مامان و بابا اینجا هستند... یکی دو روز اول به هر حال نگران بودم که وقتی من نیستم حوصله شون سر نره یا گرسنه نمونن یا می رن بیرون گم نشن... داشتم فکر می کردم که اینها حداقل ۲۰ سالی که من در خانه پدری بودم چه بار مسوولیتی را بدوش کشیدند. شب اول که رسیدند خسته و کوفته از سفر طولانی اولین کار ساک سوغاتی ها را خالی کردند... از روز دوم شروع کردند به سوغاتی خریدن برای ایران. هوای اینجا هوای نرمال آلمان که همیشه ابری و بارونی... من که غر می زنم بابا می گه به! من اصلا عاشق این هوا هستم. چیزهای زیادی به نظرشون جالب میاد که یادم میاد که روزهای اول برای منهم جالب بودند. فروشگاههای بزرگ ... خیابونهای خلوت. اینکه کسی اینجا صدای بوق نمی شنوه... اینکه چقدر اینجا آدمهای پیر بیشتر در سطح جامعه هستند... مامان که بامزه هر بچه آلمانی ای که می بینه کلی ذوق می کنه. می گه وای چه رنگ موی قشنگی... همش میگه همه چیزشون عین توی فیلم هاست. کم کم دیگه دارم فکر می کنم که نکنه حسابی جعفر خان از فرنگ برگشته بشن.
4:02 PM نوشا
-
0 نظر
مامان و بابا اینجا هستند... یکی دو روز اول به هر حال نگران بودم که وقتی من نیستم حوصله شون سر نره یا گرسنه نمونن یا می رن بیرون گم نشن... داشتم فکر می کردم که اینها حداقل ۲۰ سالی که من در خانه پدری بودم چه بار مسوولیتی را بدوش کشیدند. شب اول که رسیدند خسته و کوفته از سفر طولانی اولین کار ساک سوغاتی ها را خالی کردند... از روز دوم شروع کردند به سوغاتی خریدن برای ایران. هوای اینجا هوای نرمال آلمان که همیشه ابری و بارونی... من که غر می زنم بابا می گه به! من اصلا عاشق این هوا هستم. چیزهای زیادی به نظرشون جالب میاد که یادم میاد که روزهای اول برای منهم جالب بودند. فروشگاههای بزرگ ... خیابونهای خلوت. اینکه کسی اینجا صدای بوق نمی شنوه... اینکه چقدر اینجا آدمهای پیر بیشتر در سطح جامعه هستند... مامان که بامزه هر بچه آلمانی ای که می بینه کلی ذوق می کنه. می گه وای چه رنگ موی قشنگی... همش میگه همه چیزشون عین توی فیلم هاست. کم کم دیگه دارم فکر می کنم که نکنه حسابی جعفر خان از فرنگ برگشته بشن.
4:02 PM نوشا
-
0 نظر
|
|
|