امسال پنجمین کریسمسی هست که من آلمان هستم و کم کم داره می ره تازگیش رو برام از دست بده... در واقع سال اول که فقط توی خوابگاه به درس خوندن طی شد. از اونجا که کریسمس در واقع یک جشن خانوادگی هست آدمهایی مثل من که یک لا قبا اومده اند خارجه این موقعها یک جور حس و حال ننه من غریبم بهشون دست می ده... البته این حس به من یکی که دست نمی ده... اما به بعضی ها شاید ... سالهای بعدش را ولی با خانواده سیتا جشن گرفته ام و مثل همیشه همش به این فکر می کنی که چقدر حیف که نمی تونی با همه خانواده و دوستانت تمام این تجربیات را تقسیم کنی.
در پنجمین کریسمس در غربت برای اولین بار کلی مهمون داری کردم اونهم از نوع مهمون خارجکی که به حمدالله تعالی روی همه شان اساسی کم شد... حالا یک هفته می ریم مسافرت که سال تحویل میلادی را دانمارک باشیم و من همین جوری شونصد تا کتاب و فیلم بار کرده ام که اونجا بزنم به رگ. کلیه سریالهای مربوط به برره و پاورچین و باغ مظفر و ... هم روی سیستمم ریخته ام که حسابی برای سال آینده دوپینگ کنم.
7:15 PM نوشا
-
0 نظر