اختلاف فاحش فرهنگی
خاطره دور: سال اولی بود که آمده بودم اینجا. تابستونش یک سر رفتم ایران و وقتی که برگشتم گفتم برای همه یک یادگاری بفرستم. از عکسهایی که گرفته بودم به تعداد نفرات چاپ کردم و فرستادم ایران. برای مامان اینا و خواهر برادرا. برای خاله اینا و بروبچه هاشون. برای عمو اینا وبچه هاشون. برای اون یکی عمو اینا. از همه مهم تر تنها عکس تکی با مامان بزرگم را برای مامان بزرگ.
طبیعتا به مامان اینها هم نگفته بودم که چیزی فرستادم که سورپریز بشن. از دیدن عکسها خیلی خوشحال شده بودن ظاهرا. زنگ زدن که تشکر کنن. مامان با کمی تامل گفت فقط عکس مامان بزرگت را ندادیم بهشون. چون تو اون عکس تی شرتت آستین نداشت من تصمیم گرفتم که ندم بهشون!!!
نه که فکر کنید توی اون عکس من لباس دک.لته ای چیزی پوشیدم ها...نه! یک تی شرت بیخودی! نه اینکه فکر کنید مثلا رکابی بود وکت و کولم پیدا بودها! نه! تا بیخ گردنم هم اتفاقا بسته بود. فقط اون تی شرت بی مصرف از سر شونه آستین نداشت! بعدش نه اینکه فکر کنید ما یک خانواده خیلی مقید و روسری و چادر و اینایی هستیم ها!! نه! نکنه که مردم عکس را ببینند و فکر کنند دختر اینها که اینقدر ساده پوش بود ببین رفته خارجه حالا حتی لباس بی آستین می پوشه!
خاطره نزدیک: منزل خانواده آلمانی تازه بچه دار شده. مامان بچه توی آشپزخونه. بابای بچه مشغول شیشه شیر دادن به بچه.
مامان بزرگ و بابابزرگ های بچه دور بچه حلقه زده اند و کیف کرده اند از قدرت خدا. مامان بچه یک لحظه از توی آشپزخونه در میاد و اعلام می کنه اگه خواستید می تونید برید توی اتاق خواب عکس های منو ببینید. می ره دوباره توی آشپزخونه و در را می بنده پشت سرش. ما موندیم و این سوال که چه عکسی چه چیزی را باید بریم ببینیم. مادرآقاهه و مادر خانمه می پرسن چی؟ چه عکسی؟ آقاهه در حال شیشه دادن به بچه خیلی عادی سرش را کج می کنه و می گه عکس نی.مه لخ.ت خانم من. من یک کمی گیج و ویج دنبال دیگران می رم توی اتاق خواب و می بینم که کلی عکس از روزهای آخر حاملگ.ی خانمه قاب گرفته و به دیوار زده شده. عکسها همه فقط با لباس زی.ر هستن و با ژست های مختلف گرفته شده اند. خانمه هم برا خلاف همیشه که اصلا آرایش نمی کنه توی عکس یک رژ خیلی پررنگ زده و خلاصه یه جورایی جذاب شده. از همه جالبتر که مادر شوهر خانمه با یک ذوق و شوقی به همه می گه وای چقدر ثکثی شده. وای چقدر قشنگ. وای چقدر جذاب... یک جورایی معذب هستم. می دونید؟ بعضی چیزها هستند که به نظر من واقعا حریم شخصی و خصوصی آدم هستند. اینکه آدم دوست داره چنین عکسی بگیره و به دیوار اتاق خوابش بزنه قابل درکه. اما اینکه دعوت همگانی بکنی که ملت بیان و ببینن به نظر من یک کمی یه حالیه... این نشونه املیه منه؟! شاید!
خلاصه که بعضی وقتها آدم می مونه توی کف این اختلاف فرهنگی فاحش. نظر شخصی بنده رو بخواهید باید بگم که مرده شوی هر دوشون.
9:59 AM نوشا
-
9 نظر
شب فیلم ۲
باید اعتراف کنم که دموکراسی کلا هم می تونه چیز مزخرفی از آب در بیاد. یعنی مشکل اینه که وقتی اکثریت انتخاب می کنه و این اکثریت در واقع انتخابشون یک چیز کاملا چرندی هست اونوقت تو هم که همراه اونها توی این پروسه دومکراسی شرکت کردی باید چوب این را بخوری که در محیطی هستی که اکثریتش شکل تو نیست.
حالا بحث دقیقا همینه که وقتی توی یک شرکت که ۹۰ درصدش را جوانهای فریک کامپیوتری تشکیل می دهند رای گیری کنند که چه فیلمی ببینیم در نهایت چیزی بهتر از فیلمهای چرند اکشن بزن بکش رای نمیاره دیگه.
امروز وقتی ۳ تا خانم دیگه که از قضا توی رای گیری هم شرکت کرده بودند بعد از اعلام نتیجه راهشون را کشیدند و رفتند خونه با خودم فکر کردم چقدر بی ظرفیت. الان که با حالت تهوع از وسط فیلم اومدم بیرون با خودم فکر می کنم یک چیزی می دونستن ها...
