وقت شناسی
یکی از تفاوتهای بسیار بزرگ بین ایرانیها و آلمانی ها وقت شناسی شون هست. حالا این که آلمانیها وقت شناس هستند که چیز جدیدی نیست که من براتون تعریف کنم و شما تعجب کنید که ... اما اینکه حسشون نسبت به یک قرار چطوریه به نظر من هم بعد از اینهمه مدت جالب میاد.
چند روز پیش جلسه ساکنین ساختمان بود. سیتا از من پرسید که دوست دارم منهم توی جلسه شرکت کنم یا نه و منهم گفتم چرا که نه. جلسه ساعت ۶ شروع می شد و من حساب کردم که اگر ساعت ۵ و ۵۰ دقیقه از شرکت بریم به موقع می رسیم. و راستش را بخواهید به عنوان یک ایرانی کلی هم مفتخر بودم که دارم جوری برنامه ریزی می کنم که به موقع برسم.
ساعت ۵ و ربع سیتا آمد و گفت آماده باش که باید ۵ و نیم بزنیم بیرون... من با تعجب که چرا اینقدر زود؟تا اونجا که ۱۰ دقیقه بیشتر راه نیست...
مثل ۱۰۰۰ بار دیگه بهم یادآوری کرد که وقت شناس اون کـسیه که ۱۰ دقیقه قبل از قرار اونجا باشه و نه سر موقع...
منهم مطیع گفتم چشم... همونطور که فکر می کردم زود رسیده بودیم ولی برام جالب بود که اولین نفر نبودیم.
یک کمی قدم زدیم و وقت کشی کردیم و برگشتیم توی سالن. سالن تقریبا پر شده بود. برگزار کنندگان جلسه هم برگه های مختلف توزیع می کردند... از تعرفه جدید آب و گاز تا صورتحساب سوخت سال گذشته و ...
در سالن هم کم کم بسته شد اما نه کامل بسته. جوری که لاش باز بمونه که اگر کسی اومد ببینه که کسی اینجا نشسته.
من کم کم حوصله ام سررفته بود که چرا شروع نمی کنند... کم کم جای نشستن هم نبود و توی حضور و غیابشون هم تقریبا همه حاضر بودند (در واقع همه بغیر از خانم کپلی که ۱۰ دقیقه بعد نفس زنان از راه رسید) خلاصه... شروع کردم به غر و لند که چرا شروع نمی کنند پس... سیتا با اشاره پرسید که موبایلم را خاموش کرده ام یا نه (چیزی که همیشه فراموش می کنم) موبایلم را در آوردم که بی صداش کنم... نگاه کردم روی صفحه اش و دیدم هنوز ۲ دقیقه مونده به ۶.
برای من بی نهایت جالب بود که واقعا همه قبل از ۶ اونجا بودند و اینکه جلسه دقیقا سر ساعت ۶ شروع شد.
بعد از جلسه به سیتا گفتم توی ایران معمولا اگر جلسه ساعت ۶ باشه همه تازه ساعت ۶ از خونه راه می افتند و اگر زرنگ باشند ۶ و ۱۰ دقیقه سرقرار هستند.
4:25 PM نوشا
-
0 نظر
دوراندیشی
مدتیه که به این فکر می کنم که چه چیزهایی هستند که توی فرهنگ مردم ایران می شه عوض کرد که در واقع چیزهای کوچکی هستند ولی توی سطح زندگی تاثیر خیلی بزرگی دارن. دارم سعی می کنم به این تفکرات قالب بدم. طبیعتا بیشتر این تفکرات نتیجه مقایسه فرهنگ یا عادتهای ایرانی هست با فرهنگ و عادات آلمانی... یعنی دو تا فرهنگی که بیشتر از همه باهاشون از نزدیک در تماس بوده ام.
یکی از تفاوتهای بزرگ فرهنگی ایران و آلمان در مقابله با حوادث و اتفاقات هست. خلقیات یک آلمانی اینجوری هست که همیشه سعی می کنه احتمال خطای هر موقعیتی را به حداقل برسونه. یک نمونه اش بیمه هست. شما شاید توی هیچ جامعه دیگه ای نبینید که جوان ۲۵-۲۶ ساله نگران این باشه که حقوق بازنشستگی اش چقدره واینکه چه بیمه ای داشته باشه که این حقوق را بیشتر کنه. یا ۱۰۰۰ مدل بیمه ای که توی آلمان وجود داره و هر آلمانی ای دست کم ۱۰-۲۰ بیمه مختلف داره. بیمه بازنشستگی، بیمه درمان، بیمه بیکاری، بیمه عمر، بیمه خسارت، بیمه از کار افتادگی، بیمه آنش سوزی و...
