خدا کار شما رو به اداره جات ایران نیندازه. اولین مشکل پیدا کردن شماره تلفن جایی هست که باید باهاش تماس بگیری. بعد از ۴ سال زندگی اینور آب اونقدر استفاده از اینترنت برای چنین مواردی برات جا افتاده که فکر می کنی خوب حالا می رم روی سایت اینترنتی فلان و بهمان موسسه. حالا موسسه که می گم مثلا می تونید تصور کنید سایت وزارت امـور خارجه... یا سایت فرودگاه امـام خـمینی .یا حتی سایت سفـارت ایران در آلمان.
توی این سایتها معمولا تنها شماره تلفنی که هست شماره تلفنخونه اون مرکز هست. زنگ می زنی به همون تنها شماره ای که هست... برای طرف توضیح می دی که کارت چی هست و طرف با تعجب می پرسه خانم حالا شما چرا با این شماره تلفن تماس گرفته اید؟می گی شرمنده ... من از خارج از کشور تماس می گیرم توی سایتتون این تنها شماره ای بود که وجود داره... لطف می کنه می گه خوب پس با این شماره تماس بگیرید. می پرسم شما نمی تونید منو مرتبط کنید؟ شماره ایران رو گرفتن از اینجا واقعا سخته. با شرمندگی می گه نه خانم. ما توی یه ساختمون دیگه هستیم. باید دوباره تماس بگیرید.
قطع می کنی و شماره جدید را می گیری. دوباره داستان را تعریف می کنی و خانم خواب آلود پشت تلفن می گه یک لحظه صبر کنید تا وصلتون کنم. دوباره داستان را تعریف می کنی... آقایی که پشت تلفنه تا می فهمه از آلمان تماس می گیری گل از گلش می شکفه. اول کلی سوال می کنه تا دقیق تر بفهمه که کارت چی هست و بعدش با کلی ناز و ادا به آلمانی یک شماره تلفن می ده که به اونجا زنگ بزنی... به آلمانی می پرسه من خوب آلمانی حرف می زنم؟! می گی بببله. دستتون هم درد نکنه. حالا شما یعنی نمی تونید کار منو راه بندازید؟ می گه نه خانم. اما این شماره که بهتون می دم شماره مستقیم اون کسیه که مسوول این کاره. به اون شماره ای که این آقاهه داده زنگ می زنی و دوباره داستان حسین کرد شبستری را تعریف می کنی. آقاهه دوباره یک شماره می ده... دیگه کفرت در اومده. می پرسی شما نمی تونید منو وصل کنید؟ من از خارج از کشور تماس می گیرم ... الان شما ششمین کسی هستید که یک شماره جدید می ده....
و اون آقا می گه
نه نه نمی تونم..... تق.
و به همین سادگی تق گوشی را می گذاره بدون اینکه من شماره ای که داده بود را یادداشت کرده باشم. با خودم فکر می کنم قبض این ماه تلفن هم حتما خیلی نجومی می شه... از همه جالبتر وقتی هست که زنگ می زنی به سفـارت سوال کنی در مورد اینکه شماره بانکی که باید پول به حسابش بریزی چی هست... می گی ببخشید شما توی سایتتون فقط نوشته اید پول بریزید به حساب آلفـا بانک و شماره حساب هم داده اید اما شماره شعبه بانک را فراموش کرده اید. طرف می گه نه خانم اون متاسفانه اشتباه شده!!! بانک ما اصلا آلـفابانک نیست بلکه دویچه بانک... یادداشت کنید!!!!!!!!!!!! من دیگه سرم سوت می کشه. فکرش را بکن که من پول را به حسابی ریخته بودم که توی سایت سفارت اعلام شده و بانک هم بخاطر شماره شعبه بانک ایرادی نگرفته بود!!
بعدش می دونید به چی فکر می کنم؟ این که به تمام این سایتها ایمیل بزنم و بهشون بگم شماره تلفن آبدارچی شون را بگذارن توی سایت. این تنها راه حل این مشکله. فکرش را بکنید. زنگ می زنید به آبدارچی مشکلتون را مطرح می کنید و بهش قول می دید که وقتی اونجا رسیدید یه ۲۰۰ تومنی میگذارید کف دست زحمت کشش و اونم دقیقا می دونه که شما باید با کی تماس بگیرید و حتی خودش می تونه بره براتون بپرسه و برگرده نتیجه را هم بهتون بگه. حتی می تونه آدم پول به حساب این آقای آبدارچی زحمت کش بریزه ولی در عوض کار آدم حل می شه و اونهمه هم پول بی حساب خرج تلفن و این حرفها نمی شه.
2:13 PM نوشا
-
0 نظر
یک بسته گنده از ایران برام میاد که یک عالمه کاغذ و مدرک توشه که مال کارهای اداریه... و یک سی دی هم توش هست که مال منه... که کلی عکس توشه. عکسهای یکی دوسال گذشته خانواده و آشناها و عموها و دایی ها و بچه هاشون و نوه هاشون و دوستهای خانوادگی و عکس عروسی پسر دایی و ... توی عکسها می بینم که بچه ها که اونموقع درست هم حرف نمی تونستند بزنند الان دندون شیری هاشون افتاده و دندونهای دندونه دار در آورده اند... دختر بچه های فامیل که تا همین دیروز پریروزها بچه مدرسه ای بودن برای خودشون خانمی شده اند و با لباس شب و آرایش دخترونه دیگه واقعا نمی شه شناختشون. دو سه ساعت تمام طول می کشه تا همه عکسها رو ببینم... تمام مدت اشک توی چشمم جمع شده و تمام مدت به این فکر می کنم که چقدر دلم برای همشون تنگه. به این فکر می کنم که چقدر حیفه که اینهمه تحول را از نزدیک تجربه نمی کنم. بزرگ شدن بچه ها... پیرتر شدن مامان باباها و مامان بزرگ بابابزرگها ...
3:21 PM نوشا
-
0 نظر