پس نوشت: از اونجایی که این شکل دموکراسی نشون داد که گروه اقلیت یعنی خانمها هیچ شانسی برای رسیدن به ایده آلش نداره قرار شد که از دفعه آینده از دو فیلم انتخابی یک فیلم انتخاب خانمها باشه و یکی انتخاب آقایون که حقوق اقلیت هم رعایت شده باشه. این تصمیم هم بدون مقاومت تصویب نشد ولی به هر حال فکر می کنم شروع خوبیه.
9:50 PM نوشا
-
6 نظر
شب فیلم
توی شرکت ما بچه ها هر از گاهی سعی می کنند برنامه های دیگه ای داشته باشن که بغیر از کار با هم بیشتر وقت بگذرونن. برنامه های ورزشی مثل فوتبال یا صخره نوردی و یا برنامه های فرهنگی تر مثل شب فیلم.
این بار داشتم فکر می کردم که چقدر آداب شب فیلم برگزار کردن اینجا با ایران فرق می کنه. توی دانشگاه مثلا که همیشه یک گروهی به اسم انجمن اسلامی یا چیزی شبیه اون بود که برای خودش تصمیم می گرفت فیلمی را نمایش بده یا نده. شب فیلم های حوزه هنری اینا هم که قابل مقایسه نیست با این قضیه... توی محل کار ایران هم راستش من تجربه اش را ندارم... نمی دونم چی از آب در می اومد ولی می تونم براتون تعریف کنم که اینجا بر چه منوالی هست.
مرحله اول: یک ایمیل میاد از طرف کسی که مسئولیت برگزاری برنامه را قبول کرده که دوستان عزیز به زودی اولین شب فیلم شرکت در سال ۲۰۱۰ را خواهیم داشت. برای مشخص کردن تاریخ شب فیلم لطفا به فلان صفحه در وب مراجعه کنید و تاریخ هایی که می تونید را وارد کنید(ساده ترین راهش معمولا استفاده از سایت doodle.com هست). وارد صفحه می شی و اسمت را و روزهایی که در دوهفته آینده آزاد هستی و می تونی وقت بگذاری را وارد می کنی.
مرحله دوم: بعد از ۳ روز رای گیری بسته می شه و ایمیل میاد که دوستان عزیز، اکثریت شما رای دادید که ۳ شنبه آینده از ساعت ۶ و نیم شب فیلم برگزار بشه. حالا لطفا به فلان صفحه برید و فیلم هایی که دوست دارید ببینید را وارد کنید. هر کسی اسم خودش و فیلمهای مورد علاقه اش را وارد می کنه . اگر مثل من باشید و در هر کاری تا دقیقه نود صبر کنید مسئول برنامه کچلتون می کنه که پس چرا فیلم هاتو وارد نکردی...
مرحله سوم: بعد از ۳ روز این صفحه هم بسته می شه و ایمیل بعدی میاد که این فیلمها در دایره انتخاب هستن. لطفا رای بدید که کدوم فیلم ها را می خواهید که ببینید. هر کسی رای می ده و در نهایت ۲ تا فیلمی که بیشترین رای را کسب کرده اند انتخاب می شوند و نمایش داده می شوند.
با خودم فکر می کردم دموکراسی واقعا باید توی خون آدم باشه ها...
6:33 PM نوشا
-
5 نظر
چادر مامان بزرگ
عکس روی صفحه کامپیوترم برادرم و پسرخاله ها را نشون می ده که روی مبل نشسته اند. مامان بزرگ بینشون نشسته و توی عکس همه غش کرده اند از خنده. یکی دستش را جلوی چشمش گرفته. یکی با حیا به پایین نگاه می کنه اون یکی سرش رو به سقف با دهان باز می خنده. مامان با تی شرت قرمز پشتش به تصویره و داره چادر مامان بزرگ را می کشه روی زانوهای پسرها که توی عکسی که من می گیرم می برم خارجه پیدا نباشه که پسرها همه با شلوار ورزشی نشسته اند. مامان بزرگ غش کرده از خنده. خنده پسرها از اینه که مامان بزرگ قبلش داشت تقلا می کرد که چادرش را بهش بدیم که سرش کنه و پسرها درحال فرار بودن که ابتکار مامان باعث شد همه از خنده به خودشون بپیچند و من چندین عکس خوشحال بگیرم.
4:54 PM نوشا
-
2 نظر
۲۰۱۰
بعد از روزها تاخیر در آخرین روز هفته اول سال ۲۰۱۰: سال نو میلادی تون مبارک باشه
فکر کنید هفته اول سال اینجا هم مثل روزهای بعد از ۱۳ به در می مونه دیگه. آدم یه جورایی اصلا دلش نمی خواد قبول کنه که دنیای کار دوباره شروع شده. ولی حالا از ۲ ساعت دیگه آخر هفته من شروع می شه و به همین خاطر گفتم اینو به فال نیک بگیرم وسال نوی خارجکی رو بهتون تبریک بگم.
سال خوبی را برای همتون و هممون آرزو می کنم.
2:48 PM نوشا
-
4 نظر
|
|
|