یادم میاد به چند سال پیش توی ایران که پدر یکی از همکارهام تصادف کرد و نخاعش آسیب دید. یادمه که پدرش زمین گیر شد و مدت زیادی دوران خیلی سختی برای خانوادشون بود. یادم میاد که تعریف می کرد که مامانش که یک زن معمولی خانه داره بر حسب تصادف دوستی داشته که بهش پیشنهاد داده بود که از خرجی ماهانه خانه مقداریش را بده بیمه بازنشستگی. می گفت اگر این بیمه نبود و من هم سر کار نبودم،پدر من هم که بیمه نیست و الان خانواده ما کامل زیر صفر بود.
فکر می کنید این کار نشدنی ای هست که به زنان خانه دار یاد بدیم که برای خودشون بیمه بازنشستگی رد کنند؟ بحثم الان زنانی نیست که ۱۲ تا بچه دارند و شوهرشون توی زندانه و ۱۰۰۰ تا بدبختی دارند... منظورم زنان معمولی خانه دار هست که شوهرشون کار آزاد داره و در آمد متعادلی داره. زنانی که به طور معمول از شوهرشون خرجی می گیرند و با این خرجی ۱۰۰۰ تا چیز چرند می خرند. النگو و مخده و روبالشی و ...
یا ایده جالتر اینکه به جای اینکه اینهمه ماهانه صدقه و خیرات بدیم بیاییم و برای یکی دو نفر بیمه بازنشستگی رد کنیم که حداقل از یک سنی به بعد محتاج این و اون نباشند. یعنی این که ماهانه ۵۰-۶۰ هزار تومان بدی برای کسی نون و گوشت بخری هم کار خوبیه اما خوب بیمه یک کار اصولی تری هست.
نظر شماها چیه؟
9:29 AM نوشا
-
0 نظر
بی کـسی
یکی از بدیهای غربت بی کـسی هست. اینکه کلی فک و فامیل و دوست و رفیق دور و برت نیست. حالا اگه مثل من هم یک لا قبا پاشده باشید آمده باشید بلاد غربت که دیگه بدتر. یعنی اینکه هیچ فک و فامیل و دوست و آشنایی هم اینطرف نداشته باشی...
حالا یک موقع مثل من شانس بیاری یکی از بچه هایی که از قدیم ندیم ها سلام علیکی داشتیم توی یک مدرسه بودیم و توی یکی دانشگاه و یک شهر و دیار را اینجا پیدا می کنی یا بهتر بگیم اون تو رو پیدا می کنه که خوب بهت می گن خوش شانس. همین که کـسی باشه که آدم عصری... شبی... وقتی دلش می خواد با کـسی گپ بزنه بهش زنگ بزنه و باهاش گپ بزنه... یا اینکه بهش بگه من آخر هفته دارم می رم خرید. اگه وقت داری توی هم بیا. با هم یک شهر دیگه که به هر دومون نزدیکه قرار می گذاریم و هر کدوم یک عالمه تو راهیم تا برسیم اما باز هم همین دیدن و گپ زدن خوبه. حرفای خاله زنکی، حرفهای جدی، حرفهای غیر جدی، پشت سر مرد جـماعت، پشت سر اصفهانی ها، پشت سرآلـمانی ها، خـارجی ها، داخلی ها صفحه گذاشتن روحیه آدم را کلی عوض می کنه.
هر از گاهی شب عید یا شب یلدا یا موقع تولدی چیزی که باشه کسی هست که باهاش برنامه بگذاری دور هم باشیم...
حالا اگه مثل این حاج خانم دوست من شانس بیاری توی یک مملکت دیگه بهت بورس دکترا می دن و می ری از یک غربت به غربت دیگه. از یک مملکت غریب به یک مملکت غریب دیگه.
خلاصه اون یکی که می ره این یکیه که می مونه و با خودش می گه... هممم... دوباره تنها ... سعی می کنی که پوست کلفت بمونی.
12:55 PM نوشا
-
0 نظر
|
|
|