دیگه یک جورهایی در حال کچل شدن هستم از بسکه باید مترجمی کنم. مشکل اینجاست که کسی درکی از این هم نداره که این کار کار خیلی ساده ای هم نیست... مشکل بزرگ پیدا کردن لغاتی هست که توی زبان فارسی وجود ندارند یا کلماتی که در زبان آلمانی وجود ندارند. مثلا توی رستوران یونانی طرف یک ماهی میاره و نشون میده... اسم آلمانیش رو هم می گه. حالا مامانت می پرسه که مامان جون این ماهیش اسمش چی بود؟ می گی نمی دونم به فارسی چی می شه. به آلمانیش می شه دوراده. ۵ دقیقه بعد دوباره می پرسه قزل آلا بود؟می گی نه ... قزل آلا به آلمانی یک کلمه دیگه داره... می شه فورله... ۵ دقیقه بعد دوباره می گه حالا تو که زبانت خوبه از این آقا بپرس اسم ماهیش چی می شه... هم... بعدش دیگه کلی باید خودت را کنترل کنی که جوش نیاری.
بدیش اینه که همینجور باید سوییچ کنی بین فارسی و آلمانی... خیلی وقتها پیش میاد که مامان و سیتا همزمان یک چیز رو می گن و تو به هر کدوم با زبانی جواب می دی که نباید...
مامان چای احمدش را دم می کنه و می گه مامان جون برای آقای سیتا بگو که چای باید لب دوز باشه . لب سوز باشه. لب دوز باشه و لب بوس باشه... هممم!می گم آخه مادر من همه چیز رو که نمی شه ترجمه کرد که... بعدش حالا باید نیم ساعت توضیح این ۴ تا خاصیت را بدم برای کسی که اصولا چای ساه نمی خوره... خلاصه ماجراییه... اما در عین حال با مزه هم هست.
4:04 PM نوشا
-
0 نظر
مامان و بابا اینجا هستند... یکی دو روز اول به هر حال نگران بودم که وقتی من نیستم حوصله شون سر نره یا گرسنه نمونن یا می رن بیرون گم نشن... داشتم فکر می کردم که اینها حداقل ۲۰ سالی که من در خانه پدری بودم چه بار مسوولیتی را بدوش کشیدند.
شب اول که رسیدند خسته و کوفته از سفر طولانی اولین کار ساک سوغاتی ها را خالی کردند... از روز دوم شروع کردند به سوغاتی خریدن برای ایران. هوای اینجا هوای نرمال آلمان که همیشه ابری و بارونی... من که غر می زنم بابا می گه به! من اصلا عاشق این هوا هستم. چیزهای زیادی به نظرشون جالب میاد که یادم میاد که روزهای اول برای منهم جالب بودند. فروشگاههای بزرگ ... خیابونهای خلوت. اینکه کسی اینجا صدای بوق نمی شنوه... اینکه چقدر اینجا آدمهای پیر بیشتر در سطح جامعه هستند... مامان که بامزه هر بچه آلمانی ای که می بینه کلی ذوق می کنه. می گه وای چه رنگ موی قشنگی... همش میگه همه چیزشون عین توی فیلم هاست. کم کم دیگه دارم فکر می کنم که نکنه حسابی جعفر خان از فرنگ برگشته بشن.
4:02 PM نوشا
-
0 نظر