آقا جان یکی به این نینوچکا بگه هوله رفتن از واجبات زندگیه. از دیروز تا حالا با من کج افتاده که تو چرا اینقدر هوله می ری... نشسته برام برنامه نوشته از این ساعت تا اون ساعت این کارو بکن بعدش اون کارو بکن... یاد روزای کنکور می افته آدم.
سرم شلوغه یه جورایی ... جالبه که وقتی سرم شلوغه حالم هم بهتره.
دیشب تا صبح توی خواب با یک نفر که از ایران اومده بود بحث می کردم... فقط برای اینکه از دهنش در اومد که چرا این آلمانیا توی این تئاتر از اینهمه عرب و سیاهپوست استفاده کرده اند. همش سعی میکردم به حرفش بیارم یک جوری که نظرشو صریح بیان کنه ببینم چرا این حرف شنیع رو زده. با پوزخند همش از زیر بار جواب دادن در می رفت... پوزخندش این معنی رو برای من داشت که تو که می دونی میونه ما ایرانیا و عربها چطوره... از خواب که بلند شدم واقعا مدتی طول کشید تا به خودم بیام و باورم بشه که خواب دیده ام. بعدش همش فکر می کردم که چطور شد که مسیر ذهنم به چنین خوابی ختم شده...
یادم اومد که یکی دو هفته پیش هم یک نوشته ۳ تکه ای نوشته ام در باب یکی دو تا پیش داوری که برام خیلی عجیب بودن و البته وقت نکردم که تایپشون کنم.
عجیبه که مدتیه خیلی خواب می بینم.
دو سه هفته دیگه یک عروسی کاملا آلمانی دعوتیم. برام جالبه که بدوم یک عروسی مفصل آلمانی دقیقا چطوریه.
4:11 PM نوشا
-
0 نظر
|
|
|