1391
جدی جدی سال داره تحویل می شه و من اصلا هیچگونه آمادگی سال جدید را ندارم در حال حاضر. یعنی الان دارم فکر می کنم که آیا برای ۶ صبح فردا که سال تحویل هست چه کنم... ساعت بگذارم و از خواب بلند شم به خودم سال نو را تبریک بگم و پیام تبریک برای ایران بفرستم و دوباره بخوابم؟!
ساعت ۷:۳۰ صبح قراره که تعمیرکار بیاد ماشین ظرفشویی را درست کنه. از دو هفته پیش تا حالا دل و روده آشپزخانه بیرونه و ظرفهای کثیف را به زحمت می شه مهار کرد. بعد باید بریم توی ساعت ناهار سیتا چمدون بخریم. این بار چمدون سامسونیت می خریم که مجبور نشیم هر دو سه سال یک بار چمدون بخریم. بعد باید بریم یک پرستار ببینیم برای دخترک... ببینیم به مذاقمون خوش می یاد یا نه... از الان فکر می کنم که نمی یاد.
یک هفته و نیم گذشته به طرز وحشتناکی گیر مریضی و مریض داری بودیم. تب بالای دخترک و برونشیت شدید و تب خودم و مریضی سیتا... در یک کلام زندگی عیالواری. تا همین یکی دو روز پیش فکر می کردم که بلیط ایران را کنسل می کنیم و دیرتر می ریم... الان فکر می کنم اشتباه کردیم که این کار رو نکردیم اما می ریم دیگه. به خیر و خوشی برسیم بقیه اش حله انشالله.
اینطوری هست که حس و حال عید نیست هنوز اما می یاد انشالله. سال نو، سال خوبی باشه برای همه شما که اینجا رو می خونید. شاد باشید و سالم و سرحال.
6:28 PM نوشا
-
2 نظر
جارو برقی
الان ما تحقیقا سه تا جارو برقی توی خونه داریم.
یکی جارو برقی بزرگه که توی انباریه و صبح به صبح باهاش خونه را جارو می کنیم. بلی... صبح به صبح... (باور کنید ما اینجوری نبودیم... فرزند ما را اینجوری کرد. )
یکی هم جارو شارژی هست که وقتی زیر میز یا مبل خرده نونی چیزی ریخته باشه با اون تندی جارو می زنیم.
یکی هم جاروبرقی چهاردست و پای کوچولو هست که توی خونه می چرخه و دونه به دونه هر مولکولی که اون دو تا جارو جا انداخته باشن را بر می داره می گذاره دهنش.
خلاصه خونه داریم دسته گل.
12:05 PM نوشا
-
7 نظر
|
|
|