کم کم دارم به خودم شک می کنم که نکنه بچه ام زاغ بشه... قضیه از اونجا شروع شد که گلمریم توی وبلاگش در مورد هنر آشپزیش و آش شله قلمکار نوشته بود... الان که مصدع اوقاتتون می شم فکرمی کنم دو سه هفته شاید هم بیشتر ازش بگذره... اما اینهمه وقت طول کشید تا همه مواد را جور کردم و در نهایت دیروز یک دیگ گنده آش شله قلمکار بار گذاشتم.
الان هم که مهشید در مورد سنبوسه نوشته در به در دارم دنبال دستور پخت سنبوسه می گردم.
روزهای بی درسی و بی دانشگاهی روزهای خوبی هستند. کار زیاد و خسته کننده است. شب که می آیی خونه نای هیچ کاری نداری. اما چیزی که ارزشش را داره اینه که آخر هفته ها دیگه عذاب وجدان نداری. همش فکر نمی کنی که وای باید اینکار رو می کردم نکردم. باید برای فلان درس فلان تمرین را حل می کردم...
دارم ماه عسل آفتابی را می خونم. مجموعه داستان کوتاه هست از نویسندگان مختلف به ترجمه سیمین دانشور. بعد از مدتها از یک ترجمه خوب و روان لذت می برم.
11:59 PM نوشا
-
0 نظر