چند روز قبل از عید یک نفر جدید به محیط کارمون اضافه شد... مو مشکی، دماغ گنده و قد متوسط کوتاه با خودم گفتم این بابا حتما همون عراقیه هست که صحبتش بود. سلام و علیک می کنیم. طبق معمول اولین سوالها برمی گرده به اینکه از کجا اومدی و چند ساله که اینجایی و ... می گم که من ایرانی هستم... می پرسه پناهنده؟ می گم نه من برای تحصیل اومدم ... می گه خوب خیلی خوبه پس هر وقت خواستی می تونی برگردی... بعدش تعریف می کنه که خودش اینجا پناهنده است و به این سادگیا نمی تونه برگرده. همکارای آلمانی سراپا گوش هستند. آقای عراقی از سوال کردن و اظهار نظر کم نمیاره... یکریز حرف می زنه و اظهار نظر می کنه. اولین چیزی که به ذهنش می یاد اینه که به آلمانیها بگه وای می دونید که ایرانیا از عربها چقدر بدشون میاد؟ من خنده ام می گیره... می گم خوب تا یک حدودی دوجانبه است. مشکلات و سوتفاهمهای تاریخی! بعدش دوباره می گه وای تازه ایرانیا هم که اکثریت شیعه هستند... تو هم شیعه هستی؟ دوباره خنده ام می گیره. با کله تایید می کنم. همکار آلمانی کم کم وحشتش می گیره... از آقای عراقی می پرسه مگه تو چی هستی؟ می گه من که خوب سنی هستم اما حتما نمی دونی که شیعه ها و سنی ها چقدر با هم بدند... کم کم حس می کنم که همکار آلمانی خودش را وسط خط مقدم حس می کنه. منم که اون وسط اونقدر خنده ام گرفته که هیچ جوری نمی تونم جلوی خودم را بگیرم.
آقای عراقی چند دقیقه ساکت می شینه سر میزش ... بعدش دوباره طاقتش طاق می شه بر می گرده می گه شما موقع جنگ ایران و عراق رو یادت هست؟ می گم البته که یادم هست. سالهای دبستان و راهنمایی تقریبا همه با جنگ گذشته... می گه نمی دونم شما ها نظرتون چیه... ما اونموقع ها می رفتیم توی خیابون و مرگ بر خم... می گفتیم. شما هم حتما مرگ بر صدام و اینا می گفتید نه؟ می گم نه ما فقط می گفتیم جنگ جنگ تا پیروزی... جلوی همکار آلمانی نمی گم که به جاش می گفتیم مرگ بر اسراییل و مرگ بر آمریکا. می گه این واقعا چه جنگ احمقانه ای بود نه؟ هر دو طرف اینهمه سال جنگیدند اینهمه آدم کشته شدند... ما برای مرده هامون نماز میت می خونیم و براشون عزا داری می کنیم و اونا رو شهید می خونیم... شما هم عین همین کارو می کنید و شما هم به کشته شده ها می گید شهید... حرفش رو تایید می کنم. می گم جنگ همیشه احمقانه است. صدام جنگ را شروع کرد و جمهوری اسلامی ادامه اش داد. جنگ همیشه احمقانه است. این هم یکی از احمقانه ترین هاش بود. ازش می پرسم که فامیلت چیه؟ می گه ای بابا تو که دیگه می دونی توی مملکت های ما اسم فامیل وجود نداره... ما همش به اسم پدر و پدر بزرگ و اینا خونده می شیم... می گم که من اینو نمی دونستم که هنوز شما ها اسم گذاری سنتی دارید... می گه که زمان صدام که اصولا هیچ کس پاسپورت نداشت و هیچ کس هم نیاز به اسم فامیل نداشت... منم اینجا که اومدم برای خودم یک اسم فامیل انتخاب کردم. توی دلم دوباره به روح رضا شاه رحمت می فرستم و می گم توی ایران ما خیلی وقته که اسم و فامیل داریم... اولش تعجب می کنه. بعدش کله اش را با حسرت تکون می ده و می گه ایرانیا خیلی ملت مترقی ای هستند. اصلا خواهان پیشرفتند. اینهمه تکنولوژی دارن...عربها همین جور پاشونو می اندازند روی پاشون. هیچ کاری نمی کنند. فقط چای می خورند... هیچ کار دیگه ای نمی تونند بکنند. بعدش با یک قیافه خیلی اندیشمند می گه اما می دونی؟ ایرانیا به نظر من خیلی آدمهای تحصیل کرده و با سواد و با فرهنگی هستند. اما چیزی که من هیچ وقت ازش سر در نمی یارم اینکه چطور زیر بار چنین حکومتی می رن؟ چطور می رن احمدی نژاد رو انتخاب می کنند؟ براش یک کم سیستم انتخابات واصولا ساختار حکومت ایران را توضیح می دم تا یک کمی شیر فهم می شه.
4:35 PM نوشا
-
0 نظر

این عکس رو حتما اکثرتون از طریق ایمیل گرفته اید... اما اونقدر قشنگه که دوباره می گذارمش اینجا و برای همتون سال خوبی را آرزو می کنم هر چند کم کم عید هم رو به اتمامه
10:37 AM نوشا
-
0 نظر
امروز هشتم مارس... روز جهانی زن...
نزدیکیهای عید نوروز...
و من امتحان و پروژه امانم را بریده...
بعضی وقتها فقط فکر می کنم چقدر دورم از همه چیز.
PS: اینم از اون اطلاعات کذایی هست: ۸ مارس روز تاجگذاری نادرشاه؟! http://de.wikipedia.org/wiki/8._M%C3%A4rz
12:17 PM نوشا
-
0 نظر
جایزه اولاف پالمه را من تا به حال نشنیده بودم... از بسکه مهشید تبلیغ کرد که این جایزه خیلی مهمه منم قبول کردم که خیلی مهمه... با اینهمه از اینکه جایزه به پروین اردلان رسید خوشحال شدم طبیعتا...همیشه آدم از اینکه مردم دنیا بفهمند که مردم ایران همه مثل سردمدارانشون فکر نمی کنند خوشحال می شه. با این وجود چیزی که فکرش را هم نمی کردم این بود که پروین را ممنوع الخروج کنند. راستش را بخواهید خبر جایزه پروین اردلان توی آلمان خیلی سر و صدا نکرد... اما خبر ممنوع الخروج شدنش توی مطبوعات پیچیده... با خودم فکر می کنم این چه سیاستیه که این شیاستمداران ما دارند... بعد از اینهمه سال بگیر و ببند می دونن که ممنوع الخروج کردن و دستگیری یک آدم فعال سیاسی یا فعال امور زنانهمیشه نتیجه برعکس داشته و در دراز مدت همیشه به نفع اون جنبشها بوده. اما اونها هم کسانی نیستند که از اشتباهات گذشته درس بگیرند.
کلی وقته که می خوام به این نوشته پانته آ لینک قسمت دوم نوشته اش (پاراگراف ۱۰ به بعد)به نظرم جالبه
11:24 AM نوشا
-
0 نظر
|
|
|