مامان موقع گزارش سفر نمی دونه که سیتا را چطوری خطاب کنه... به نظرش اسم های خارجی با پیشوند و پسوند ایرانی مضحک میان... تعریف که می کنه همش می گه آقای سیتا و بعدش هم ریزریز می خنده. برادرم بهش گفته بود بگو سیتا خان. یه مدتیه که شروع کرده بود به خان خان... تبدیل شده بود به آقای سیتا خان. حالا تازه به این هم اکتفا نمی کنه چون می گه سیتا که نمی فهمه ما داریم اسمشو با احترام صدا می زنیم... حالا تبدیل شده به آقای مستر سیتا خان... نینوچکا می گه دیگه کم کم باید یک تریلی بیاریم القاب مستر خان را یدک بکشه.
11:51 PM نوشا
-
0 نظر
توی جاده هامبورگ می افتیم توی راهبندان... تریلی چپ کرده. 2ساعت و نیم کامل توی راهبندان هستیم. نینوچکا یهو نیشخند می زنه... می پرسم چرا نیشت باز شد؟ می گه آخه اگه توی ایران بود الان همگی داشتیم به آخوندها بد و بیراه می گفتیم. که اینها 30 ساله یک جاده توی این مملکت نساختند و جاده ها نا امنه و ...
11:44 PM نوشا
-
0 نظر
مشکلات ترجمه تمامی نداره... مامان هم که همین جوری برای خودش ضرب المثل می گه و بعدش هم یک خنده ا میکنه که دل هر کسی آب می شه که بفهمه الان این چی بود که گفت... مثلا: مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. سیتا هم که همینجوری می شینه منتظر ترجمه. یا مثلا ریش و قیچی دست شماست... حالا این ترجمه اش ساده است اما بعدش باید تازه کلی توضیح بدی که این یعنی چی و در چه مواردی استفاده می شه و وقتی که استفاده می شه طرف منظورش چی بوده... حالا در حال جون کندن هستی که همین ها رو توضیح بدی مامانت میگه حالا یا بگو بهش هر گلی زدین به سر خودتون زدین و غش غش می خنده... :D
سیتا دیگه کم کم بعضی کلمات فارسی را یاد گرفته... هر کلمه جدیدی که یاد می گیره همه اول کلی می خندیم. تلفظ هاش همه عین توی فبلم هاست که خارجیا سعی میکنند فارسی حرف بزنند. مامان می گه آدم همیشه فکر می کرد اینها بلدند فارسی حرف بزنند اما اداشونه که اینجوری خارجی حرف بزنند. .
8:41 AM نوشا
-
0 نظر
سر میز شام بلند می شم که از بابا و مامان و سیتا عکس بگیرم... سیتا یک جوری لیوان آبجوش را هل می ده توی دست مامان و همون لحظه لحظه ای هست که من عکس را گرفته ام... من که از همه جا بی خبر می بینم همه دارند می خندند و مامان مات و مبهوت مونده از اینکه یک آلمانی بتونه همچه شیطنتی بکنه... اینقدر ملت درباره آلمانی ها فکر می کنند که اینها سرد و خشک و بداخلاق هستند که وقتی می بینند اینها هم مثل خود ماها بگو و بخند و شوخی و خنده دارند و حتی بدجنسی های شبیه بدجنسی های ماها کلی متعجب می شوند.
4:17 PM نوشا
-
0 نظر
دیگه یک جورهایی در حال کچل شدن هستم از بسکه باید مترجمی کنم. مشکل اینجاست که کسی درکی از این هم نداره که این کار کار خیلی ساده ای هم نیست... مشکل بزرگ پیدا کردن لغاتی هست که توی زبان فارسی وجود ندارند یا کلماتی که در زبان آلمانی وجود ندارند. مثلا توی رستوران یونانی طرف یک ماهی میاره و نشون میده... اسم آلمانیش رو هم می گه. حالا مامانت می پرسه که مامان جون این ماهیش اسمش چی بود؟ می گی نمی دونم به فارسی چی می شه. به آلمانیش می شه دوراده. ۵ دقیقه بعد دوباره می پرسه قزل آلا بود؟می گی نه ... قزل آلا به آلمانی یک کلمه دیگه داره... می شه فورله... ۵ دقیقه بعد دوباره می گه حالا تو که زبانت خوبه از این آقا بپرس اسم ماهیش چی می شه... هم... بعدش دیگه کلی باید خودت را کنترل کنی که جوش نیاری. بدیش اینه که همینجور باید سوییچ کنی بین فارسی و آلمانی... خیلی وقتها پیش میاد که مامان و سیتا همزمان یک چیز رو می گن و تو به هر کدوم با زبانی جواب می دی که نباید... مامان چای احمدش را دم می کنه و می گه مامان جون برای آقای سیتا بگو که چای باید لب دوز باشه . لب سوز باشه. لب دوز باشه و لب بوس باشه... هممم!می گم آخه مادر من همه چیز رو که نمی شه ترجمه کرد که... بعدش حالا باید نیم ساعت توضیح این ۴ تا خاصیت را بدم برای کسی که اصولا چای ساه نمی خوره... خلاصه ماجراییه... اما در عین حال با مزه هم هست.
4:04 PM نوشا
-
0 نظر
مامان و بابا اینجا هستند... یکی دو روز اول به هر حال نگران بودم که وقتی من نیستم حوصله شون سر نره یا گرسنه نمونن یا می رن بیرون گم نشن... داشتم فکر می کردم که اینها حداقل ۲۰ سالی که من در خانه پدری بودم چه بار مسوولیتی را بدوش کشیدند. شب اول که رسیدند خسته و کوفته از سفر طولانی اولین کار ساک سوغاتی ها را خالی کردند... از روز دوم شروع کردند به سوغاتی خریدن برای ایران. هوای اینجا هوای نرمال آلمان که همیشه ابری و بارونی... من که غر می زنم بابا می گه به! من اصلا عاشق این هوا هستم. چیزهای زیادی به نظرشون جالب میاد که یادم میاد که روزهای اول برای منهم جالب بودند. فروشگاههای بزرگ ... خیابونهای خلوت. اینکه کسی اینجا صدای بوق نمی شنوه... اینکه چقدر اینجا آدمهای پیر بیشتر در سطح جامعه هستند... مامان که بامزه هر بچه آلمانی ای که می بینه کلی ذوق می کنه. می گه وای چه رنگ موی قشنگی... همش میگه همه چیزشون عین توی فیلم هاست. کم کم دیگه دارم فکر می کنم که نکنه حسابی جعفر خان از فرنگ برگشته بشن.
4:02 PM نوشا
-
0 نظر
|
|
|