افاضات شیخ ما
با مامان بزرگم حرف می زنم تلفنی:
می پرسه ننه بچه ت خوب می خوابه؟ می گم نه مامان بزرگ شبها خیلی نا آروم می خوابه. می گه حتما مال دندوناشه. گوشت را کباب کن بده بکشه به دندوناش تا دندوناش زود در بیان. می گم چشم.
می پرسه دخترت راه نیفتاده؟ می گم نه مامان بزرگ. زوده که حالا. می گه وااا... دختر که زود راه می افته. می گم نه. الان سینه خیز می ره و کم کم هم داره چهار دست و پا می شه. می گه خیلی عالیه. بچه که سینه خیز بره یعنی بعدیش پسره، اگه کون خیزکی بره بعدیش دختره (یا برعکس). من می خندم. می گه به خداااا.
می پرسه شیر می دی هنوز؟ می گم بله ولی الان دیگه فقط یه بار در روز صبح ها. می گم خودش داره خودش را از شیر می گیره. می گه بپا شیرت خشک نشه ها. خره اگه شیرت خشک بشه دوباره آبستن می شی. بپا دوباره آبستن نشی یا. همین یه دونه بسه. می گم واااا... ما که نفهمیدیم چی کار کنیم آخرش. یکی می گه بزا، یکی می گه نزااا... می گه نه ننه! می خوان گولت بزنن. هر کی داره پشیمونه. بپا یه وقت آبستن نشی یا... :D
بله... یه همچین مادربزرگی داریم ما...
1:36 PM نوشا
-
3 نظر