یک بسته گنده از ایران برام میاد که یک عالمه کاغذ و مدرک توشه که مال کارهای اداریه... و یک سی دی هم توش هست که مال منه... که کلی عکس توشه. عکسهای یکی دوسال گذشته خانواده و آشناها و عموها و دایی ها و بچه هاشون و نوه هاشون و دوستهای خانوادگی و عکس عروسی پسر دایی و ... توی عکسها می بینم که بچه ها که اونموقع درست هم حرف نمی تونستند بزنند الان دندون شیری هاشون افتاده و دندونهای دندونه دار در آورده اند... دختر بچه های فامیل که تا همین دیروز پریروزها بچه مدرسه ای بودن برای خودشون خانمی شده اند و با لباس شب و آرایش دخترونه دیگه واقعا نمی شه شناختشون. دو سه ساعت تمام طول می کشه تا همه عکسها رو ببینم... تمام مدت اشک توی چشمم جمع شده و تمام مدت به این فکر می کنم که چقدر دلم برای همشون تنگه. به این فکر می کنم که چقدر حیفه که اینهمه تحول را از نزدیک تجربه نمی کنم. بزرگ شدن بچه ها... پیرتر شدن مامان باباها و مامان بزرگ بابابزرگها ...
3:21 PM نوشا
-
0 نظر