بود. همش غر می زدیم که ما آمدیم مدرسه تیزهوشان که دکتر مهندس بشیم و آدمهای مهمی بشیم و هیچ وقت به عمرمون اینجور کارها به دردمون نمی خوره و این صوبتا. ناظم مدرسه هم زن شوخ و شنگی بود... می گفت پس فردا خانم مهندس که شدید زیپ دامنتون پکید نمی تونید دو تا کوک بزنید باید برید در خونه زن همسایه را بزنید بگید ترا خدا به من کمک کن.
حالا آمده ایم اینور دنیا به خیال اینکه اینجا اروپاست و همه چیز مدرنه و زندگی ماشینی و ما هم که ساخته شدیم برای زندگی ماشینی...
چند روز دیگه تولد دخترکه و گفتم که براش کیک تولد سفارش بدیم. همه آنچنان چپ چپ نگاه می کنن که انگار گفتی برای بچه می خوام سالن بگیرم و ۲۰۰ نفر دعوت کنم. اینجا رسم نیست که کیک سفارش بدی باید خودت درست کنی. یا مامان بزرگ بچه درست می کنه. اما کیک سفارش دادن یه چیزیه برای عروسی و اینا... یکی دوتا قنادی هم سر می زنی که ببینی شاید بتونن برات چیزی درست کنن که تو فکرته اما همشون یک چیزهای استانداردی دارن که اصلا ربطی به کیک تولد نداره،انگار سفارش داده باشی برای چای و کیک عصر یکشنبه.
بعد با خودت فکر می کنی که باید خودت کیک درست کنی... و تو که تو عمرت از این کارا نکردی نشستی به عزا گرفتن که ای خدا چه کنم چاره کنم. چه سرکوفتی از این بدتر که نتونی یک کیک تولد برای دخترت درست کنی. گفتم که بدونید در کنار حلیم بادمجون، کیک تولد بچه هم یکی از چیزهایی هست که اینجا می شه باهاش پول درآورد.
12:19 AM نوشا
-
0 نظر
اینهم پایان غیبت صغرا
اایران رفتیم و برگشتیم به سلامت. اتفاق خاصی نیفتاد. دولت ایران دو تا اتباع خارجی که همراه من بودند را به گروگان نگرفت و همین جای بسی شکر داره اما کشتنمون از بسکه اتباع خارجی، اتباع خارجی کردن. بله... دختر من که از توی شکم من در اومده که مامانش ایرانیه و حداقل نصفه نیمه، خون ایرانی تو رگاشه چون پدرش اتباع خارجیه، اونم اتباع خارجی به حساب میاد و اینجا و اونجا باید جداگونه رجیستر بشه.
سفر خوبی بود و سفر خوبی نبود. خیلی ها را دیدم که دلم می خواست ببینم. خیلی ها را ندیدم که دلم می خواست ببینم. خیلی ها را خیلی کم دیدم. با همه کسانی که دلم می خواست یک دل سیر حرف بزنم نشد که حرف بزنم چون وقتی نبود. مشکلات مسلمین را نتونستم حل کنم حالا که اونجا بودم. مهمون بازی عید کلافه کننده و وقت گیر بود.
اوضاع مملکت به نظرم غم انگیز تر از هر موقع دیگه ای می آد. آدمها به نظرم همه کلافه و غمگین هستن. خیلی ها به نظر نمی اومد که اصلا خونه تکونی عید کرده باشن که به نظر من نشونه غمگین بودنشونه. یورو را به تومان تبدیل کردن تبدیل شده به یک پروژه عملیات قاچاق چون صرافی ها یورو نمی فروشن (یا حداقل اونموقع نمی فروختن) و باید از بیرون بخری که عملا غیرقانونیه.
بلی اینها کلیاتی بود از سفر ایران محض خالی نبودن عریضه.
2:04 PM نوشا
-
2 نظر
|
|
|