فلاش بک 2:
اینجا مامان و بابا شده اند واقعا بچه های من. باید همش نگران باشم که غذاشونو خوردن یا نه. بیرون رفتند گم نشن. روزی دو سه بار از محل کار زنگ بزنم ببینم چکار می کنند. بیرون که می برمشون حواسم باشه قبل از اینکه از خستگی از پا در بیان بشینیم یک جایی چیزی بخوریم خستگی ای در کنیم. از سر کار زودتر می زنم میام خونه به سیتا هم می گم برم برسم به بچه ها.
خودشون هم انگار از این نقش لذت می برند. جمعه اول تصمیم می گیرم که کار را دو در کنم بچه ها را ببرم یکی از شهرهای اطراف. مامان می پرسه امروز مگه نمی ری سر کار؟ می گم نه! از خوشحالی دستهاشو به هم می زنه میگه آخ جون امروز مامانمون خونست.
نینوچکا خنده ای می کنه و سرشو تکون می ده می ره که لباسهاشو بپوشه.
6:54 PM نوشا
-
0 نظر