روزهای سیاه تیر ماه می آیند و می روند و خبرهای تلخ و تلخ تر با خود می آورند. سقوط هواپیما. جنازه های سوخته. جنازه های منتظر در پزشکی قانونی. جنازه های مدفون در گورهای بی نام. زندانها... زندانیها. مادران و همسران چشم انتظار. دلم برای مردمم جوش می زند. دلم برای تمام آن مردمان خوب مردمان نجیب می سوزد. دلم برای خودمان می سوزد.
اینجا که هستی این تضاد بین زندگی بی ذغدغه اروپایی و زندگی پرتنش ایرانی آدم را پاره پاره می کند. چکار می شود کرد؟ چکار می شود کرد؟
تمام اینها اما چیزی هم نیست که تازگی داشته باشد. تمام اینها یک بار به تمامی و شاید حتی با شدت و حدت بیشتر در سالهای ۶۰ هم اتفاق افتاده بود. اما آن زمان اینترنتی در کار نبود. آیا ۱۰ سال دیگه ... ۲۰ سال دیگه دوباره چنین روزهایی را شاید هم حتی بدتر تجربه می کنیم؟
با این حال چیزی که حس مثبتی بهم می ده اینه که می دونم که مردم ایران احـمدی نژاد را انتخاب نکرد. اینکه شاید شاید شاید سالها بعد به این روزها به عنوان نقطه عطف مثبتی در تاریخ ایران نگاه کنیم.
12:03 AM نوشا
-
0 نظر